جستجوی جاودانگیو ابدیت و همواره بودن، دغدغهی همه انسانها در همه عصرها و نسلها بودهاست. ایندغدغه خود را بهگونه های متفاوت نشان داده است و در آثار فرهنگی بر جای مانده ازملل گوناگون قابل ردیابیاست.- “بهشتگمشده” اثر میلتون شاعر نابینای انگلیسیدر قرن هفدهم یکحماسه مسیحی است و قهرمان آن حضرت آدم است که در جستجوی بهشت گمشده و از دست داد هشده (زندگی و نعمتهای جاوید) به مصایب فراوان دچار میشود.
اگر چه جاودانگی سخنمورد طلب انسان های نخبه بوده است اما بنا بر آثار بر جای مانده از فرهنگ ملل کمتر کسی بدان دست یافته و اغلب توانستند تا به مرحلهی رویینی برسند. یعنی اگرچه بهمدد نیروهای غیبی شکست ناپذیر شدهاند اما یک جای بدن آنها روئینه نبوده و دارای ضعف و نقص بوده است.
“تیتس”، مادر آشیل، از ایزد بانواناست. آشیلرا در رودخانه استیکس کهدور جهان مردگان را فرا گرفته فرو بردهو شسته است. اما پاشنهی پایاو به آب نمیرسد و به نقطه ضعف و شکست اوتبدیل میشود. در جنگهای تروا، پاریس، تیر را بر پاشنه پای آشیلمیزند و او را از پای در میآورد.
در حماسه آلمانی“سرود نیبلونگن”، “زیگفرید” اژدهایی را میکشد، در خوناو میغلتد، بدنش روئینه میشود جز نقطهای بین دو شانه، کهبه سبب افتادنبرگی، روئینه نمیشود.
در افسانههای کهن اسکاندیناوی، “بالدر” قهرمان افسانهای و روئین تن آنهاست. به جز گیاهی حقیر به نام“دبق”، همه عناصر سوگند خوردهاند که به او آسیبی نرسانند و البته همین گیاه حقیر سرانجام مانع عمر جاویداناو میشود.
“اسفندیار” پهلوانایرانینیز اناری از دست زردشت خورده استو روئینه شدهاست، جز چشم او کهروئینهنیست. “پشتوتن” برادر اسفندیار نیز جامی از شیر از دست زردشت خورده و عمر جاوید یافتهاست. “رستم” کهخود از روئینتنان است به راهنمایی سیمرغ تیری از چوب گز به چشم اسفندیار میزند و کار خود و او را یکجا به پایانمیرساند.
یکی از نشانههای جاودان بودن، عمر طولانی قهرمانان حماسه است. هنگامی که رستم به جنگ اسفندیار میرود پانصد سال از عمرش گذشتهاست. همتو لدشغیر معمولی است و هم پرورش و دوران کودکیاش. در البرز کوه، کو هخدایان به وسیله سیمرغ (نماد خدایان) پرورانده شده است.
اسکندر نیز در طلب عمر جاویدان به دنبال چشمه آب حیات میرود.
حتی ممکناست قهرمانی کهدر طلب جاودانگی بر میآید بمیرد و از دنیا برود. اما این مرگ موقتی است و او دوبارهبه دنیا و زندگی باز میگردد. در انجیل و کمدی الهی دانته داستان های مربوط به مضامین موجود در مرگ و تولد دوباره را آرکی تایپ گویند.
اما حماسهها تنها به جنگ و ستیزههای بیرونی خلاصه و محدود نمیشوند. حماسههای پهلوانی بیشتر مربوط به اقوام و ملتهایی است که با همسایگان خود مدام در حال ستیزه و درگیری بودهاند مثلایرانیان و یونانیان. اما مردمان سرزمینهایی که بیشتر زندگی به اصطلاح درون مرزی داشتهاند همچون چینییان و مصریان و هندیان، حماسههای دینی و فلسفی دارند. در ایران نیز در ادوار مختلفتاریخی که ایرانیان از همسایگان خود شکستهای سنگین متحمل شدند و به زندگی درونگرایی روی آوردند شاهد پیداییافسانههای عرفانی به جای حماسههای پهلوانی هستیم. در حماسههای عرفانی، رهرو و سالک پس از پیمودن عقبههای گوناگون و نابودی دیو نفس به فنا فیالله و جاودانگی میرسد. حماسهی حلاج در تذکرهالاولیا و داستان سفر مرغان در منطقالطیر عطار از جمله حماسههای عرفانی در طلب عمر جاوید است.
