وفتی ما میمیریم چه اتفاقی می افتد؟

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

دکتر سام پارنیا (Sam Parnia) یکی از بزرگترین متخصصان تحقیقات علمی درباره مرگ است که در کلینیکی به نام Weill Cornell Medical Center در نیویورک مشغول به فعالیت است.

او و تعدادی از همکارانش در اواخر تابستان 2008، برای نخستین بار نتایج تحقیقات سه ساله خود در مورد " تجربه خارج از جسم" را منتشر نموده اند. این تحقیقات که تحت عنوان اختصاری AWARE نیز نامیده می شود ( AWAreness during REsuscitation به معنای هشیاری پس از عملیات احیا) شامل مطالعه بر روی 25 کلینیک در اروپا، آمریکا و کانادا بوده و 1500 نفر از کسانی که از مرحله ایست قلبی نجات یافته اند، را در بر خواهد گرفت. مجله تایم مصاحبه ای با دکتر پارنیا به عنوان مسؤول این پروژه ترتیب داده است.

در این پروژه از چه روشهایی برای تایید ادعای مردم در رابطه با تجربه نزدیک به مرگ استفاده می شود؟ وقتی قلب شما از تپش باز می ایستد، خون به مغزتان نمی رسد و در طول ده ثانیه فعالیت مغزمتوقف می شود- این چیری است که انتظار می رود رخ دهد. ولی در نهایت شگفتی، در حدود ده تا بیست درصد از کسانی که بعد از این دوره به زندگی بازگشته اند، ادعا داشته اند که در این مدت که ممکن است از چند دقیقه تا بیش از یک ساعت هم طول بکشد، هوشیار بوده اند. مسأله کلیدی این است که آیا این تجربه یک تجربه واقعی بوده یا تنها یک توهم بوده است.

تنها راهی که برای تأیید این ادعا به نظر می رسد این است که تصویری که ازنزدیک سقف - و نه جای دیگری - قابل مشاهده است، داشته باشیم؛ چرا که افرادی که چنین تجربه ای داشته اند، ادعا می کنند همه چیز را از جایی نزدیک سقف مشاهده کرده اند. پس اگر ما بتوانیم یک مجموعه دویست یا سیصد نفری داشته باشیم که به رغم مرگ بالینی به زندگی برگردانده شوند، و به ما بگویند که چه چیزهایی دیده اند، هوشیاری با وجود توقف عملکرد مغز تأیید خواهد شد.

ارتباط این پروژه با درک و دریافت عمومی جامعه از مرگ چیست؟

تصور بیشتر مردم این است که مرگ در یک لحظه اتفاق می افتاد، شما یا مرده اید یا زنده. این تعریف اجتماعی است که ما داریم. اما تعریف پزشکی می گوید، وقتی قلب از تپش می ایستد، ریه ها از کار می افتند و در نتیجه فعالیت مغز متوقف می شود. وقتی پزشکان در مردمک بیمار نور می اندازند برای بررسی عکس العمل است. چشم واسطه انتقال عکس العمل مغز است، و این جایی است که حیات را نمایان می کند، اگر هیچ عمس العملی نشان ندهد، به این معنی است که مغز هم عمل نمی کند. در این زمان است مه باید پرستاری را به اتاق فرا بخوانم و مرگ شخص را تأیید کنم. پنجاه سال قبل مردم بعد از این تایید، قادر به برگشت به زندگی نبودند.

تکنولوژی چطور با اعتقاد به لحظه ای بودن مرگ به مبارزه برمیخیزد؟

امروزه تکنولوژی پیشرفت کرده و می توانیم مردم را به زندگی برگردانیم. در واقع داروها پیشرفت زیادی کرده اند. داروهایی که که سرعت آسیب رسیدن به سلولهای مغزی و در نتیجه مرگ را پایین می آورند. تصور کنید که ده سال دیگر، شما بیماری دارید که دچار یست قلبی شده است. این داروهای خارق العاده با کند کردن جریان اتفاقات، کاری می کنند که اتفاقاتی که قرار بود در حدود یک ساعت پس از مرگ رخ دهد در حدود دو روز طول بکشد. البته با چنین پیشرفتهای دارویی ما همواره با سؤالات متعدد اخلاقی روبرو خواهیم بود.

ولی در این مدت بر آن شخص چه می گذرد؟ آنچه که واقعا رخ می دهد این است که وقتی قلب از تپش می ایستد، بخاطر کم شدن فشار خون، سلولها به تکاپو می افتند تا خود را زنده نگه دارند. در طول پنج دقیقه آنها یا شروع به نابودی کرده و یا تغییر می کنند. بعد از حدود یکساعت آسیبها به قدری زیاد می شود که حتی اگرقلب را دوباره به کار بیندازیم و خون پمپاژ شود، باز هم شخص زنده نخواهد شد. سلولها همچنان به تغییر ادامه می دهند تا اینکه در عرض چند روز بدن متلاشی شود.

