ترس اضطراب ترس و نگرانی، سه سازۀ فرضی هستند که یک رشته رویدادهای ذهنی را نشان می دهند...
در گذشته ترس کودکان در تکوین نظریه های جدید رفتار نقش عمده ای داشته است. (باریوس هارتمن، شایگتومی 1981). تجربه فروید از هانس کوچولو (1953 – 1909) در شکل گیری مفاهیم تحلیل روانی از هراس (ترس بی اساس) حکم پایه را داشته است. این تجربه همچنین در حکم آغازی است بر تحلیل روانی کودک، و در ضمن چندین جنبه از نظریۀ تحلیل روانی را مورد تأیید قرار می دهد. تجربۀ واتسون از آلبرت کوچولو، کمی بعد از تجربه فروید روی داد
(واتسون و رینر Rayner، 1920). این تجربه نه تنها شرطی شدن ترس را نشان می داد، بلکه یکی از اولین آزمایشهای رفتارگرایی نیز بود. سرانجام، جونز (1924) برای درمان ترس پیتر از اجسام پشمالوی سفید، یکی از اولین تلاشهایی را که از اصول رفتاری بهره گرفته بود عرضه داشت. با توجه به این تاریخچه، انتظار می رود کتابها و نوشته های کامل و جامعی دربارۀ پیدایش و درمان ترس در کودکان در دسترس باشد. اما هنوز در این زمینه راه درازی در پیش است (ر.ک. به بریتس Berecz، 1968؛ گرازیانو Graziano، دی جیوانی DiGiovanni، و گارسیا Garcia، 1979).
اگرچه محققان، چند دهه است که ترس، اضطراب و نگرانی را بررسی کرده اند ولی هنوز بر سر تعریف و مفهوم بندی آنها اتفاق نظر ندارند و گاهی آنها را به جای یکدیگر بکار می برند.
«اضطراب”، “ترس” و “نگرانی”، سه سازۀ فرضی هستند که یک رشته رویدادهای ذهنی را نشان می دهند رویدادهایی که آنها را از علائم رفتاری، پاسخ های فیزیولوژیک و گزارش اشخاص استنباط می کنیم اما اتفاق در مورد ترس و هراس بیشتر است که در ذیل به معرفی این مفهوم و تفاوت های آنها از همدیگر پرداخته می شود.
ترس
هیجان “ترس” هشدار دهنده است و با فعال کردن دستگاه عصبی خودمختار که با حالات فیزیولوژیک مختلفی مثل عرق کردن، لرزیدن، تنیدگی عضلانی، ناراحتی معده ای – روده ای، نفس نفس زدن و تپش قلب نمود می یابد، شخص را آماده پاسخ “جنگ یا گریز” می کند؛ یعنی یا شخص می گریزد یا می جنگد (بارلو، چورپیتا و تارووسکی، 1996). این پاسخ ها با از بین رفتن تهدید واقعی یا ذهنی، محو می شوند. ترس یک واکنش انطباقی است و شخص به تجربه یاد می گیرد تهدیدهای واقعی را از محرک یا وضعیت های بی خطر تشخیص بدهد. رشد شناختی هم بر ادراک و برداشت شخص از تهدید تأثیر می گذارد. برای مثال، کودکان در طول رشد بتدریج به محرک ها و وضعیت های مختلف، واکنش هشدار دهنده نشان می دهند (برای مثال در 6 ماهگی از صداهای بلند می ترسند، در 7 تا 8 ماهگی از غریبه ها می ترسند، در 2 سالگی از اشیای بزرگی که به آنها نزدیک می شوند می ترسند، در 3 سالگی از تاریکی می ترسند، در 6 سالگی از ارواح می ترسند و در 6 تا 12 سالگی از مصدومیت های جزیی)
(فیروز بخت 85)
هراس :
“تفاوت هراس با ترس عادی در این است که هراس شدید است، دوام دارد، و سازش نمی پذیرد. کودکانی که هراس دارند می کوشند از موقعیت یا چیزی که از آن می ترسند دوری کنند. زمانی که این کودکان با محرکی ترس آور برخورد می کنند، در جای خود خشک می شوند از حرکت باز می ایستند. در فریاد در فریاد برای کمک امکان دارد کودک احساسهای هیجانی، یا حتی ترس از مرگ را ابراز کند. همچنین امکان دارد به تهوع، دل آشوب، تپش شدید قلب نفس تنگی دچار شود. امکان دارد واکنش در برابر یک محرک تهدیدکنندۀ بی خطر، نیز هراس نامیده شود، که در این مورد جایی برای ترس وجود ندارد. سرانجام امکان دارد ترسی که در سن معینی طبیعی و درست به نظر می آید، از نظر بالینی در مورد کودکان بزرگتر از آن سن، غیر عادی تلقی شود.” (طوسی، 78)
برای طبقه بندی ترس کودکان نظام منسجمی وجود دارد. زمانی رسم بود فهرست بلندی از هراسها را ردیف کنند. از جملۀ آنها می توان از ترس از آتش، ترس از زنده بگور شدن، ترس از فعالیت، و حتی ترس از هراس را برشمرد (بریتس Berecz، 1968) “بتدریج که به شمار فهرست افزوده می شد، در واقع امکان هراس از هر چیزی می رفت، اما این روش طبقه بندی فایده ای در بر نداشت. از این رو محققان در تلاشهای جدید خود کوشیدند هراسها را در طبقه های جامعتری گروهبندی کنند.
میلر و همکارانش (1974) یک نظام طبقه بندی پیشنهاد کرده اند که واکنشهای هراسی را به ترس از آسیب دیدگی بدنی، ترس از رویدادهای طبیعی، اضطراب از اجتماع و ترس از چیزهای متفرقه تقسیم می کند. پایه های اولیۀ این طرح پیشنهادی، نتایج چند بررسی بود که برای گزارش ترس کودکان، از روش تحلیل عوامل بهره گرفته بود.