در مصیبتنامهی شیخ عطار نیشابوری میتوان داستان سلوک و سیاحت روحانی عارف دلسوخته را مطالعه نمود که سلوک خود را از عالم غیب آغاز میکند، مراتب و مراحل مختلف را طی میکند، ازمرتبهی ملایک میگذرد و مرتبهی انبیاء را نیز پشت سر میگذارد و آنگاه به آستان پیامبر اسلام راه پیدا میکند و اسرار فقر را از زبان او میشنود. سالک که سیر “ آفاق” کرده است در این توقفگاهسیر “انفس” را میآموزد. در این سیر باید حس و خیال و عقل و دل و جان را پش سر نهد تا به “فنا فیالله” برسد. داستان معراج روحانی “بایزید” که در تذکرهالاولیا عطار نیز آمده است و داستان ”حیبن یقظان” و “سلامان و ابسال” از همین دست حماسههای عرفانی در طلب عمر جاوید است. اما داستان مرغان در مثنوی منطقالطیر عطار لطفی دیگر دارد. دکتر عبدالحسین زرینکوب در این باره شرحی جالب دارد:
“منطقالطیر” در واقع یک نوع حماسهی عرفانی است شامل ذکر مخاطر و مهالک روح سالک که به رسم متداول قدما از آن به “طیر” تعبیر شده است. این مهالک و مخاطر در طی مراحل هفتگانهیسلوک که بیشباهت به “هفت خان” رستم و اسفندیار نیست پیش میآید. منتها این هفتخان روحانی فقط گذرگاه یک قهرمان بیهمانند نیست. روحهای مختلف که به تقریب مناسبات اخلاقی بهصورت موسیچه و طوطی و کبک و باز و دراج و عندلیب و طاووس و تذرو قمری و فاخته و چرخ و مرغ زرین در آمدهاند، همه این هفتخان را در پیش روی دارند و بدینگونه منطقالطیر عطارحماسهی مرغان روح، حماسهی ارواح خداجوی و حماسهی طالبان معرفت است که مصایب و بلایای آنها در طی این سیر و سفر روحانی خویش از آنچه برای جویندگان جاه، جویندگان زر و زور،جویندگان نام و آوازه پیش میآید کمتر نیست “(1 (
اما در میان حماسههایی که به بیان قدیمیترین فکر فلسفی یعنی تقابل مرگ و زندگی پرداختهاند حماسهی “گیلگمش” از عمق و جذابیت خاصی برخوردار است. گیل گمش یکی از قدیمیترینحماسههای موجود در جهان نیز هست.
قهرمان این حماسه که در حدود سه هزار سال قبل از میلاد مسیح پدید آمده “گیلگمش” نام دارد. موجودی افسانهی که دو سوم وجودش الهی است و یک سومش از جنس آدمیان. او پادشان مشهورو در عین حال ستمگر شهر “اروک” در بینالنهرین است. کسی را یارای مقابله با او نیست.
خدایان به او حسد میبرند. “ انکیدو” را که انسانی وحشی است میآفرینند تا او را نابود کند. اما حوادث برخلاف میل خدایان پیش میرود. آن دو پس از جنگی تن به تن با یکدیگر دوست میشوند ودست به سفرهای مخاطرهآمیز میزنند. اینک گیلگمش به صف نیکوکاران پیوسته است. به جنگل سدر میروند و نگهبان خطرناک آن را میکشند.
اما گیلگمش اینک نیز که نیکوکار شده است باز هم حسادت و دشمنی خدایان را برمیانگیزد، اما به گونهیی دیگر و این بار از راه “عشق” . ایزد بانوی آشوری - “ ایشتر” - عاشق شجاعت گیلگمش درکشتن نگهبان جنگل سدر میشود. گیلگمش به عشق او توجهی نمیکند. همین بیتوجهی خشم ایشتر را سبب میشود. خدایان برای حمایت از ایشتر - گاوی را برای نابودی شهر محل فرمانروایی گیلگمش یعنی اروک میفرستند. گیلگمش و دوستش انکیدو، گاو آسمانی را میکشند. خشم خدایان دو چندان میشود و حکم مرگ انکیدو را صادر میکنند. انکیدو به خواب ابدیت مرگ فرومیرود. مرگ انکیدو به شدت گیلگمش را دگرگون میکند. او تاکنون همه چیز حتی مکر و حیلهی خدایان را در هم شکسته است، به دام عشق نیفتاده و به راه خود ادامه داده است. اما مرگ انکیدوواقعهیی از “نوعی دیگر “ است. او دچار هراس میشود و به جستجوی راز مرگ و طلب عمر جاوید بر میآید. به سراغ جدش “اوت ناپیشتیم” تنها کسی که راز مرگ را دریافته و عمر جاویدان یافته میرود. او در آنجا در مییابد که “مرگ” سرنوشت مشترک آدمیان است و بهتر است بیهوده خود را خسته نکند. اما جدش او را ناامید نیز نمیکند. به گیاهی رهنمونش میکند که در قعر دریاست وخاصیت جاودان کنندگی دارد. گیلگمش گیاه را مییابد. ابتدا به شستشوی خود میپردازد تا پیراسته از غبار و آلودگی و خستگی گیاه را تناول کند. در این هنگام “ماری” سر میرسد و گیاه را میخورد و عمر جاویدان مییابد.
