اسطوره‌ها تصاویر مه‌آلود تاریخ

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

افسانه، یکی از دستاوردهای ماندگار ادب شفاهی است که تصویر روزگارانی مه آلود، در تاریخ را برای ما شفاف می‌کند، روزگارانی که انسان تهی از نوشتارهای معمولی این زمانی، حاصل تجربیآتش را با زبان وسینه به سینه منتقل کرده است. اصطلاح افسانه اما، در ادب شفاهی با نام های دیگری چون حکایت، روایت، نقل، قصه، سرگذشت و... آمده است اما با مشترک بودن مشخصه های این آثار درمی‌یابیم که همه یک اتفاقند در چند نام. در برهان قاطع پیرامون معنای افسانه آمده است: «افسانه سرگذشت و حکایت گذشتگان باشد، مشهور و شهرت یافته را نیز گویند در فرهنگ آندراج، عمید و رشیدی نیز به معانی مشابه اشاره شده است. در فرهنگ نفیسی نیز در این معنی آمده است: «افسانه: سحر، جادو، سخن ناراست، دروغ، قصه، داستان و... نوعی سرگذشت است که از روی حقیقت نباشد. شاید در این جا نقاط مشترکی میان مفهوم افسانه و اسطوره پیش آید. در واقع اساطیر از همان سرچشمه‌ای زاده می‌شوند که افسانه ها. روتون در کتاب «اسوره»‌اش می‌نویسد: «ظاهراً (اسطوره) در برابر عقل تقریباً با موفقیت مقاومت می‌کند. این هزارتوی عمیق نمی‌تواند فاقد طرح و نقشه‌ای باشد، چون اسطوره چیزی نیست مگر دانش یا تاریخ ابتدایی یا تجسم تخیلات ناخودآگاه یا هر راه حل دیگری که فعلاً مطلوب باشد» و افسانه هم در برخورد اولیه منطق گریز است و البته این مشخصه را در اکثر مواقع حفظ می‌کند. روایت از قصه‌های اجتماعی، عبرت انگیز، عاشقانه، هجو آمیز و... «پیرنگ»های اصلی افسانه ها هستند که همین مشخصه‌ها موجب می‌شود ریشه‌های افسانه و اسطوره به هم نزدیک و حتی در بدنه و پیکره نیز با هم پیوند داشته باشند.

اسطوره در ادب ایران زمین:

ادبیات سرزمین ایران، ادبیاتی است همانند ادبیات سرزمین‌های دیگر ملل و آن، از بطن زیست مردم جامعه و فرهنگ عمومی‌آنان برخاسته است. البته تفاوت های شایان توجهی نیز بین ادب عامه و فرهنگ عامه ایران با سایر ملل هست که ذکر آن تکرار مکررات است و آن را از پیش در ذهن مخاطب دانسته می‌پنداریم. در پژوهش عمومی‌فرهنگ عامه آمده است: «گستره فرهنگ عامه مردم ایران که از سطح نازل تعاریف پذیرفته شده اصطلاح «فولکلور» نسبت به گذشته فاصله گرفته است، مشخصه و کنشی آئینی دارد و آبشخور رود و تداوم آن در وجه غالب، نه تنها اسطوره ای و آئینی است که از رگه های پرخاش نیز خالی نیست. این بافت، با نمودها و نشانه های قبیله ای کوچک دست نخورده فی المثل در استرالیا و یا سرزمینی چون آلمان که از جهت فرهنگ و تمدن بس دیگرگونی یافته و چندسویه «نو» شده است، بسیار متفاوت است». افسانه و اسطوره همیشه با دو نیرو مواجه بوده است؛ نیروی خیر و نیروی شر. این دو نیرو به شیوه های مختلف در کوشش بودند دیگری را پس زده و روزگار و مردمان را به خواسته خود سوق دهند، اما در اغلب اساطیر نیروی خیر توانسته خود را پیروز میدان کند. یکی از اساطیر در ادب فارسی سیمرغ است؛ در کتاب اسطوره‌های ایرانی آمده است: «از جمله موجودات افسانه‌ای پرنده ای به نام سئین (سیمرغ) است. یک «باز» بزرگ که اهمیتی ویژه دارد. او بر فراز «درخت همه تخمه» لانه دارد و با برهم زدن بال های خود بذرها را می‌پراکند. سپس این بذرها به وسیله باران و باد در سراسر زمین توزیع می‌شوند. براساس افسانه های بعدی وی به جوجه هایش شیر می‌دهد. هر چند یکسان بودن او با سیمرغ امری قطعی نیست اما جالب است که در شاهنامه فردوسی با یک پرنده افسانه‌ای مشابه مواجه می‌شویم که قدرت های ماوراء طبیعی دارد و در داستان زال و پسرش رستم نقش مهمی‌ایفا می‌کند. «درخت همه تخمه» در میانه دریای فراخکرت قرار دارد و یک ماهی به نام کراز آن نگهداری می‌کند که در اطراف آن شنا می‌کند و قادر است همه موجودات زیان آور را از آن دور سازد». میان چنین حیوانات و پرندگانی یک هیولای افسانه‌ای نیز حضور داشت. این هیولا«اژدها» (یا اژی دهاک) بود که انسان ها را طعمه می‌کرد. در شاهنامه فردوسی این اژدها با نام «ضحاک» آمده است؛ هیولای سه سر آدمخواری که سه پوزه، سه کله و شش چشم داشت.

