اسفندیار

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

اسفندیار در اوستا "سپنتوداته" و در لغت پهلوی"سپنت داد" یعنی آفریده خرد یا آفریده مقدس است. او پسر گشتاسب و نوه قیصر روم بود. آنگاه که گشتاسب در رم بسر می‌برد با "کتایون" دختر قیصر روم ازدواج نمود وازاو دارای فرزند پسرس شد که اسفندیار نام نهادند.

در زمان گشتاسب زرتشت پدید آمد اهریمن بدکردار را بکشت، سخنانش پر از پند و خرد بود. گشتاسب وخانواده اش را به دین جدید فرا خواند. گشتاسب وخانواده‌اش دین او را پذیرفتند.

روایت مختلفی از روئین‌تنی اسفندیار نقل  شده شده که در آخرداستان نقل قول می‌شود. اما هیچ کدام از نظر تاریخی واسطوره شناسی به اثبات نرسیده است.

گویند اسفندیار به دست زرتشت پیامبر روئین‌تن گشت وتنها چشمانش آسیب‌پذیر بود. ارجاسب (شاه چین) بعد از اینکه فهمید گشتاسب دین زرتشت را پذیرفته است به او نامه نوشت که فریب زرتشت را خورده و دین تباهی را پذیرفته واین شروع دشمنی آن دو بود.

بعد از آن اسفندیار وزریر (برادر گشتاسب) شمشیر کشیدند که هر کس در جهان پیدا شود که زرتشت را به پیغمبری نشناسد پاسخش با شمشیر است، اسفندیار ماموریت یافت که همه کشورها از روم تا هندوستان را به دین  زرتشت در آورد.

اسفندیار با بد گویی دشمنان به زندان افتاد به دستور پدر تا اینکه لشگر ارجاسب به ایران هجوم آورد گشتاسب از جاماسب (پیشگوی دربار) کمک خواست او گفت اسفندیار را بی‌گناه به زندان انداختی از او بخواه که تو را یاری رساند،وقتی جاماسب به زندان رفت تا پیام شاه را به اورساند با پتک و سوهان شروع به باز کردن غل وزنجیرکرد این  کار به آهستگی پیش می‌رفت و اسفندیار بر آشفت که چرا اینگونه ببستی که حال نتوانی از هم جدا کنی و خود با فشاری غل وزنجیر را پاره کرد وگفت من به فرمان یزدان در این بند نشسته بودم وگرنه بسته این بند نبودم زرتشت گفت هر کس از فرمان پدر روی بتابد جادوگر است.

پس از شکست ارجاسب توسط اسفندیار و کین‌خواهی زریر دوباره شاه قول تاج وتخت را به اوداد بشرط آنکه از هفتخوان بگذرد وخواهرانش را از اسارت ارجاسب نجات دهد. "باید یادآور شد که اسفندیار پس از رستم تنها کسی است که از هفتخوان می‌گذرد"

بعد از شکست ارجاسب نیز گشتاسب از پیمان خود سرباز می‌زند وتاج وتخت را به اسفندیار نمی‌دهد. گشتاسب از جاماسب یاری می‌خواهد که شکست اسفندیار بدست کیست او پاسخ می‌دهد "رستم" از اینرو شاه فرزند را به جنگ رستم می‌فرستد تا برای بدست آوردن تاج و تخت رستم را دست بسته به نزد شاه آورد.

اندرز مادرش کتایون برای منصرف کردن او از جنگ رستم را نمی‌پذیرد و با سپاهیان خود به زابل می‌رود. رستم وقتی خبر آمدن اسفندیار و قصد او را میفهمد با شگفتی به دیدارش می‌رود.

اسفندیار از بر و بازوی و سیمای مهربان وسخنان خردمندانه رستم در شگفت می‌شود. "پشوتن" برادر خردمند اسفندیار نیز اورا پند و اندرز می‌دهد وستایش رستم اندرزها می‌گوید و درستایش رستم‌ها می‌گوید اسفندیار می‌گوید می‌ترسم فردا در جنگ کشته شود و دلم بسوزد ولیکن به گفته زرتشت از فرمان شاه نمی‌توانم سرپیچی کنم.

سرانجام جنگی نابرابر بین دو پهلوان صورت گیرد زیرا رستم‌آسیب پذیر است و اسفندیار رویین‌تن،در آغاز جنگ رستم از اسفندیار زخمهای بسیار بر داشت اما سیمرغ به یاری رستم آمد وبا بهبود زخمهای رستم به رستم یادآوری می‌کند که چشمهای اسفندیار آسیب‌پذیر است و تیری از گز بسازد وبر چشمان اسفندیار فرود آورد، رستم اینچنین می‌کند و اسفندیار با چشمانی خونبار بر زمین می‌افتد و اولین شخصی که بر بالینش زاری می‌کند خود رستم است اسفندیار فرزندش بهمن را به آموزش رستم می‌سپارد. ایرانیان در سوگ اسفندیار زاری بسیار می‌کنند و همه گشتاسب را باعث کشتن اسفندیار می‌دانند.

در این سوگنامه: اسفندیار قهرمانی است که به وسیله نماینده اهورا زرتشت روئین‌تن شده است و سیمرغ که رمزی از یک خدای دیگر (مهر خورشید) است به یاری رستم می‌شتابد. جنگ آندو جنگ دو آئین ومذهب است.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...