“ساندرز”در مقدمهیی که بر حماسهی گیلگمش نوشته است به نکتهی جالب اشاره میکند:
“ این حماسه آمهای از ماجراجویی اخلاق و تراژدی محض است. از راه حوادث داستان به ارتباط نزدیک انسانی با مسائل اخلاقی، جستجوی دانش و فرار از سرنوشت مشترک آدمیان آشنامیشویم. خدایانی که نمیمیرند، نمیتوانند تراژیک باشند. اگر گیلگمش نخستین قهرمان انسانی نباشد، نخستین قهرمان تراژیکی است که تاکنون شناختهایم. او در عین حال برایمان بسیار مایهیهمدلی بوده و نمونهترین فرد انسانی است که در جستجوی زندگی و ادراک برآمد و چنین جستجویی سرانجامی تراژیک دارد “(2(.
در میان سایر ادیان و مذاهب و اقوام نیز به فراوانی میتوان مضامین طلب جاودانگی را مشاهده کرد. "هوم" ، نوشیدنی بیمرگی در میان هند و ایرانیان است. آر.سی.زنر در این باره مینویسد:
“در صورت اصلی این مراسم باید قربانی کردن گاو مقدس به همراه تشریفات مربوط به کوبیدن گیاه هوم - که به عنوان گیاهی زرد رنگ و درخشان توصیف شده و احتمالا چیزی شبیه به “ریباس”خودمان است و امروزه در اغلب مناطق کوهستانی ایران یافت میشود - وجود داشته باشد. گیاهی که بعد از کوبیده و له شدن، به اکسیر بیمرگی بدل میشود “(3(.
در زبور مانوی نیز میتوان رگههای چنین جستجو و طلبی را در جای جای اشعار مانی مشاهده و جستجو کرد (4) که برای پرهیز از طولانی شدن بیش از حد مقاله از پرداختن بدانها امتناع میکنم.
- زمان در گذر زمان
عنوان شد که زمان بعدی از ابعاد معناست و ویژگیهای هر عصر و زمانهیی به ساختارهای معنایی موجود در آن عصر و زمانه باز میگردد. از اینرو شاید بتوان گفت تقسیم اعصار و زمانههای طی شده به عصر اساطیر، ادیان، قرون وسطی، مدرنیته و انقلاب صنعتی و فرامدرنیته و پسا صنعتی، چندان دور از ذهن و ناراست نباشد.
"عصر اساطیر" عصر زمانهای بیمرز است. زمانها ابدی و جاودانی هستند و بارها میتوان مرد و زنده شد و هر بار به گونهیی وارد چرخهی حیات شد. چیزی به نام لحظه و دقیقه و ساعت وجودندارد. سخن از هزاران سال و میلیونها سال است. این تنها زمان نیست که بیمرز و جاویدان است، مکانها نیز چنین هستند. در حماسههای اساطیری قلمرو قهرمان حماسه از زیر زمین گرفته تا رویزمین و اکناف آسمانها، همه جا میتواند باشد. گیلگمش به زیر زمین به جهان مردگان میرود و “اودیسه” همهی حوضهی مدیترانه را ره میسپارد و به زیر زمین میرود و “ آنه آس” ویرژیل نیزچنین میکند. اگر قهرمانان حماسههای اساطیر در زمان و مکان معمولی بگنجند، دیگر خصلت و تشخص قداست گونهی خود را از دست خواهند داد.
به نوشتهی ژان کازنوو در مقالهیی با عنوان اسطوره شناسی “برای آنکه بهرهمندی اساسی موقعیت بشری از عالم قداست ممکن گردد، آن وقایع از لحاظ زمانبندی ، در نوعی زمان ابدی به ظهورمیرسند و به وقوع میپیوندند که یا در آغاز زمان است و یا در پایانش . از این رو همه اساطیر، به نوعی، اساطیر مربوط به اصل و منشا، و یا اساطیر آخرت شناختیاند (یعنی از پیش چیزی را که در آخرزمان روی خواهد داد، اعلام میدارند)...” (5(
ژانکازنوو در همین مقاله از قول وان درلوو مینویسد:
“واقعهی اساطیری “نمونه وار و جاودانه” است. بدین معنی است، زیرا آن واقعه ، خارج از زمان است، یا پیش از زمان و یا پس از آن. واقعهی اساطیری همچنین ممکن است برحسب مفاهیم ساخته وپرداختهتری جزء زمانی ادواری که تا ابد تجدید (و به هرچند گاه یکبار) آغاز میشود باشد. در مورد مکان نیز حال بدین منوال است. مکان اساطیری عملا بیکران است و ممکن است در هر جا باشد،در فراسوی دریاها و یا در آسمان...” (6(
اما این تنها زمان و مکان نیست که بیمرز است. مرز میان انسانها و سایر موجودات از جمله حیوانات نیز مشخص نیست. انسانها میتوانند نیمی انسانی و نیمی حیوانی باشند.