پس مرگ یک لحظه نیست، بلکه روندی است که با ایست قلبی شروع می شود و با انهدام بدن به پایان می رسد. ولی مسأله نهایی اتفاقی است که برای ذهن شخص می افتد. میزان هوشیاری و توانایی اندیشیدن در جریان مرگ چگونه تغییر می کند؟ آیا همزمان با قلب متوقف می شوند؟ دو ثانیه بعد و یا دو دقیقه بعد از فعالیت باز می ایستند؟ ما می دانیم که در این مدت سلولها دائم در حال تغییر هستند اما نمی دانیم که فکر و هوشیاری دقیقا کی از کار می افتند، ده دقیقه بعد؟ یک ساعت بعد؟ یا در فاصله زمانی دیگری؟ این چیزی است که هنوز نمی دانیم.

اولین مصاحبه شما با فردی که تجربه خروج از بدن را داشت، چگونه بود؟

وسعت دهنده دید و بسیار متواضعانه ! اولین چیزی که جلب توجه می کند این است که آنها افرادی بسیار خالص هستند که به دنبال شهرت یا جلب توجه نیستند. در خیلی از موارد آنها این مسئله را با کسی در میان نگذاشته اند،چرا که نگران طرز تفکر دیگران در مورد خود هستند. از وقتی که من کارم را آغاز کرده ام از ده سال پیش تا کنون، در حدود پانصد مورد اینچنینی داشته ام که مورد بررسی قرار گرفته اند. آنچه که در همه موارد مشترک بود، حقیقتی بود که ایشان توضیح می دادند. من با پزشکان و پرستاران حاضر در آن محل نیز حرف زدم، آنها نیزتأیید می کردند که این افراد دقیقا جزئیاتی را تشریح می کردند که حقیقت داشت و ایشان توضیحی برای این پدیده نداشتند. من همه این موارد را در کتابم به نام "وقتی میمیریم چه اتفاقی می افتد" () جمع آوری کرده ام و تمام تلاشم بر این بوده که خوانندگان این مسأله را نه تنها از دید بیمار که از دید پزشکی که چنین بیماری داشته است هم ببینند. من با جراح قلبی صحبت کردم که می گفت هرگز در این مورد با کسی صحبت نکرده است، چون نمی دانسته که چگونه می توان چنین مسأله ای را توجیه کرد که بیمار همه صحبتها و کارهایی را که انجام شده است را با جزئیات دقیق به خاطر می آورد.این مسأله آنقدر در نظرش بغرنج بود که عاقبت تصمیم گرفته بود که در این مورد با کسی صحبت نکند.

چرا دربرابر چنین تحقیقاتی این همه مقاومت وجود دارد؟

زیرا ما مرزهای دانش را به جلو هل می دهیم، علیه فرضیات و ادراک تثبیت شده کار می کنیم. خیلی از مردم معتقدند: خب، وقتی شما می میرید، می میرید، همه اش همین است. مرگ یک لحظه است، شما یا زنده اید یا مرده. اینها از نظر علمی درست نیست اما دریافت جامعه از پدیده مرگ است.اگر به اواخر قرن نوزدهم برگردید می بینید که در آن زمان با ارائه قوانین حرکت نیوتن، همه فکر می کردند که همه چیز در عالم هستی بر اساس این قوانین قابل توجیه خواهد بود. وقتی به دور و برمان نگاه می کنیم، می بینیم واقعا قوانین نیوتم برای توجیه همه پدیده ها کافی به نظر می رسد.این قوانین بیشتر چیزهایی را که ما با آنها سر و کار داریم را توجیه می کند. ولی بعدا اثبات شد که وقتی شما به حرکت در ابعاد خیلی کوچک - در ابعاد زیر اتمی - می پردازید دیگر قوانین نیوتن قابل استفاده نخواهند بود. در اینجا به فیزیک جدیدی نیازمندیم که آنرا فیزیک کوانتوم می نامیم. در این شرایط آنقدر بحثهای متفاوتی به وجود می آید که حتی شخص اینیشتین هم به خیلی از آنها اعتقادی نداشت.

حالا اگر به مبحث ذهن، هوشیاری و مغز توجه کنید، این فرض که اینها یک چیز هستند در خیلی از موارد کارا است. در نود و نه درصد موارد ما نمی توانیم بین ذهن و مغز تمیز قائل شویم. این دو همرمان کار می کنند ولی شرایط خیلی ویژه ای هم وجود دارد، مثل وقتی که مغز از فعالیت باز می ایستد که دیگر آن فرضیات همیشگی معتبر نخواهند بود. اینجاست که نیاز به دانش جدیدی داریم، همانطور که از فیزیک جدیدی استفاده کردیم. شتاب دهنده ذره CERN ممکن است ما را به ریشه هایمان برگرداند.ممکن است ما را به اولین لحظه پس از بیگ بنگ بازگرداند. ما در مطالعاتمان برای نخستین بار، این تکنولوژی و این هدف را داریم که این مسائل را مشخص کنیم. مشخص کنیم که در پایان چه اتفاقی برای ما رخ می دهد. آیا چیزی باقی می ماند؟

 

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...