در طرح، همچنین از آگاهیهای سنتی بهره گرفته شد و موارد درمانی و ارزیابی نیز به کار آمد. برای مثال، ترس از آسیب دیدگی بدنی به دو شاخۀ فرعی تر غیر انتزاعی (واقعی) و انتزاعی (مجرد) تقسیم می شود، زیرا شاخۀ واقعی می تواند در مورد درمان کودک قابلیت پذیرش بیشتری داشته باشد. میلر و همکارانش دربارة طرح خود اظهار می دارند که این طرح تنها جنبة آزمایش دارد، زیرا هنوز بررسی قابل اعتمادی در مورد آن صورت نگرفته است.
در DSM – III، برای ترسهای دوران کودکی، طبقه ای منظور نشده است. اما می توان طبقه ای را که به اختلال هراس در بزرگسالان اختصاص یافته است، در مورد کودکان نیز به کار گرفت. اشکالی که به کارگیری این شیوه خصوصاً در مورد کودکان خردسال به دنبال خواهد داشت، این است که بیمار احتمالاً از بیش از حد بودن یا غیر منطقی بودن ترس آگاه است. در عین حال روشن نیست که آیا این طبقه بندی در مورد تمام کودکان مبتلا به رفتار هراسی قابل استفاده است یا خیر.” (طوسی – 78)
اضطراب
“اضطراب” بر خلاف واکنش هشدار دهنده و فوری ترس، نوعی هیجان یا حالت خلقی است که مشخصة آن عاطفة منفی، برای مثال، تنش و ناآرامی و بیمناکی و نگرانی است (بارلو، 2002). نشانه های فیزیولوژیک اضطراب عبارتند از بی قراری، تند شدن ضربان قلب و تنیدگی عضلانی. اضطراب، انسان را وامی دارد برای آینده برنامه ریزی کرده و وقایع آتی را اداره کند (برای مثال، اضطراب، کودک را وامی دارد برای امتحان درس بخواند یا عملکرد خود را بهتر کند). بعضی از آدمها در برابر محرک های مختلف مضطرب می شوند در حالی که عده ای لحظات اضطراب آمیز کمتر و کوتاه تری دارند و مدت و شدت اضطراب آنها نوسان دارد. اسپیلبرگر (1972) این دو گروه را با دو اصطلاح اضطراب “صفتی” و اضطراب “حالتی” از هم جدا می کند. اضطراب صفتی، اضطراب مزمن و نسبتاً با ثباتی است که ربطی به شرایط شخص ندارد. در نتیجه شخص مبتلا به اضطراب صفتی، بسیاری از وضعیت ها را خطر و تهدید می بیند. اما اضطراب حالتی، اضطراب نوسان دار و متغیری است که به وضعیت بستگی دارد. البته این دو سازه کاملاً از یکدیگر مستقل نیستند : کسی که اضطراب صفتی بالایی دارد بیش از دیگران پاسخ اضطرابی حالتی می دهد؛ یعنی بیش از دیگران تنیدگی و بیم دارد و دستگاه عصبی خودمختار او بیش از دیگران فعال می شود.» (فیروز بخت 85)
ترس در برابر اضطراب
فرق ترس و اضطراب در این است که در ترس، تهدیدی آنی را حس می کنیم. همچنین در ترس، به جای تنیدگی و بیمناک شدن، پاسخ فیزیولوژیک واکنش هشدار را بروز می دهیم. با توجه به این که ترس و اضطراب دو سازة فرضی هستند و از گزارش های خود شخص، بازبینی های فیزیولوژیک و مشاهدات رفتاری استنباط می شوند و خصایص مشترک زیادی دارند، در این مورد که آیا آنها دو سازة متفاوت هستند یا تظاهرات سازة کلی تر و پراکنده تری به نام “عاطفة منفی”، اختلاف نظر هست (آلبانو، کازی و کارتر، 2001).
ترس و اضطراب مثل سایر هیجانات سه مؤلفه متمایز اما بسیار مرتبط دارند: (1) واکنش های شناختی یا ذهنی شامل افکار، تصورات، باورها و اسنادها و پیامدهایی مثل ناراحتی و وحشت؛
(2) واکنش های حرکتی یا رفتاری مثل اجتناب، گریز یا برخورد توأم با تردید، گریه، روی هم فشردن فک ها، کمک خواستن، مناسک قدم زدن و عدم تحرک؛ و (3) واکنش های فیزیولوژیک مثل تند زدن قلب، زیاد عرق کردن، تند نفس کشیدن، تنیدگی عضلانی، ناآرامی، اختلال خواب و عدم تمرکز حواس (باریوس و هارتمن، 1997). نکته تلویحی دیدگاه سه مؤلفه ای در زمینه اضطراب و ترس این است که پاسخ های ذهنی، فیزیولوژیک و حرکتی به صورت های مختلف بروز می کنند. برای مثال دو کودکی که از مدرسه رفتن امتناع می کنند، می توانند واکنش های متفاوتی داشته باشند. یکی ممکن است مشکلات و ناراحتی های جسمی داشته باشد و شب قبل از روزی که باید مدرسه برود، گریه کند در حالی که دیگری با اکراه به مدرسه برود و در هیچ کاری شرکت نکند. در ضمن، پاسخ کودک مضطرب، به فراخور شرایط تکالیف و وضعیت ها تغییر می کند. به عنوان نمونه، کودک مضطرب در وضعیت های اجتماعی از تعامل با دیگران خودداری کرده و فکر می کند می خواهد دیوانه شود. اما وقتی در مدرسه قرار می گیرد، گیج و گنگ می شود، می لرزد، دچار لکنت زبان می شود و اشک می ریزد (باریوس و هارتمن، 1997).