در بسیاری از اساطیر چینی از رابطهی انسان و حیوان سخن به میان میآید. (7(
این بیمرزی به علت سلطهی بلامنازع طبیعت بر انسان است. انسانها هیچ سهمی از قدرتهای موجود طبیعت برای خود قائل نیستند. در این بیباوری عمیق و فراگیر بدیهی است که به همهی اشیایپیرامونی از سنگ و جماد و نبات گرفته تا آب و باد و خاک و آتش و... نسبت نیروهای ماورایی و غیبی داده شود که بر سرنوشت انسانها احاطه دارند. (مانا و توتم(
عصر اساطیر، عصر تجلی طبیعت در عریانترین شکل آن است. در این سراسر تجلی طبیعت ، این انسان است که مسحور و درمانده به اوهام و خیالات کودکانه پناه میبرد. این اوهام و خیالات سراسرفرافکنی است. علت همهی امور به اشیای پیرامونی و امور غیبی نسبت داده میشود. در این ناتوانی فراگیر انسانها البته که موضوع مرگ و زندگی، مسئلهی اصلی زندگی انسانها میشود. پرانتز بینمرگ و زندگی سرشار از اوهام و خیالات است. تهی از حرکتهای خلاقانه، تهی از معناهای آفریدهی انسان، معناهایی که انسانها به نقش خود در آفرینش آنها واقف باشند.
قوای خیر و شر او را فراگرفتهاند و بر سرنوشتاش احاطه دارند و واقف هستند. میتوان همهی حوادث را پیشگویی کرد. در این پیشگوییها همواره حوادث مهیب و بزرگ اتفاق میافتد. و موجوداتجادویی و مهیب همچون غولان و یا خدایانی که افقهای پیدرپی آسمانها را پوشانیده و در احاطهی خود دارند این حوادث را میآفرینند.
در این معناهای عظیم و خارقالعاده از جزئیات و لحظهها هیچ خبری نیست، هر چه هست حکایت از صلابت ، استواری ، اقتدار، عظمت و در عین حال سادگی میکند.
سخن اینکه عصر اساطیر و عصر ادیان، عصر “زمانهای جمعی بلند مدت” هستند. آدمیان سرنوشت خود را وابسته به سرنوشت جهانی میدانند که در آن زندگی میکنند. جهانی که بنابر اعتقاداتاقوام و سرزمینهای مختلف پس از سه هزار سال، پنج هزار سال و... به پایان میرسد و یا آنکه پیامبرشان بار دیگر از جهان مردگان باز خواهد گشت و زندگی و جهانی نو برپا خواهد کرد. از زمانهایفردی هیچ خبری نیست.
عصر ادیان اگرچه به لحاظ آنچه تا بدینجا در بارهی عصر اساطیر گفته شد با آن شباهت دارد اما تفاوتهای بارزی نیز دارد. انسانها در این دوران توانستهاند تا حدودی با طبیعتی که آنان را دراحاطهی خود گرفته است آشنایی یابند. اندکی بر آن تسلط پیدا کنند ، از فواید آن به نفع خود استفاده کنند و از کژتابی و ناسازگاریهایش پرهیز کنند. بواسطهی آشنایی با بعضی عناصر موجود درطبیعت حرفههایی به جز کشاورزی و دامداری و صیادی پدید آمدهاند. در نتیجه زمینهی پیدایش شهرها و تمدن بشری فراهم شده است. انسان شهرنشین میتواند تا حدودی در خود احساس قدرتنماید و خود را باور کند ولو آنکه آن را به رخ نکشد. اما کاستیها و نا آشناییهایش هنوز آن اندازه زیاد است که نمیتواند به یکباره از سلطهی طبیعت و اوهام و خیالات خود بافته رهایی یابد.
هنوز عصر، عصر “زمانهای جمعی بلندمدت” است و از زمانهای فردی خبری نیست. اما بشر گام در مسیری ولو طولانی نهاده است که هنجارها و معیارها و قوانین را به نفع خود و خواستههایش پایهریزی نماید.
افسانهی “یهودی سرگردان” که سدههای متوالی در قرون وسطی در اروپا رواج داشت، تصویری شفاف و جالب توجه به دست میدهد. این افسانه که به زبانهای گوناگون اروپایی و توسط نویسندگان مختلف بازنویسی شد در ابتدا به زبان آلمانی و حاوی روایت کشیش “فرانسیسکو ایزن” است.
“اخشورش” ، یهودی سرگردان مردی پیشهور که در محیطی روستایی و آرام روزگار میگذراند، زندگیاش بطور تصادفی با زندگانی مسیح در هم میآمیزد. گرچه بارها موعظهی مسیح را میشنود اما هیچ علاقهای به آموزههایش ندارد. او تنها پس از مرگ مسیح به حقیقت او پی میبرد گرچه ایمان نمیآورد. گناه یهودی سرگردان، گناه “بیباوری” به دیگری و “اعتقاد و باور” راسخ نسبت به خوداست. او سر نجات را در موعظههای مسیح نمیداند، میخواهد به راه خود ادامه دهد، به همین جهت از محل زندگیاش رانده میشود.