در واقع ضحاکی که به دام اهریمن می‌افتد در شاهنامه انسانی محترم و شریف است، انسانی که از سرزمین تازی آمده است. «فردوسی نخست ضحاک را یک قهرمان واقعی ـ پهلوان ـ توصیف می‌کند که مانند پدرش دلیر است و بیشتر عمر خود را بر پشت اسب گذرانده است اما معصومیت جوانی، او را آلت دست ابلیس می‌کند و ابلیس از جهالت او نسبت به اهریمن بهره می‌گیرد. ابلیس در هیات یک دیدار کننده همه اغواگری و جذابیت خویش را به کار می‌گیرد تا مهر و محبت ضحاک را جلب کند و سرانجام موفق می‌شود مرد جوان را وادار به سوگند وفاداری نسبت به خودکند. سرانجام ضحاک با بی میلی موافقت می‌کند که پدر خود را بکشد. رابطه میان عقد این پیمان زشت و اهریمنی با ابلیس و تغییر شکل ظاهری ضحاک مسحور کننده است. هنگامی‌که ابلیس بر کتف ضحاک بوسه می‌زند، ناگهان دو مار سیاه از شانه های او سر بر می‌آورند، ضحاک نه تنها نمی‌تواند از دست این هیولای زشت رهایی یابد، بلکه ناچار است همه روزه با مغز آدمیان آنها را تغذیه کند. ضحاک نومیدانه می‌کوشد تا با قطع سر این مارها، آنها را از میان بردارد اما هر بار سری تازه به جای سر قطع شده می‌روید.

رستم و خانواده اش یکی دیگر از مظاهر اسطوره و افسانه در ادب ایران و در شاهنامه فردوسی هستند که بیشتر از افسانه های دیگر بر سر زبان ها افتاده اند. قطع و یقین در ادب پارسی افسانه‌ها و انسان‌های اسطوره‌ای بسیار یافت می‌شود اما در واقع پرداختن به تمامی‌آنها امکان پذیر نیست و مجال آن گونه است که فقط می‌شود به آنهایی اشاره کرد که عمومیت بیشتر نزد مردم این روزگار دارند. «رستم، فرزند زال و نواده سام زمانی در کانون توجه قرار می‌گیرد که ایران و توران به منظور کسب برتری در عرصه های سرزمینی و پادشاهی در کشمکش به سر می‌برند». نام نیای رستم، سام و پدر سام، نریمان در افسانه‌های متون متاخر زرتشتی درج شده، اما از خود رستم و فرزندش سهراب نامی‌ به میان نیامده است. گویا رستم و سهراب متعلق به خود شاهنامه فردوسی هستند، اما فارغ از این نظر به هر حال رستم از پهلوانان اساطیری ایران به شمار می‌رود.