نگرانی
سازة “نگرانی” درک دو مفهوم ترس و اضطراب را برای ما سخت تر می کند. سازة نگرانی از این جهت مهم است که نگرانی یکی از مؤلفه های اصلی اختلالات اضطرابی کودکان در ویراست چهارم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM – IV) است. نگرانی بر خلاف اضطراب که پاسخ هیجانی پیچیده ای است و مؤلفه های شناختی، فیزیولوژیک و حرکتی دارد، جزء مؤلفه های شناختی اضطراب است (بارلو، 2002؛ واسی و دالایدن، 1994). نگرانی، افکار و تصورات ما در رابطه با پیامدهای منفی یا تهدیدآمیز است. کنترل این افکار و تصورات سخت است و این افکار و تصورات می توانند عذاب آور باشند. همان طور که ترس یکی از حالات دستگاه هشدار زیست شناختی است، نگرانی یکی از حالات دستگاه هشدار شناختی است که ما را وامی دارد خطرات آتی را پیش بینی کنیم. در نگرانی، رویدادهای آزارنده را مرور می کنیم و راه های اجتناب از آنها را می یابیم. این حل مسئله، یکی از فواید انطباقی نگرانی است چون ما را آماده می کند با وقایع مواجه شویم و با آنها کنار بیاییم. اما اگر در این زمینه افراط کنیم، عملاً فرایند حل مسئله مختل می شود (متیوز، 1990). مطالعات تجربی اخیر از این فرضیه که نگرانی و اضطراب کودکان، دو سازه به هم مرتبط اما مستقل هستند حمایت می کنند (موریس، میسترس، مرکلباخ، سرمون و زواخالن، 1998؛ سیلورمن، لاگرکا و واسرستاین، 1995).
ویژگیهای رشدی ترس در کودکان
«آگاهی از رشد ترسهای طبیعی در کودک، در تشخیص ترسهایی که باید در پی رفع آنها برآمد، اهمیت دارد. بسیاری از پژوهشگران، طی نیم قرن گذشته کوشیده اند به چگونگی رشد ترس پی ببرند، و در این مورد راههایی نیز پیشنهاد کرده اند.
رواج کلی ترس، چندین بررسی کلاسیک نشان داده است که کودکان بهنجار به نحو شگفت انگیزی به ترسهای بسیاری دچارند. جرسیلد (Jersild)، هولمز (Holmes، 1935) گزارش کردند که کودکان بین 2 تا 6 ساله بطور میانگین به چهار تا پنج نوع ترس دچارند، و واکنشهای حاکی از ترس خود را هر روز یک بار نشان می دهند. مک فارلین (MacFarlane)، آلن (Allen)، و هونزیک (Honzik، 1954) در مطالعه ای دراز مدت (طولی) دربارة کودکان بین 2 تا 14 ساله پی بردند که 90 درصد گروه نمونه به انواع بخصوص ترس دچارند. چهل و سه درصد از کودکان بین 6 تا 12 سال مورد مطالعة لاپوز (Lapouse) و مانک
(Monk، 1959) دارای هفت نوع ترس یا بیشتر بودند، آنچه در مطالعة دوم جلب توجه
می کند این پندار است که می گوید ممکن است مادران بروز ترس را در کودکانشان دست کم بگیرند. ترسهایی که مادران در کودکانشان گزارش کردند 41 درصد کمتر از ترسهایی بود که خود کودکان اظهار می داشتند.
هر چند پیداست ترس در میان کودکان امری رایج است، اما امکان دارد ترسهای شدید چندان متداول نباشد. در یک بررسی به عمل آمده در ایالات متحده امریکا، نشان داده شد که کمتر از 5 درصد مادران اظهار می دارند کودکانشان به ترس شدید دچارند. در مقابل 5 تا 15 درصد آنان می گویند که ترس کودکانشان عادی است و 84 درصد معتقدند کودکانشان از چیزی نمی ترسند (میلر و همکاران، 1974). این مطلب را دوتر، یتزارد و وایت مور در تحقیق خود که در آن تنها 7 مورد ترس جدی در میان 1000 کودک 10 تا 11 ساله گزارش شد، تأکید می کنند.” (طوسی – 78)
ترس و نگرانی، در بین کودکان و نوجوانان بسیار رایج هستند و آنها در مقاطع مختلف رشد خود 10 مورد یا بیشتر ترس و نگرانی دارند (موریس، و دیگران، 1998؛ اولندیک، 1983). اگر چه ترس و نگرانی را با روش های مختلفی اندازه می گیرند (برای مثال با گزارش بزرگسالان در مورد گذشته کودک، با مصاحبه با کودکان و با نظر سنجی در زمینه ترس) ولی ترس ها و نگرانی ها در جریان رشد تغییر می کنند؛ دلیلش هم پخته شدن شناختی است. (فیروز بخت 85)
تحقیقات انجام شده در زمینه ترس کودکان، فهم ما از ترس های بهنجار کودکان مثلاً (فهم ما از سیر تحول ترس ها در جریان رسش و تفاوت های جمعیت شناختی در رابطه با محتوای ترس ها) را و انتقاد، ترس از ناشناخته ها، ترس از مصدومیت های جزیی و حیوانات کوچک، ترس از مرگ و خطر و ترس های روانی / پزشکی و ترس های مربوط به استرس (بورنهام و گالونی، 1997). گالونی (1999) در مرور اخیر خود، سیر تحولی ترس ها و خصوصیات جمعیت شناختی آنها را خلاصه کرده است. در پایان سال اول زندگی، ترس از غریبه ها، اشیای عجیب و بلندی افزایش می یابد. افزایش این ترس ها نشانگر رسش شناختی کودک از لحاظ به یاد آوردن و تمیز دادن آشنا از ناآشنا است. در اولین سالهای مقطع پیش دبستانی، ترس ها ماهیت کاملاً عینی دارند و تجربه های جاری مثل ترس از حیوانات، تاریکی یا تنهایی را در بر می گیرند. در مقطع دبستان، ترس های انتزاعی، تخیلی و ترس های انتظاری بیشتر می شوند؛ از جمله ترس از ارزیابی یا ترس از موقعیت های اجتماعی، ترس از مصدومیت بدنی و ترس از بیماری و مدرسه، ترس های نوجوانان نشانگر رسش فرایندهای شناختی آنها هستند. ترس های این مقطع کلی تر می شوند
(مثل نگرانی های اقتصادی و سیاسی).