میگویند حدیث زندگی یهودی سرگردان، تکرار حدیث زندگی نخستین انسان است که از بهشت هبوط کرد. (8(
اگر چنین باشد بدین مفهوم است که انسان عصر ادیان به آن درجه از خودباوری رسیده است که بتواند اعتقادات نخستین را در خود بازآفرینی نماید و خود را ممثل آنها بداند.
بواسطهی این اندک خودباوری نقش انسان پررنگتر میشود اگر چه این نقش همچنان در جهت معناهایی است که بر زمانهای جمعی انسانها احاطه دارد. تقسیم زمانها از ابهام و بیمرزی خارج شدهو محدودهها معین شده است. در هر محدودهی زمانی باید به بخشی از اهداف دست یافت. در تئاتری که “مردیل و مایان” در 1834 به روی صحنه آوردند تحول دینورزی مسیحی را در 4 دورانمیتوان تشخیص داد :
“نخستین دوران پیکار با خدایان شرک است، دوران دوم پیکار با اهل زندقه و دوران سوم، عصر بیبندوباری و آزادی اخلاقی و دوران چهارم، سرانجام عصر پیروزی” ایمان ناب” است.” (9(
قرون وسطی، آغاز دورهی استقرار و استواری تمام و کمال حکومت و سلطهی انسان بر روی زمین است. هراسها از طبیعت وهمناک اطراف فرو نشستهاند و بیمها تا اندازهای زدوده شدهاند. زیستن با طبیعت به "عادت" تبدیل شده است و این عادت سبب چشم دوختن به افقهای تازه شده است. این افقها به سوی سلطهجویی بر طبیعت امتداد مییابد. دورهی هراس و مسحوریت تمام و کمالسپری شده است و چشمها از بس چرخهی دائمی مرگ و نابودی و حیات دوباره را دیده و شنیدهاند، افقهای جدیدی را جستجو میکنند. افقهایی که بتوان در آن خویشتن به مهمیز کشیده شده رااندک اندک مجال جولان داد و شاید که به طیران واداشت.
اما همهی اینها آغاز یک اقتدارطلبی و هل من مبارزجویی آرام و پنهان و مستور است. شاید هم با آمیزهیی از آگاهی و یا حتی ناآگاهی، مهم مسیری است که پیموده میشود. اما همانگونه که اشاره شدانسان در این دوره تنها در آغاز یک اقتدارطلبی و تثبیت قدرت پنهان قرار دارد. هنوز اوهام و خرافه با ذهن و زبان انسانها در آمیخته است. “در دورهی قرون وسطی بسیاری از مردم نه تنها بهاندیشههای مسیحی بلکه به اشباح، ارواح، جادوگران و دیوان اعتقاد داشتند.” (10(
اینگونه اعتقادات همان اندازه معمول و طبیعی است که دیگر زیستن با طبیعت و در کرهی خاکی به امری عادی و متداول تبدیل شده است. اعصار میانه ، اعصارگذار است. گذار از سلطگی طبیعت بهتسلط بر طبیعت ، گذار از “دیگر باور” به “خویشتن باور” ، گذر از وهمهای حسی به خواستههای عقلی، از ساختارهای تماما” توهمی به ساختارهای مادی عینی حاصل خلاقیت انسان. (11(
اعصار میانه، عصر به تداول پیوستن ساختارهای معنایی موجود است.
“در اعصار میانه، تجربیات اسرارآمیز در میان عامه مردم معمول بود. برای مثال غیر عادی نبود که ژاندارک ادعا کند که صدای فرشتگان را شنیده است که به او گفتهاند فرانسه را از دستانگلیسیهای غارتگر نجات دهد. سه قرن بعد، نه تنها به ندرت ممکن بود کسی ادعا کند حالات پوشیده و اسرارآمیز را تجربه کرده است بلکه این گونه تجربیات نشانهی اختلال روانی تلقیمیگردید.” (12(
همین رواج و تداول سبب میشود که انسانها بتوانند از ساختارهای معنایی و توهمی موجود برای تثبیت پایگاههای قدرت و اقتدار خود بهره ببرند.