پدر رستم، «زال» در کوه البرز با سیمرغ بزرگ می‌شود. چون او سپید موی بوده و خانواده‌اش به این دلیل او را بر کوه البرز جا می‌گذارند و همان گونه که در اساطیر و افسانه‌ها اتفاق می‌افتد، خداوند مقدر می‌سازد این طفل سرش به دنیا باشد. از پروردگار به سیمرغی که دنبال خوراک برای فرزندانش است ندا می‌رسد که «این طفل شیر نخورده را مراقبت کن، زیرا از تخمه او مردی پا خواهد گرفت». سام پدر زال پس از این اتفاق به کوه می‌رود و از خدا طلب بخشش می‌کند. زال به قلمرو پدر در سیستان (زابلستان) باز می‌گردد و سپس با رودابه دختر شاه کابل ازدواج می‌کند و رستم یل سیستان از این پیوند زائیده می‌شود. اسفندیار نیز یکی دیگر از مظاهر اسطوره در ادب پارسی است. اسفندیار روئین‌تن است و حکایت های زیادی از چگونگی این روئین‌تنی آمده است.

اسفندیار را در آبی غسل می‌دهند و او چشم‌هایش را می‌بندد چون آب به چشم‌هایش نمی‌رسد، چشم ها از گزند آسیب در امان نمی‌مانند. سپس در جنگ رستم و اسفندیار وقتی رستم روز اول زخم های عمیق از جنگ بر می‌دارد نزد پدر (زال) می‌رود و پدر از سیمرغ می‌خواهد مرهمی ‌برای زخم های رستم به او بدهد و او را راهکاری نشان دهد تا بتواند اسفندیار را از پای درآورد. سیمرغ درخت گز را چاره کار می‌داند و رستم تیری دوسر از درخت را آماده می‌کند و صبح روز پیکار آن را بر زه کمان گذاشته و بر چشم اسفندیار می‌رهاند. پس از اصابت تیر به چشم‌های اسفندیار جهان پیش آن نامدار سیاه می‌شود و روزگارش تیره و تار می‌گردد.

رخش در شاهنامه حیوانی اسطوره‌ای است. «برای نخستین بار در اوایل شاهنامه از رخش سخن می‌رود. رستم پیش از آن که عازم سفر پر ماجرای خود به کوه ها شود و به جست وجوی کیکاووس برآید در میان همه رمه های زادگاه خود زابلستان به جست وجوی اسبی مناسب بر می‌آید، اما هنگامی‌که برای آزمودن، دست خود را بر پشت آن ها فشار می‌دهد هیچ یک وزن او را تاب نمی‌آورند و شکمشان به زمین می‌رسد. در این هنگام ناگهان مادیانی را می‌بیند که به شیر شباهت دارد و گوش هایش مانند دو خنجر بیرون آمده اند. به دنبال این اسب که با گام های کوتاه و سریع حرکت می‌کند کره اسبی به شکل مادرش حرکت می‌کند که چشمان سیا و دمی‌بلند و سم‌هایی مانند فولاد دارد. قدش به اندازه یک شتر و قدرت‌اش مانند یک پیل است! و رستم پس از امتحان او را بر می‌گزیند.»

در کندوکاوهای اساطیری می‌توان شخصیت‌های دیگری نیز جست که افسانه‌ها را به نام خودشان آذین بسته اند. مانند دیوسپید.

اسطوره در هنرها

اسطوره در هنرهای مختلف نیز باز نمود دارد. آنچنان که شعرها و روایت‌های نثری که در شاهنامه فردوسی آمده، به صورت نقالی و پرده خوانی نقاشی برای مردم خوانده می‌شود. ادبیات ملل نیز این گونه است، به عنوان مثال هومر و هزیود که از باستانی‌ترین ماخذ شاعران بزرگ یونانی آمده اند روایتگر برخی سرگذشت‌ها بوده‌اند. دو اثر هومر نمونه‌ای از کشف ارزش‌های عظیم پهلوانی است همچنان که در شاهنامه نیز این چنین است. یا حماسه‌های بزرگ هند «مها باراتا» و «رامایانا» که دانشنامه ای برای عهد باستان به حساب می‌آیند.