جالب اینجا است که ترس از مرگ و خطر (مثلاً ترس از گم شدن در محل های نا آشنا، دزدها، تصادف، آتش سوزی، زلزله و غیره) از اوایل کودکی تا اواخر نوجوانی وجود دارند (گالونی، 1999).
در بررسی جدیدی که در آن از کودکان 11 ساله تا نوجوانان 18 ساله خواستند سه مورد از بزرگ ترین ترس های خود را نام ببرند، به عنکبوت ها بیش از هر مورد دیگری اشاره شد ! (لین و گالونی، 1999).
عوامل اثر گذار بر ترس :
الف) جنس : دخترها در تمام انواع ترس ها از پسرها جلوترند. اما ترس هایی که بیش از همه وجه تمایز پسرها از دخترها هستند، ترس از موش، عنکبوت، مار، موش، حشرات چندش آور، تنهایی و خواب ها می باشد. این ترس ها نشان می دهند که تفاوت پسرها و دخترها تا حدودی به نقش جنسیتی آنان ربط دارد (گالونی و کینگ، 1993).
دختران نسبت به پسران ترس بیشتری نشان می دهند. ترس آنان احتمالاً از مار و موش است، در حالی که ترس پسران بیشتر از این است که مورد انتقاد دیگران واقع شوند (لاپوز و مانک، 1959؛ میلر و همکاران، 1974) شدت ترس دخترها، به ویژه دخترهای بزرگ، از شدت ترس پسرها بیشتر است. اما شدت و فراوانی ترس ها با افزایش سن، کم می شود. ترسهای کودکان 8 تا 10 ساله از ترسهای کودکان 11 تا 13 ساله یا نوجوانان 14 تا 16 ساله بیشتر است (گینک، اولیر و دیگران، 1989).
برخی بررسیها همچنین نشان می دهد که شدت ترس در دختران به تناسب بیشتر از پسران است. (گرازیانو و همکاران، 1979). با این همه باید نسبت به تحلیل تفاوتهای جنسی محتاط بود، زیرا این امکان وجود دارد که آنچه در گزارش ترس بطور معمول به جنسیت نسبت داده می شود، در ارائه و گزارش آن تأثیر بگذارد.
ب) پایگاه اجتماعی، اقتصادی : پایگاه اجتماعی اقتصادی نیز بر تعداد و محتوای ترسهای کودکان تأثیر می گذارد. ترسهای کودکانی که پایگاه اجتماعی اقتصادی پایین دارند از ترسهای کودکان طبقه متوسط یا بالا بیشتر است. وانگهی محتوای ترسهای کودکانی که پایگاه اجتماعی اقتصادی پایین دارند نشان می دهد ترسهای این گروه از کودکان تا حدودی بجا هستند. برای نمونه، کودکانی که در محیط های محروم زندگی می کنند، محیط خود را خصومت آمیز و خطرناک می دانند و از حیوانات، غریبه ها، رها شدن، مرگ، خشونت و نیروهای پلیس واهمه دارند (گالونی، 1999). این در حالی است که کودکان دارای پایگاه اجتماعی اقتصادی متوسط و بالا، بیشتر از بلندی و بیماری می ترسند.
ج) فرهنگ : فرهنگ نیز بر شمار، محتوا، الگو و شدت ترسها تأثیر می گذارد. اولندیک، یانگ، کینگ، دانگ و آکاند (1996) در مطالعة خود روی کودکان 7 تا 11 ساله در چهار فرهنگ مختلف گزارش دادند کودکان و نوجوانان نیجریه ای و چینی (که فرهنگ آنها بر خویشتنداری، خودداری و رعایت قواعد اجتماعی تأکید بیشتری دارد) بیش از کودکان آمریکایی و استرالیایی از ارزیابی می ترسیدند و ترس های اجتماعی و ترس های امنیتی آنها بیشتر بود. تعجبی ندارد که محرک های محیطی ترسناک نیز بر محتوای ترسهای کودکان در کشورهای مختلف تأثیر بگذارد. برای مثال، درصد قابل توجهی از کودکان آمریکایی و استرالیایی از این می ترسیدند که دزد وارد خانه آنها شود یا در محل غریبی گم شوند. این در حالی بود که همین درصد از کودکان نیجریه ای و چینی از برق و حیوانات خطرناک (مثلاً خرس در چین و مار در نیجریه) می ترسیدند. برخی ترس ها نیز مخصوص کشوری خاص بودند (مثلاً ترس از احمق به نظر رسیدن در آمریکا، اسلحه در استرالیا، ارواح در چین و آب یا اقیانوس در آفریقا). جالب اینجا است که میزان و نوع ترس های کودکان نیجریه ای، در تمام مقاطع سنی، بالا می ماند. اما هر چه سن کودکان آمریکایی و استرالیایی بالاتر می رفت، تعداد ترسهای آنها کمتر می شد. بیشترین ترس ها در بین بچه های چینی بین 11 تا 13 سالگی دیده می شد (یعنی در دوران تصمیم گیری در مورد تحصیلات عالی تر).
د) سن، به نظر می رسد شمار کودکانی که به یک یا بیش از یک نوع ترس مبتلایند، و نیز شمار ترسهای گزارش شده در کودکان، با افزایش سن کاهش یابد. امکان دارد ارتباط بین این دو موضوع خطی نباشد، زیرا مشاهده شده است که این ارتباط در حدود 11 سالگی بشدت تند و تیز می شود (گرازیانو و همکاران، 1979) افزون بر آن، “پیداست که برخی از ترسها در سنهای بخصوص ظاهر می شود. بیشتر دست اندرکاران، ترسهایی را که با سن کودک تناسب دارد و غیر عادی نیست، جزو هراسهای دوران کودکی به حساب نمی آورند، مگر آن که این ترسها بسیار شدید باشد یا پس از سنی که انتظار نمی رود ادامه یابد.