“آنتونی گیدنز” در بارهی حضور مادی نیرومند ارباب کلیسا مینویسد: “ما معمولا در دوران کنونی فراموش میکنیم که مسیحیت حضور مادی نیرومندی نیز داشت. تا دوران اخیر، کلیساها با پادشاهان و حکومتها از لحاظ قدرت سیاسی که اعمال میکردند و ثروتی که میتوانستند انباشته کنند رقابت میکردند و اغلب بر آنها پیشی میجستند. کشیشان مهارتهای سواد، تحقیق، و تتبع وآموزش را در انحصار خود داشتند. حتی هنگامی که آموزش و پرورش توسعهی بیشتری یافت، کلیساها همچنان نقش برجستهای در سازماندهی آن داشتند." (13(
در ادامهی این نوشتار، اشارهای به جنبشهای هزارهای (Millenarianism) یا جنبهای رستگاری بخش(redemptive movement) خواهد شد. این جنبشها هم به لحاظ درکبهتر آنچه تاکنون در بارهی رویکرد اقتدارطلبی پیدا و پنهان انسانها با استفاده از ساختارهای معنایی و توهمی موجود برای تثبیت موقعیت خود بر روی زمین در اعصار میانه گفته شد مهم است و هم به لحاظ رویکردهای زمانی انسانها در این دوره که به سمت کوتاهتر شدن زمانهای مبدا - مقصد پیش میرود یعنی “زمانهای جمعی میان مدت”.
“جنبشهای هزارهای” در اروپای قرون وسطی حاصل گردهمآمدن گروهی بود که یا در اثر تغییرات بزرگ و ناگهانی در اجتماع دوران خود، یکدیگر را یافته و به دور هم جمع میشدند و یا در اثرتغییر نکردن اوضاع و تداوم و تشدید فقر و تهیدستی عدهیی از آسیب پذیران اجتماعی به تشکیل گروههای مبارزهجو تشویق و متمایل میشدند. این گروهها با الهام از دین تلاش میکردند تا به"عصر طلایی" گذشته باز گردند. رهبران این جنبشها به مردم و مومنان وعدهی رستگاری جمعی "نزدیک" را میدادند. اصطلاح هزاره نیز از سلطنت هزار سالهی مسیح یا دورهی هزاره که در انجیلپیشبینی شده گرفته شده است.
جنبش پیروان "یوآخیم" یکی از جنبشهای هزاره در اروپای قرون وسطی در قرن سیزدهم بود.
رونق اقتصادی اروپا، افزایش قدرت و ثروت کلیسای کاتولیک و تبدیل صومعهها به قصرهای باشکوه و پدیداری اسقفهایی که در کاخهای باشکوه خود نه تنها از شکوه و جلال اربابان فئودال چیزی کم نداشتند که بسیار افزونتر نیز داشتند. جنبش پیروان یوآخیم اعتراض به این روند موجود در جامعهی ایتالیا بود. آنتونی گیدنز در بارهی این جنیش مینویسد:
"در اواسط قرن سیزدهم، تعدادی از راهبان فرانسیسکن (که آیین آنها بر احتراز از لذایذ مادی و ثروت تأکید میکرد، شروع به اعتراض علیه عادات اسراف کارانه مقامات کلیسا کردند. آنها جنبشخود را بر مبنای پیشگوییهای راهب بزرگ یوآخیم اهل فیور قرار دادند که در حدود 50 سال پیش از آن در گذشته بود. در نوشتههای یوآخیم وعده داده شده بود که در سال 1260 "روحانیان" ، نامیکه آنها بر خودشان نهاده بودند، سومین و آخرین عصر مسیحیت را آغاز خواهند کرد. این امر به دوره هزاره خواهد انجامید که در آن همهی انسانها، صرفنظر از دین قبلی خود، در یک زندگی پارسامنشانه مسیحی و فقر ارادی وحدت خواهند یافت... هنگامی که سال 1260 بدون وقوع این دگرگونی بزرگ و ناگهانی گذشت، تاریخ دوره هزاره به تعویق افکنده شد. و باز هم بارها به عقب انداختهشد. اما شور و اشتیاق پیروان یوآخیم کاهش پیدا نکرد. روحانیان یوآخیمی که توسط مقامات رسمی مذهبی محکوم گردیده بودند به کلیسای رسمی به عنوان "فاحشه بابل" و به پاپ بهعنوان "ضدمسیح" و "جانور اپوکالیپس" مینگریستند. آنها انتظار ظهور نجات دهندهای را از میان همقطاران خود داشتند..."
آئین "رقص ارواح" که گرچه در اواخر قرن نوزدهم در میان سرخپوستان آمریکای شمالی پدیدار شد نمونهی دیگری از یکجنبش هزارهای است. رهبران دینی این سرخپوستان موعظه میکردند کهفاجعهی عمومی عظیمی رخ خواهد داد که خبر از فرارسیدن دوره هزاره میدهد. بواسطه طوفان و زمین لرزه و گردباد و سیلی که از این فاجعه برخواهد خواست همهی سفیدپوستان نابود خواهند شد و سرخ پوستان به دشتهای پوشیده از گلههای گاومیش و دیگر حیوانات شکاری باز خواهند گشت.
در آنچه به عنوان نمونه گفته شد چند نکته به خوبی مشهود است. نخست آغاز تثبیت اقتدار انسان بر روی زمین با استفاده از ساختارهای معنایی موجود. این ساختارهای معنایی متعلق به اعصارسلطهپذیری انسان از طبیعت و عدم وجود خلاقیتهای مادی انسانها بود.