در کتاب اسطوره بیان نمادین می‌خوانیم: «تحلیل اساطیر ادبیات و هنر از جیمز فریزر آغاز شد. او کتاب شاخه زرین را در آغاز سده بیست انتشار داد و در آن، اسطوره‌ها و آئین‌های کهن را به مثابه آثار ادبی تحلیل کرد. تی.اس.الیوت سخت زیر تاثیر آن قرار گرفت. نویسندگانی چون هرمان ملویل، جویس، کافکا و توماس مان و در ایران سپهری از اسطوره تاثیر گرفتند و آثاری آفریدند که از نظر گاه اسطوره شناسی قابل تجزیه و تحلیل‌اند. حتی نقد ادبی معاصر زیر تاثیر اسطوره شناسی قرار گرفت. نور تروپ فرای و گاستون باشلار از جمله منتقدانی بودند که آثار هنری را نقد اسطوره شناسی می‌کردند. با شلار معتقد است در ابتدا خردورزی با این اوصاف علمی‌در انسان وجود نداشت و انسان شاعرانه تمام اتفاق‌های هستی را تبیین می‌کرد، پس دریافتن شاعرانه حوادث هستی بر دریافت عقلایی آن مقدم است. اگر این گونه نپذیریم که گونه‌های هنری در دوران «انسان بدون نوشتار» به تعبیر اشتراوس، همین «اسطوره‌ها» هستند و در عصر نوین یعنی پس از دوران نوزایی، رمانس‌ها جای چنین آثاری را گرفته‌اند، ایلیاد و ادیسه، دن کیشوت و... در جریان سیال ذهن (سوررئالیسم) نوعی اندیشه اساطیری و ناخودآگاه محوری وجود دارد که شکل‌های جدید هنری را می‌سازد و این شکل به شکل های اولیه هنر یعنی در دوران اساطیری و انسان‌های بدوی بسیار نزدیک است. در آثار هنری سده بیستم از کوبیسم در نقاشی تا سوررئالیسم در سینما هم این جریان‌ها را شاهدیم. در معماری و مجسمه‌سازی نیز این نگاه تبلور یافته است. در هنرهای نمایشی تراژدی‌های یونان باستان را داریم و برداشت‌های نوین از اسطوره در دنیای معاصر که به روایت آثار نمایشی تبدیل می‌شوند. در موسیقی لویی اشتراوس به نمونه ای از اپرای ریچارد واگنر اشاره کرده است که در آن روح اسطوره‌ای را می‌توان حس کرد.

اسطوره و پویایی

در کتاب اسطوره در جهان امروز ستاری آمده است: «اما چگونه ممکن است اسطوره که به تاریخ اعتنا ندارد در جهان امروز که تاریخ مند شده عمرش به سر نیامده باشد و همچنان باقی و پایدار ماند و به رسالت خود عمل کند.»

اسطوره، عین ثابت است و بدین اعتبار هردم تکرار می‌شود و باید همواره تکرار شود تاخیر و برکت و فضیلت و کرامتی که نخستین بار در شروع خلقت با ظهور اسطوره پدید آمد، پیوسته تجدید یا احیا شود.