به نظر می آید که ترسهای مربوط به دوران کودکی دوره ای نسبتاً کوتاه داشته باشند. همچنین
می توان انتظار داشت واکنشهای خفیف ترس و نیز آنهایی که به دورة بخصوصی از رشد مربوط می شوند، بسرعت از بین بروند (باریوس و همکاران، 1981).
حتی امکان دارد واکنشهای جدی هراسی دوران کودکی نیز طی مدت نسبتاً کوتاهی از بین برود. گفته شده است ترسهایی که بیش از دو سال دوام یابد، از نظر بالینی نیاز به توجه دارد (برای مثال گرازیانو و همکاران، 1979). با این حال، اگر ترس – هر چند کوتاه مدت – در حد قابل ملاحظه آزار دهنده باشد، یا به عملکرد فرد ضربه وارد آورد، باید در پی چارة آن برآمد.
در ارزیابی ترسهای کودکان، چشم انداز رشدی کاربرد بسیار دارد (هاریس و فراری Ferrari، 1983). هنگام قضاوت دربارۀ ترس کودکان، توجه به این موضوع بسیار اهمیت دارد که بسیاری از ترسها ناپایدارند و به سن خاصی مربوط می شوند. دگرگونیهای ناشی از رشد ادراک کودکان نیز در فهم ما از ترسهاس آنان مؤثر است. برای مثال بالا رفتن اختلاف بین واقعیتهای درونی و واقعیتهای عینی می تواند به توجیه این موضوع کمک کند که چرا کودک خردسال ازهیولا می ترسد، در حالی که کودکان بزرگتر به ترسهای واقعی تر یعنی خطر یا آسیب دیدگی جسمی دچارند. انتظارات اجتماع و قابل پذیرش بودن برخی ترسها در یک سن خاص، نیز باید در نظر گرفته شود. برای مثال امکان دارد رشد و پرورش اجتماعی کودک بزرگتر به حدی رسیده باشد که بفهمد ترس هنگام خواب درست نیست، و از این رو آن را ابراز نکند. ترکیبی از سن و جنس می تواند اثرات مشابهی در بر داشته باشد. برای مثال، اگر دو نسبت مساوی پسر و دختر را که دچار خوابهای هراس آور هستند در نظر بگیریم، در خواهیم یافت که در میان کودکان کلاس ششم، 70 درصد دختران، و تنها 10 درصد پسران به این اختلال دچارند (بوئر، 1976).
امکان دارد برخی ترسها کوتاه مدت باشد؛ همچنین امکان دارد هراسهای دوران کرکی در واقع پیش درآمدهایی بر هراسهای دوران بزرگسالی نباشد (مارکز Marks وگلدر Gelder، 1966). با این حال، امکان دارد ترسهای دوران کودکی پی آمدهای دراز مدتی داشته باشد. افرادی که در بزرگسالی دچار هراس می شوند، در دوران خردسالی نیز بیشتر از دوران خردسالی افرادی که در بزرگسالی دچار هراس نیستند، به هراس دچار بوده اند (سالیوم Solyom، بک Beck، سالیوم، هوگل Hugel، 1974). هر چند که این اطلاعات از گذشتۀ شخص گرفته شده است، اما ممکن است چشم انداز رشدی بر این باور باشد که با افزایش سن، به جای از بین رفتن ترس، تنها سبک ابراز آن تغییر می یابد.” (طوسی 78)
جدول 1 – 8 ترس ها و نگرانی ها در سنین مختلف
سن | عامل ترس یا نگرانی |
0 تا 6 ماهگی | صدای بلند عدم حمایت محرک های حسی شدید |
6 تا 9 ماهگی | غریبه ها محرک های جدید (برای مثال، ماسک ها) بلندی محرکهای ناگهانی (برای مثال صدای ناگهانی یا نور ناگهانی) |
1 سالگی | جدا شدن از مراقبان غریبه ها توالت |
2 سالگی | محرک های شنیداری (برای مثال، صدای قطار یا صدای رعد) موجودات خیالی تاریکی جدا شدن از مراقبان |
3 سالگی | محرک های دیداری (برای مثال ماسک ها) حیوانات تاریکی تنهایی جدا شدن از مراقبان |
4 سالگی | محرکهای شنیداری (برای مثال، روشن شدن موتور، آژیر یا سر و صدا) تاریکی حیوانات بیرون رفتن والدین از خانه در شب موجودات خیالی دزدها محرک های دیداری |
5 سالگی | محرک های ملموس (برای مثال، مصدومیت، افتادن، سگ) آدم های “بد” جدا شدن از مراقبان موجودات خیالی حیوانات آسیب دیدن خود یا دیگران |
6 سالگی | محرک های شنیداری (برای مثال، صدای آدم های عصبانی، صدای رعد) موجودات خیالی دزدها تنها خوابیدن صدمه دیدن خود یا دیگران بلایای طبیعی (برای مثال، آتش سوزی یا سیل) حیوانات مردن خود یا دیگران تنها ماندن |
7 تا 8 سالگی | موجودات خیالی صدمه دیدن خود یا دیگران تماشای صحنه های غیر منتظره و نامعمول در رسانه ها (مثل تماشا کردن بمباران یا بچه دزدی) شکست خوردن و انتقاد اعمال پزشکی و دندان پزشکی مردن خود یا دیگران رویاها یا فیلم های ترسناک حیوانات |
9 تا 12 سالگی | شکست و انتقاد (مثلاً ارزیابی شدن در مدرسه) طرد شدن قلدری یا حرف های رکیک همسالان بچه دزدی مردن خود یا دیگران صدمه دیدن خود یا دیگران بیماری منزوی شدن شکست خیط کردن یا تحقیر شدن صدمه دیدن یا بیماری های جدی بلایای طبیعی یا انسانی (مثلاً نگرانی های اقتصادی و سیاسی) مرگ و خطر |
توجه : داده ها از گالونی (1999)، میلر (1983) و موریس، مرکلباخ، گاده و مولارت (2000) گرفته شده اند.