به عبارتی معناهای حس برانگیز و توهمآفرین در سیر مراحل کسب معرفت توسط انسان به معناهایی برای استفادههای عقلانی و کسب قدرت و ثروت تبدیل شدند. اگر چه این ابزارهای معناییهمچون همیشه ابتدا توسط نخبگان جامعه برای رسیدن به قدرت و ثروت مورد استفاده قرار گرفت. نکتهی قابل ذکر دیگر افکنده شدن ممثلهای خیر و شر بر موجودات زمینی همچون پاپها واسقفها وپادشاهان بود. جنبشها و گروههای اجتماعی توجه خود را معطوف به مبارزه با اربابان ظالم و مفسد کلیسا کرده بودند، نه نیروهای شر موجود در ماوراها و اشیاء و نباتات و حیوانات و اشباح وارواح. در مرکز افقهای کلینگر انسانها دیگر این اشباح و ارواح و نیروهای شر ماورایی نبودند که باید توسط نیروهای خیر و اعمال آیینی رانده میشدند. باید با پاپها و اسقفهای فاسد کلیسامبارزه میشد.
و نکتهی مهم دیگر اینکه مکان و زمان رستگاری در <ناکجاآبادی> در <ناکیآبادی> بنا و افکنده نشده بود. زمان رستگاری، در همین سالهای نزدیک آینده (1260 میلادی و یا...) که هزارهیی بهپایان خواهد رسید، از راه میرسید.
اما عصر مدرنیته و انقلاب صنعتی عصر "زمانهای جمعی کوتاه مدت" است. آنقدر کوتاه مدت که به قول مارکس هر آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود. اما این "زمانهای جمعی کوتاه مدت" آغاز رسیدن به "زمانهای فردی و لحظهای" است. اگرچه آن دسته از آرمانهای جمعی که مدد از نیروهای ماروایی را سرلوحهی کار خود قرار میداد به پایان رسیده بود اما آرمانهای جمعی دیگری همچون آزادی، دمکراسی، حقوق بشر، اقتصاد آزاد، حقوق شهروندی، ارزشهای خود ساخته و... جایگزین آرمانهای پیشین شده بودند. با این تفاوت که این آرمانها از نیروهایمادی مدد میگرفتند. همانگونه که در مقالهیی با عنوان "فضاهای ذهنی و عینی - فضاهای شهری، ویژگیها و پتانسیلها" (منتشر شده در ش 690 هفتهنامه هاتف 12 اسفند 84) شرح دادم ساختارهای مادی برخلاف ساختارهای انتزاعی که "تکرار پذیر" هستند، قابلیت "تکامل پذیری" دارند و این نکتهی بسیار مهمی در بازشناسی ویژگیهای این دو نوع ساختار میباشد.
این دو ویژگی یعنی "تکرارپذیری" و "تکاملپذیری" ، دو ویژگی مهم، حساس، جداساز و در عین حال عمیق ساختارهای انتزاعی و مادی است. تامل در این دو ویژگی نکات فراوانی را روشن میکند.
از این رو چشم دوختن انسانهای عصر مدرن به افقهای مادی و در دسترس، به تکاملپذیری ساختارهای مادی، تکثر و جایگزینیهای متعدد و لحظهای منجر شد. این همه به معنی کوتاه شدنزمانها، فردی شدن زمانها و به لحظهها پیوستن بود.
فراوانی معانی و هدفهای موجود در زندگی به ضیق زمان و اندک بودن مجال انجامید. انسان عصر اساطیر و انسان عصر مدرن و پسامدرن هر دو انسانهای گرسنه و سیری ناپذیری هستند و کوزهی چشمانشان پر نشدنی.
ابهامات و پرسشها و نادانسته های انسان عصر اساطیر آن اندازه فراوان است که خود را نیازمند عمر جاویدان می بیند تا خود را از ابهام و انفعال فرو رفته، در آن بیرون بکشد و نجات دهد. در اینجا نیز دیدهها و دانسته های انسان عصر مدرن و پسامدرن آن اندازه فراوان است که برای درک و لمس و دربرگرفتن دست کم تعداد اندکی از این دیده ها و دانسته ها خود را نیازمند عمر طولانی می بیند.
