راز تجربه نزدیک مرگ (قسمت دوم)

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

برخی از محققان معتقدند تجربه تونل نور در حقیقت در اثر رفتاری است که مغز ما در این شرایط از خود بروز میدهد. به نظر میرسد قرار گرفتن در شرایطی که به آن تجربه نزدیک به مرگ میگویند باعث میشود ساز و کا ری در مغز آغاز شود که نتیجه اش مشاهده تونل نور است. درباره جزییات این عملکرد تفاوت نظر و دیدگاه وجود دارد اما بدون ورود به جزئیات، این دانشمدان معتقدند، کاهش میزان اکسیژن دریافتی توسط مغز در اثر از کار افتادن قلب یا هر عمل دیگری که باعث کاهش این فرایند شود مثلا قرار گرفتن در فشار یا سرعت زیاد که جریان عادی گردش خون را کند نماید، باعث میشود فرآیند های الکترو شیمیایی مغز دچار اختلال شود، به همین دلیل بخشی از تفسیرهای حسی قطع می شود که در نتیجه شخص احساس سبکی خوشایندی را تجربه می کند از سوی دیگر آن اختلال با عث ایجاد محر کهایی میشود که تفسیر آن برای مغز ستونی از نور سپید است.

زمانی که شخص احیا میشود یا از این حالت بازمیگردد تمام اعصاب یکباره شروع به تفسیر محر کهای بیرونی میکنند که باعث ایجاد آن درد حاصل از بازگشت می شود. مشابه این اتفاق زمانی می افتد که پا یا دست شما اصطلاحا به خواب رفته و دوباره در حال برگشتن به حالت عادی است و در این هنگام حساسیت بالایی از خود نشان می دهد. عاملی که باعث شد دانشمندان بر تفسیر خود از این تجربه ها تاکید کنند، تکرار این تجربه ها از سوی افرادی بود که در فشارهای بالا قرار می گرفتند و نه به دلیل قرار گرفت در آستانه مرگی طبیعی که مثلا بدلیل تحمل فشار بالا هوشیاری خود را از دست می دادند. از سوی دیگر شبیه سازی این رویداد در آزمایشگاه نیز آنها را نسبت به کلیات نظریه شان مطمئن تر کرده است.

به هر حال تجربه های نزدیک به مرگ و مرگ موضوعی برای مردم عادی است که تحقیقات عصب شناسی در سال های اخیر دیگاه ما را درباره عملکردهای مغز و بدنمان زیر و رو کرده است و امیدهای بسیاری را به وجود آورده که در آینده ای نه چندان دور انسان بتواند معماهای بیشتری در این باره را حل کند. اگر چه بعید به نظر می رسد این تلاش ها منجر به ورود علوم تجربی به فضای رازآلود مرگ شود.

 

چه وقت می میریم؟

شاید این سوال به نظر خیلی ساده یا پیش پا افتاده به نظر برسد. انسان یا هر موجود زنده دیگری زمانی مرده است که دیگر زنده نباشد و چون می دانیم چه زمانی زنده هستیم پس می توانیم بگوییم چه زمانی مرده ایم. اگرچه استدلال قانع کننده ای به نظر می رسد اما در عمل با مشکل های فراوانی دست به گریبان است، تا این حد که هنوز هم تعریف دقیقی از مرگ وجود ندارد. زمانی که کسی از مرگ فیزیولوژیکی صحبت می کند. باید بتواند آن را بر مبنای ساختارهای زیستی موجود زنده توضیح دهد. در حقیقت اگر مرگ را پایان زندگی و آغاز دوره پس از زندگی بدانیم، باید بتوانیم لحظه مرگ را توصیف و تعیین کنیم. اما رویکردهای متفاوتی به این مساله وجود دارد و در حقیقت خطوطی که علم میان موجود زنده و غیر زنده می کشد بر مبنای رویکردهای متفاوت تعریف می شود.

برای مثال ممکن است مرگ را با از بین رفتن هوشیاری مترادف بگیریم. یعنی اگر یک موجود زنده هوشیاری خود را از دست بدهد مرده است. اما با موجودات زنده ای مواجه می شویم که اساسا هوشیاری ندارد- برخی موجودات سلولی.

از آن مهمتر اینکه از بین رفتن و از دست دادن هوشیاری دارای مراتب و درجات مختلفی است و همه آنها در یک سطح قرار ندارند، برای مثال ممکن است شما در اثر شوک شدید یا برخورد جسمی سخت با سرتان بی هوش شوید و چند دقیقه بعد نیز به هوش آیید. در این مدت تمام ساختارهای بدن شما از مغز و قلب گرفته تا اندام های حسی مشغول فعالیتند. گاهی ممکن است درجه از دست دادن هوشیاری بیشتر شود و شما وارد دنیای شگفت انگیز کما شوید. کما نیز درجات مختلفی دارد و ممکن است پس از چند روز یا چند ماه و در مواردی حتی پس از سال ها شخص به زندگی عادی باز گردد. گاه ممکن است این سطح بالاتر رفته و شخص دچار مرگ مغزی شود حالتی که گفته می شود هیچ جریان معکوسی ندارد و تنها می توان با کمک ابزارهای کمک فعالیتهای زیستی اساسی مانند تنفس را برای مدت کوتاهی حفظ کند.

تشخیص این مراحل هوشیاری کار ساده ای نیست. از گذشته تاکنون برای حل این مشکل سعی کرده اند از علائم حیاتی استفاده کنند. برای مثال تنفس یا ضربان قلب نشان زنده یا مرده بودن فرد بود. اما امروز می دانیم مدت کوتاهی پس از توقف ضربان قلب ممکن است بتوان آن را با کمک شوک های الکتریکی یا ماساژ به فعالیت بازگرداند. این اختلاف ها در تعیین لحظه مرگ هنوز هم ادامه دارد و بدلیل همین اختلاف از نظر حقوقی نیز برای مرگ تعاریفی ارائه شده که براساس قوانین کشورهای مختلف تعریف شخص مرده تعیین می شود. اگر چه این توافق عمومی وجود دارد که توقف فعالیت های مغزی یا ضعیف شدن آنها به حدی که قابلیت بازگشت نداشته باشند شرط اساسی برای پذیرش مرگ است.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...