منشاء ترس ها، نگرانی ها و رویاهای ترسناک
“رویاهای ترسناک نیز مثل نگرانی ها و ترسها در کودکان شایع هستند و یکی دیگر از تجلیات اضطراب محسوب می شوند. اخیرا موریس، مرکلباخ، گاده و مولائرت (2000) سیر رشدی رویاهای ترسناک، ترسها و نگرانی های کودکان 4 تا 12 ساله و میزان دخالت شرطی شدن، الگو برداری و اطلاعات منفی در سبب شناسی آنها را بررسی کردند.
سیر رشدی رویاهای ترسناک نیز شبیه سیر رشدی ترسها بود : رویاهای ترسناک بین 4 تا 6 ساله ها و 11 تا 12 ساله ها شایع بودند هر چند بیش از همه بین 7 تا 9 ساله ها دیده می شدند. اما نگرانی ها همپای افزایش سن کودکان بیشتر می شدند. اگر چه شیوع برخی از ترسها، نگرانی ها و رویاها در رده های سنی مختلف متفاوت بود (برای مثال، فراوانی ترسها و رویاهای ترسناک در مورد موجودات خیالی با افزایش سن کم می شد ولی نگرانی در مورد امتحان دادن بیشتر می شد) ولی ترس ها، نگرانی ها و رویاهای خیلی ترسناک در تمام مقاطع سنی، ثبات نسبی داشتند. رویاهای ترسناک عمدتا در مورد موجودات خیالی، صدمه دیدن خود یا دیگران و دزدیده شدن بودند (در بین 4 تا 6 ساله ها رویاهای مربوط به حیوانات از رویاهای مربوط به دزدیده شدن بیشتر بود). اطلاعات (برای مثال از طریق کتاب ها، رسانه های جمعی و مردم) مهمترین راه ایجاد رویاهای ترسناک بودند. تا جایی که 70 درصد کودکان گزارش می دادند تصاویری که در تلویزیون دیده اند، باعث شده رویاهای ترسناک ببینند.
اطلاعات منفی نیز در 55 % موارد علت ترسهای اصلی کودکان بودند. 33 درصد رویاهای ترسناک به شرطی شدن و 25 درصد به الگو برداری بر می گشت. این آمار با نتایج مطالعه اولندیک و کینگ (1991) که نشان می داد 8/88 % کودکان، اطلاعات منفی را منشاء ترس خود می دانستند، فرق دارد. در مورد نگرانی ها، شایع ترین راه های ایجاد نگرانی، شرطی شدن (در 58 % موارد) و اطلاعات منفی (در 33 % موارد) بودند. یکی از یافته های مهم این مطالعه آن بود که شاید دلیل تفاوت معنادار محتوا و ریشۀ ترسها، نگرانی ها و رویاهای ترسناک کودکان این است که سه پدیده مجزا هستند.
خلاصه این که ترسها، نگرانی ها و اضطراب در تمام رده های سنی دوران کودکی شایع اند. نحوۀ بروز آنها به سن کودک، تعداد آنها به سن و جنسیت کودک، و محتوای آنها به سن، جنسیت، قومیت، فرهنگ و پایگاه اجتماعی اقتصادی کودک بستگی دارد. ترس های ناراحت کننده و اضطراب بر کارایی شخصی و اجتماعی کودکان تأثیر می گذارند. برای مثال، اولندیک و کینگ (1994) در بررسی 648 نوجوانان 12 تا 17 ساله فهمیدند ترس ها و اضطراب های 60 درصد این نوجوانان مزاحمت زیادی برای انجام تکالیف و کارهای موردعلاقه آنهاایجاد می کرد. مزاحمت ترس ها و اضطراب 20 درصد هم در حد متوسط بود.” (فیروز بخت 1385)
سبب شناسی ترس :
دربارۀ علل بروز ترس، اگر چه نظریه های عمده ای وجود دارد اما آنچه در این مقاله بررسی خواهد شد نظریه تحلیل روانی خواهد بود.
“دید تحلیل روانی : در مطالعۀ موردی فروید از هانس کوچک، هراسهای هانس از تعارضهای اودیپی حل نشدۀ وی مایه می گرفت، یعنی آنچه که در قالب تمایل کودک به مادر، ترس از پدر و اخته شدن بروز می کرد. تصور غیر قابل قبول تملک مادر و جانشین سازی پدر (و اضطرابی که همراه با آن بود) سرکوب می شد. در پی این سرکوبی فرافکنی می آمد – یعنی هانس باور می کرد که پدرش می خواهد از شر او خلاص شود یا به وی آسیبی برساند. گام نهایی و مظهر هراس جانشین سازی بود. به این معنی که اضطراب ناخودآگاه یا برخی اشیای خارجی جابجا می شد که به طریقی با خواستۀ ناآگاهانه، مرتبط بود یا نمادی از آن به حساب می آمد. هانس علاوه بر چیزهای دیگر، پدرش را به اسب تشبیه می کرد، بدین شکل که می پنداشت پدرش اسب است و در ظاهر چشم بند اسب را نمادی از سبیلهای پدر، و گاز گرفتن او را نمادی از اختگی به حساب می آورد. جانشین سازی به هانس این امکان را داد که از چیزی که می ترسد – اسب – دوری کند، در حالی که او نمی توانست از پدرش بگریزد. افزون بر آن، جانشین سازی، احساسهای دوگانۀ وی را نسبت به پدر را از بین برد.