انسان عصر اساطیر خود را در بی نهایت ساختارهای انتزاعی در محاصره می بیند و انسان عصر مدرن و پسا مدرن در بی نهایت ساختارها ی مادی. هر دوی این ساختارها به یکسان توهم آفرین هستند و حسرت زا. حسرتی برای در برگرفتن ولمس کردن، از آن خود نمودن. درک ساختارها لذت آفریناست و گذشتن از آنها حسرت زا. این همان لذت و تراژدی حاصل از آفرینش زمان است. سخن بر سر برتری و یا صحت این یا آن نیست. سخن بر سر درک ویژگیها و شناخت عمیقتر و دقیقتر است. سخن بر سر نیاز انسان به زمان است.این نیاز هیچ گاه به تمامی ارضا نمی شود، چون با رسیدن به هر مرحله، افقهای جدیدی پیش رو گشوده میشوند که تمنای در نوردیدن و در برگرفتن را ایجاد می کنند. اما می توان سهم و نصیب بیشتری از زمان برد. این سهم و حظ و نصیب بواسطه ی تجلی و تبلور حاصل می شود. برای به تاخیرانداختن مرحلهی تحلیل باید همواره در امر کار آفرینش بود. در عصر مدرن زمان و مکان از یکدیگر تفکیک شدهاند.ƒ آنتونی گیدنز جامع شناس مشهور انگلیسی عامل عمده ی پویایی و دینامیسم مدرنیته را ناشی از جدایی و تفکیک زمان و مکان و باز ترکیب یا به هم آمدن مجدد آنها در اشکالی که امکان منطقه یا بی دقیق زمانی ƒ مکانی حیات اجتماعی را میسر می سازند می داند. وی از دیگر عوامل پویایی مدرنیته را جا به جا یی و کنار زدن نظامهای اجتماعی می داند. یعنی آنکه مدرنیته با جا به جا ساختن و بیرون کشیدن روابط اجتماعی از زمینهها و بسترهای بومی و محلی خود و سپس ترکیب مجدد آنها در فاصله های نامحدود زمانی، مکانی، تحرک و پویا یی را در جوامع انسانی تزریق می کند.
وی این تفکیک و جدایی بین زمان و مکان را برای پویایی مفرط مدرنیته و اصلاً هویت بخشی به مدرنیته ضروری و حیاتی می داند. به عبارتی می توان از جدایی زمان و مکان به عنوان یکی از ویژگیها ی اصلی مدرنیته نام برد .اما چرا این جدایی تعیین کننده و ضروری است. گیدنز چنین پاسخ می دهد:
“ نخست اینکه تفکیک و جدایی زمان و مکان در واقع شرط اصلی و زیر بنایی برای فرآیند جا به جا یی از جا در آوردن (disembedding) به شمار می رود. جدا ساختن زمان و مکان و صورت بندی یا تکوین آنها در قالب ابعاد استاندارد شده تهی موجب گسست اتصالها پیوندها یا روابط بین فعالیت اجتماعی گشته و جایگزینی آنها (embedding) دربسترهای حضور را قطع می کند. نهادهای جا به جا شده به میزان وسیع موجب بسط و گسترش حوزه فاصله گذاری زمانی - مکانی گشته و برخورداری از این تأثیر منوط به هماهنگی زمانی و مکانی است. این پدیده امکانات وسیعی برای تغییر و تحول فراهم می سازد یعنی از طرح آزاد ساختن از موانع و محظورات عادات و کاربستهای محلی.
دوم اینکه تفکیک مذکور مکانیسمها ی کمکی برای ویژگی شاخص زندگی اجتماعی مدرن یعنی سازمان عقلانی شده، فراهم می سازد...
سوم اینکه تاریخ مندی رادیکال که جزء لاینفک مدرنیته است، به شیوهها یی از رسوخ و فرو رفتن در زمان و مکان وابسته استکه تمدنها ی قبلی از آنها محروم بودهاند...”
دیوید هاروی نیز دگرگونیهای کنونی سرمایه داری را در فرمول فشردگی زمان ƒ مکان ارائه می دهد. رفت و برگشت سرمایه در بین اقتصاد کشورها گاه به چند دقیقه و چند ثانیه می رسد. به نوشته ی کاستلز در سال 1995 هر روز 2/1 تریلیون دلار دربازارهای ارز مبادله میشد.
سرعت مبادلات که گاهی اوقات برای تصمیم گیری تقریبا ًفوری به طور خودکار از پیش برنامه ریزی کامپیوتری شدهاند سود یا زیان را تعیین می کنند. ولی ویژگی این سیستم، گردش بی پایان فرآیند به لحاظ زمانی ، یعنی توالی بی وقفه خرید و فروش است. معماری بازار مالی جهانی در واقع پیرامون مناطق زمانی سازمان یافته است و لندن، نیویورک و توکیو سه شیفت اصلی گردش سرمایه هستند و چندین مرکز مالی خود گردان نیز بر مبنای تفاوتها ی جزئی بین ارزشها ی بازار در زمان باز و بسته شدن این بازارها کار می کنند...
بدین ترتیب به درستی میتوان گفت که زمان مولد پول است، چون همه با تکیه بر پیش بینیها ی کامپیوتری روی این پول و با استفاده از این پول شرط بندی می کنند.
کاستلز در جلد اول عصر اطلاعات در بخشی با عنوان مرز ابدیت، زمان بی زمان به نکات جالبی در باره ی تحول معنای زمان در جامعه سرمایه داری و عصر اطلاعات اشاره می کند.
“ در واقع دگرگونی زمان در پارادایم تکنولوژی اطلاعات که از کنشها ی اجتماعی شکل گرفته است یکی از بنیانها ی جامعه جدیدی است که گام د
نظرات
ارسال نظر