از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

لوکی هودر را هدایت می‌کند که بالدر رابکشد، طومار قرن هجدهمی‌ازایسلندبالدر (Baldr) رب‌النوع نور، لذت، پاکی، معصومیت و دوستی در اساطیراسکاندیناوی است. پسر اودین و فریگ، هم در میان خدایان و هم در میانانسان‌ها محبوب بود، و انسان‌ها او را بهترین خدایان می‌دانستند. او بسیارزیبا، خردمند و خوش زبان بود، هر چند که قدرت کمی‌داشت.

همسر او نانا دختر نپ و فرزند آنها نیز فورستی، رب‌النوع عدالت بود. تالارویژه بالدر در آسگارد بریندابلیک به معنی شکوهمند نام دارد.

مرگ بالدر

بیشتر داستان‌های حول شخصیت بالدر، داستان مرگ او را بازگو می‌کنند: بالدررویاهایی راجع به مرگ خودش میبیند و مادرش، فریگ، برای حفاظت از فرزندش درجهان دوره افتاده و از همه اشیا، موجودات و نیروهای طبیعت (از مارها،فلزات، بیماریها، سموم و حتی آتش) سوگند گرفت که به پسرش آسیبی نرسانند. همه اینها سوگند یاد کردند که نوع آنها هرگز به بالدر آسیب نرسانده و درآسیب زدن به او نقشی نیز نداشته باشند.

با تصور رویین‌تن شدن بالدر، خدایان از آن پس با قرار دادن بالدر به عنوان هدف تیرها و سلاحهای خود به تفریح می‌پرداختند.

لوکی خبیث و حقه باز، به بالدر حسادت ورزید و در پی علت رویین‌تنی او ظاهرخود را تغییر داد و نزد فریگ رفت و علت را پرسید. هنگامی‌که فریگ پاسخ دادکه تمام موجودات سوگند خورده اند که به بالدر آسیبی نرسانند، لوکیبداندیشانه پرسید: «همه چیز؟» و فریگ به او گفت که تنها یک بوته کوچک داروشدر غرب بود که به خاطر کوچکی، فریگ بی توجه از آن گذشته بود.

لوکی با عجله به سراغ داروش رفت و آنرا یافت و از آن یک دارت ساخت. سپس بهمحل ضیافت خدایان بازگشت و دید که هود (یا هودر) برادر دوقلوی بالدر کهنابینا بود در گوشه‌ای از محفل نشسته است. به سراغ هودر رفت و از او پرسیدکه چرا در بازی شرکت نمی‌کند. هودر جواب داد که اولا چون کور است و ثانیاچیزی برای پرتاب به سمت بالدر ندارد. لوکی دارت را به هودر داد و از اوخواست که با راهنمایی او در بازی شرکت کند. هودر دارت را با راهنمایی لوکیپرتاب کرد و دارت مستقیما به قلب بالدر خورد و او بیجان بر زمین افتاد.

در حالی که خدایان مشغول عزاداری برای بالدر بودند، اودین فرزند دیگرش،هرمود دلاور را سوار بر سلیپنیر به سوی هل، الهه دنیای مردگان فرستاد تا بهالتماس از او بخواهد که بالدر را به دنیای زندگان بازگرداند. هل تقاضایخدایان را تحت یک شرط پذیرفت: هرآنچه که در دنیا وجود دارد، زنده یا مردهباید برای بالدر عزاداری و شیون نمایند. با توجه به محبوبیت بالدر کار سادهبه نظر می‌رسید و همه در جهان با کمال میل برای او گریستند. همه جز یک تنکه گریه تمام جهان را بی اثر نمود: لوکی خود را به صورت ماده غولی درآورد واز گریه کردن برای بالدر سرباز زد و لذا بالدر در دنیای مردگان باقی ماند.

خدایان جنازه خدای مرده را لباس سراسر قرمز پوشاندند و او را بر روی تلهیزم مرده سوزی بر عرشه کشتی خودش، رینگهورن قرار دادند. در کنار او همسرش،نانا آرمید که پس از مرگ بالدر از شدت اندوه قلبش شکست و او نیز در پسهمسرش مرد. اسب بالدر و گنجینه‌هایش نیز در کنار او قرار گرفتند و پس ازآتش زدن تل هیزم، کشتی توسط ماده غولی به نام هیروکین به دریا فرستاده شد.

لوکی نتوانست از انتقام خدایان بگریزد و هودر نیز توسط والی، پسر اودین وریند کشته شد. والی دقیقا به همین هدف و برای گرفتن انتقام بالدر زاده شدهبود.

بالدر در راگناروگ

گفته شده که پس از نبرد روز راگناروک، هم بالدر و هم هودر دوباره زاده شده و به اداره جهانی که از خاکستر جهان برمیخیزد می‌پردازند.

 

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...