نظریه پردازان تحلیل روانی نظریۀ فروید را دگرگون ساخته و توسعه داده اند، اما ساخت اصلی این نظریه همچنان بدون تغییر باقی مانده است. تغییرات اولیۀ این نظریه،این امکان رافراهم می سازد تا هیجان ناشی از پرخاشجویی، اضطراب جدایی، و تمایلات جنسی غیر اُدیپی، در حکم پایه ای برای رشد هراس به کار آید (ر. ک. به نمیه Nemiah، 1980). برای مثال برتیس، از مورد پینچون (Pinchon) و آرمیندا (Arminda، 1950) سخن به میان می آورد. مورد، دختری 11 ماه است که به هراس از بادکنک دچار است.
هراس او از بادکنک طی دوران بارداری دوم مادرش به وجود آمده است، و تصوری شود این هراس، از انگیزۀ ویرانگری کودک که مایل است محتوی شکم برآمده و گرد مادر را از بین ببرد، نتیجه شده است.
مانند موارد دیگر، چارچوب تحلیل روانی در مورد هراسهای کودکان تقریباً تنها بر اساس تحلیل داده های موردی بنا شده است. و در جزئیات بالینی غنی است.
دیدگاههای نظریۀ تحلیل روانی، حکایت دارد که مادران کودکان مبتلا به هراس از مدرسه، اغلب خود به مادرانشان وابستگی داشته اند، با کودک احساس همدردی می کنند، بشدت مراقب وی هستند، تمام نیازهای کودک را بر می آورند، و در برابر پرخاشجوییهای کودک تعارضهای غیر معقول و غیر منطقی دارند که تربیت وی را مشکل می سازد. نقش پدر در این بین منفی است – یعنی نمی تواند در برابر حمایت بیش از اندازۀ مادر از کودک کاری انجام دهد (دیویدز، 1973، کسلر 1966). در این مورد که مادران کودکان مبتلا به هراس از مدرسه، همواره به برخی اختلالهای عصبی دچارند، مسائل چندی وجود دارد. همین تعارضها در مورد مادرانی که کودکانشان به مسائل دیگری دچارند، نیز عنوان شده است. با این حال، معلوم نیست آیا برخی از این مادران مبتلا می توانند کودکانشان را عاری از این هراسها بزرگ کنند یا خیر. افزون بر این، تحقیق زمانی انجام می شود که کودک بیش از آن دچار هراس شده است؛ از این رو جدا کردن علت از معلول بسیار مشکل می شود.
توضیحات تحلیل روانی، کودک مبتلا به هراس از مدرسه را کودکی می داند که نسبت به والدین تمایلات پرخاشجویانه ای دارد و از این که تمایلات را به صورت ترس از ترک گفتن و جدا شدن از پدر و مادر ابراز کند عاجز است؛ از این رو به گذشته باز می گردد و به یک نیازمندی قبلی توسل می جوید، و خشم خود را از دنیای خارج و بویژه از مدرسه ظاهر می سازد. با وجود این توضیحات تحلیل روانی در این باره می گوید که حضور و شرکت در مدرسه حقیقتاً می تواند بطور مستقیم از اضطراب جدایی ناشی شده باشد، و چنین نیست که امتناع از مدرسه تنها حاصل خشمی تغییر شکل یافته باشد.” (طوسی – 78).
نقش ترس در شکل گیری شخصیت فردی و اجتماعی از دیدگاه روان تحلیل گری :
فروید (1909) ترسها را بر 3 قسم تقسیم کرده است :
الف) ترسهای بخردانه
ب) ترسهای نابهنجار
پ) ترسهای ارزشی
وی می گوید “خطر بخردانه عبارت است از خطری که ما بر آن آگاهی داریم ترس بخردانه ترسی است که ناشی از یک خطر واقعی باشد”
بر خلاف ترسهای بخردانه، ترسهای نابهنجار دارای علت ها و منشاء های نا روشن وناآگاه می باشند به همین دلیل فرد دچار به ترس نابهنجار برای ترس خود باید علتی بتراشد. این مسأله از آنجا مشکل آفرین می گردد که فرد در راه یافتن علل ترسهای نابهنجار متمایل به منطقی جلوه دادن این ترسها بوسیله آفریدن عوامل خارجی بی ربط گشته و ترسهای خود را به آنها نسبت می دهد.
یافته های تاکنونی روان تحلیل گری بر این دلالت دارند که ترسهای نابهنجار زاده به خطر افتادن محرکهای غریزی انسان می باشند و به عنوان ندایی هستند که از بن و ضمیر ناخودآگاه) شنیده می شوند. بدین معنی که یکی از غرایز انسان که نیاز به ارضا شدن داشته و دارد مورد سرکوب واقع شده و اثر این سرکوبی علت اینگونه ترسهای نابهنجار را شکل می دهد نوع سوم ترسها یعنی ترسهای ارزشی به اعتقاد فروید زاده تسلط سرکوبگرانه فراخور بر اجزاء دیگر ساختمان روانی انسان است هر چه دامنه محدودیت های یک جامعه بر فرد بیشتر باشد و هر چه این محدودیت ها بیشتر با غرایز انسان در تعارض باشند به مراتب دامنه شیوع ترسهای اخلاقی در بین انسانهای آن اجتماع وسیع تر است.
در سالهای آغازین عمر “خود” چنان ضعیف است که نمی تواند به تنهایی و بدون از خارج بر کشانتره های نیرومند “بن” غلبه یابد به همین دلیل کنترل این غرایز توسط “فرا خود” فرد که بر اثر امر و نهی های پدر و مادر در حال شکل گیری می باشد، پایه گذاری می گردد. رفتار مستبدانه و شخصیت سخت گیر پدر و مادر با کودک (برای مثال در زمانی که کودک هنوز قادر به کنترل ادرار خود نیست ولی با زور و شاید تنبیه های بدنی پدر و مادر به این کاروادار می گردد) از طرفی “فرا خود” کودک را نیرومندتر می کند یعنی کودک رابیشترفرمانبر می کند و از طرف دیگر از رشد “خود” کودک کاسته و کنش های آنرا بیش از اندازه فرمانبر فرمانهای فرا خود می سازد و به این دلیل در کودک اتکاء به نفس را مورد تضعیف قرار می دهد.