همچنان که در مرتبه‌ای والاتر، بنا به حکم «خلق مدام» خالق لحظه به لحظه خلقت را نو می‌کند، بنابراین اسطوره با علیت علمی‌ و زمان و مکان منطقی بیگانه است. زیرا اسطوره باوران بر این اعتقادند که تجدید و تکرار کاری نمونه که نخستین بار در زمان بی زمان و مکان لامکان به دست نیاکان فرهنگ ساز صورت گرفته، همه مزایا و محاسن آن کار اصیل را باز می‌آورد و دیگر بار فعلیت می‌بخشد و این واقعیتی است که تابع رابطه علی به معنای مقبول علمی‌اش نیست و بعد و مکان و فضا و زمان غیر مفارق را نفی می‌کند. اسطوره هر بار که نقل شود به آفرینش عالم و کائنات مداومت می‌بخشد و این باور در حکم نفی هرگونه نوآوری و نوجویی تاریخ مندی است. بنابراین چگونه می‌توان دوام و بقای اسطوره را در جوامع امروزین پذیرفت و باور داشت. در پاسخ باید گفت، اسطوره که بنا به تعریف، معرفتی باطنی است و در واقع نوعی عرفان و سر محسوب می‌شود، در فرهنگ های سنتی که قداست عالم را باور دارند، مسلماً هنوز زنده است و جانی دارد، چنان که قوم شناسان خاصه در قرن های ۱۹ و ۲۰ نمونه های بسیاری از اسطوره باوری و بینش اساطیری نزد اقوام سنت‌گرا یا به قول غالب مردم شناسان «جماعت بدوی و اولیه» یافته و ذکر کرده اند. اما از این موضوع خاص که بگذریم، اسطوره به معنای تعلیمی‌سری و رازآموزانه یعنی آئین تشرف به اسرار که در نتیجه آن تعلیم، بالطبع به عملی ساحرانه و جادویی و غیب آموز شباهت می‌یابد، ممکن است هیچ گاه نمیرد، بلکه به هرچند گاه با جامعه ای نو، رخ بنماید و این در صورتی است که موضوع اسطوره از جمله دلمشغولی‌های جاودانه آدمی‌باشد که گریبان اندیشه وی را هرگز رها نمی‌سازد و در ذهنش سوال‌هایی برمی‌انگیزد که هیچ گاه پاسخ به تمام و کمال خرسند کننده‌ای نمی‌یابد، از قبیل معنای مرگ، زندگی و سرنوشت بشر و سر هبوط و امید رستگاری و خواست شناخت موطن اصلی خویش و شوق بازگشت به آن و... که اسطوره شناسان رد چنین موضوعات تاریخ گذاری را در بعضی رمان‌ها و نمایشنامه‌های رمزی دوران ما بازیافته اند. فی المثل «نی نامه» مولانا و داستان اساطیری «سی مرغ» که به طلب «سیمرغ» بار سفر می‌بندند و همه معراج نامه ها و داستان‌های حاکی از شوق اصل و ذوق وصل، مبین همین معنی است و در حوزه لایزال و جاودانه عشق و عاشقی معلوم دانسته که زیباترین رمان با این موضوعات تمثیل‌های از دو نمونه مثالی دلدادگی و شیفتگی است.»

جهان به شکل عجیبی همیشه درگیر اساطیر و افسانه‌ها بوده و خواهد بود. به این معنا که اساطیر پر از رمزهایی هستند که همیشه برای انسان جذاب بوده‌اند. دانستن عوالم پنهان و شکوه و جبروتی که رمل و اسطرلاب شناخت جامع از هستی برای انسان ایجاد می‌کند، همیشه وسوسه ای را تحریک می‌کند که به تبع آن باید جلو رفت و از این لابیرنت و هزارتوی مه اندود، اتفاقات تازه‌ای را کشف کند. انسان معاصر صنعتی پس از این که در می‌یابد تکنولوژی او را هم وسیله‌ای در دست قرار داده است به سمت کهن الگوهایی سوق پیدا می‌کند که پاسخ پرسش‌های این چنینی اش باشد. پرسش‌هایی از جنس اسرار و رمزها و پاسخ‌هایی که اساطیر و افسانه‌ها به این پرسش‌ها داده اند تا حدودی ممکن است انسان معاصر صنعتی را در عالم خیال سرگرم کند؛ عالمی‌که روزگاری انسان‌ها در آن به هستی خود معنا می‌بخشیدند.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...