اینگونه رفتارهای ناسالم پدر و مادر منجر به آن می شوند که کودک فرمانبرداری از محیط را در خود تبدیل تبدیل به خواستی درونی کرده به آنها استواری ارزشی و اخلاقی ببخشد و فرمانبری را به قانون زندگی خود تبدیل کرده و در طول زندگی خود فردی فرمانبر عوامل محیطی بگردد.
فردی که با چنین شخصیت ضعیف شده ای می خواهد با مسایل زندگی برخورد کند بی شک با احساس ترس مواجه می گردد و به علت ناتوان دیدن خود در برابر وظایف زندگیش هر حادثه و یا هر محیط جدید روی آورنده توأم با برانگیخته شدن احساس شدید ترس خواهد بود.
تأثیر گذاری ترس ها بر شخصیت فردی و اجتماعی انسان بدینگونه خواهد بود که در طی جریان زندگی “بن” انسان که میل به ارضاء غرایز خود را دارد رفته رفته تحت کنترل خود و فرا خود قرار می گیرد.
در راستای این روند نفوذ ناآگاه بن بر روی “من” یا “خود” جهت ارضاء غرایز افزوده می شود هنگامیکه این کشاننده ها ناخود آگاه بر خود یورش می آورند، در سالهای کودکی “خود” این توانایی را ندارد که آنها را آگاهانه درک کند و بدین جهت این کشاننده ها در کودک احساس ترس را بوجود می آورند. این احساس ترس که فروید آنرا ترس خنثی می نامد به منزله تهدید “خود” توسط “من” می باشد بدین صورت که خود از طرفی وادار می گردد که به کشاننده ها پاسخ گوید و از طرفی زیر فشار منع و نهی های فرا خود قرار می گیرد. در این گیر و دار نحوۀ فعالیت “خود” عامل اصلی تولید و عملکرد ترس می شود. وظیفه دومین “خود” این است که به هر طریق ممکن ثبات روانی فرد را توسط جلوگیری از آگاهی از احساس ترس حفظ کند. “خود” برای این منظور سیستم های دفاعی را بکار می گیرد.
اگر دامنه این ترسها آنقدر وسیع باشند که تمام سیستم های دفاعی “خود” در برابر آن احساس ترس نا کارآمد گردند در این حال تلاش خارج از حد “خود” در تحت کنترل در آوردن ترس به نوبه خود موجب شکل گیری علائم بیمار گونه روانی در فرد می شود (فروید 1909 – 1954)
منابع فارسی :
1 – نلسون – ریتا ویکس – آلن سی، ایزرائل (1378) اختلالهای رفتاری کودکان (محمد تقی منشی طوسی مترجم) مشهد : آستان قدس رضوی.
2 – شرودر، کارولین اس. گوردون، بتی ان (1385)؛ سنجش و درمان مشکلات دوران کودکی – (مهرداد فیروز بخت مترجم) تهران : دانژه
منابع انگلیسی :
1) Albano, A, M., Causey, D., 8 Carter, B. D. (2001). fears and anxiety in children. In C. E. walker & M. C. Roberts
(Fds). Hand book of clinical child psychology (3rded., pp. 291 – 316) newyork : wiley.
2) Barrious, B. A., & Hartmann, D. P. (1997) fears and anxiety . in E. G. Mash & L. G. jerdal (Eds) arssessment of childhood disorders (3rded., PP. 230 – 237) newyork : Guilford press.
3) Gullone, E, (1999) The assessment of normal fear in children and adolescents. clinical child and family psychology Review, 2, 91 – 106.
4) Kiny. N. J., ollier, K., lacuone, R., Schuster, S., Bays, K., Gullone, E., & ollendick, T. H. (1989) child and adolescent fears. An Australian cross – sectional study using the Revised fear survey schedule for children. Jonrnal of child psychology and psychiatry, 30, 775 – 784.
5) ollendick, T. H. & hiny, N. J. (1998). Epirically supported treatments for children with phobic and anxiety disorders : Current status, jonrnal of clinical child psychology. 27, 156 – 167.
6) ollendich, T. H. yang. B. king. N. J. DONY, Q., & Ahande, A. (1996) fears in American, Australian Chinese, and Nigerian children and adolescents : Across – culturalstualy. Jonrnal of child psychology and psychiatry, 37, 213 – 230.
7) silverman, w. k., La Greca, A. M. & wasserstein, S. (1995). what do children worry abont ? worries and their relation to anxiety. child Development, 66, 671 – 686.
8) BERECZ, J, M. phobias of childhood : Etiology and treatment. psychology ical Bulktin, 1968, 70, 694 – 720.
9) GARCIA. J., MCGOWAN, B. K., & GREEN. K. F. Biological constraints on conditioning. in A. H. Black & w. k. prokasy (eds) classical conditioning II : Current research and theory. Newyork : Appleton – Century – Grofts. 1972.
10) LAPOUSE. R., & Monk, M. An epidemiologic study of behavior chara cteristicsrn children. American jonrcal of or tho psycho ratry, 1959, 29, 803 – 818.
11) frend, s. (1953 – 1974) complete psychological work of sigmmd. freud. London : Hogarth press.
12) Freucl, s. Analysis of aphina five – xear old boy (1909) – London : The Hogarth press 1953
نظرات
ارسال نظر
Vernita
I got this web site from my pal who informed me about this
site and at the moment this time I am visiting this
site and reading very informative articles or reviews at this place.
Leandra
Fastidious response in return of this issue with solid arguments and explaining the whole thing regarding that.
Corazon
I'm not sure why but this blog is loading incredibly slow for me.
Is anyone else having this problem or is it a issue on my end?
I'll check back later on and see if the problem still exists.