هیولای کرت, افسانه یا واقعیت؟

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

 

بر طبق افسانه های مردم کرت باستان، " مینوتور " موجودی به شکل نیمه آدمی و نیمه گاو ، با دو شاخ بلند و تیز بر سر ، در غاری عمیق در جزیره کرت می زیست و ....

 

 

جزیره کِرت(بضم کاف و را) ، در دریای مدیترانه ، در روزگار باستان ، بین دو تمدن بزرگ مصر و یونان قرار داشت و از همین جزیره بود که یکی از معماهای کهن ، به صورت افسانه ای شگفت انگیز ، نسل به نسل و سینه به سینه نقل شده ، انسانها را به خود مشغول داشته و به فکر فرو برده است . بر طبق افسانه های مردم کرت باستان ، " مینو تور " موجودی به شکل نیمه آدمی و نیمه گاو ، با دو شاخ بلند و تیز بر سر ، در غاری عمیق در جزیره کرت می زیست و از گوشت انسان تغذیه می کرد. مینوس ، پادشاه جزیره کرت ، برای مینوتور مکانی ویژه در برابر آن غار ساخته بود که راهرو های پیچ در پیچ و دالانهای گمراه کننده بسیار داشت و چنان بود که اگر کسی وارد این مکان می شد ، هر مقدار که جلو می رفت ، به چهار راه جدید می رسید و سرانجام در دهلیز های تو در توی آن گیج و گمراه و در چنگال مینوتور گرفتار می شد .این مکان عجیب را " لابیرینت" می گفتند.

افسانه می گوید که مینوس پادشاه جزیره کرت ،دو فرزند داشت: پسرش آندروژه و دختر وی آریان.

آندروژه که ورزشکاری بی مانند بود ،بر آن شد به یونان برود و در مسابقه ای با قهرمانان ان کشور شرکت کند . در یونان آندروژه موفق شد تا همه قهرمانان را شکست و شایستگی و مزیّت جوانان کشور کرت را بر جوانان کشور یونان نشان دهد .یونانیان که انتظار چنین شکستی را نداشتند و نمی توانستند شرم شکست را تحمل کنند، تصمیم به قتل شاهزاده کرت گرفتند و سرانجام او را کشتند.

چون خبر کشته شدن آندروژه به پادشاه جزیره کرت رسید ، چنان خشمگین شد که به قصد خونخواهی فرزند ، با صد کشتی ، انباشته از سربازان انتقامجو ، به یونان حمله ور گشت و نه فقط آتن ، مرکز یونان را ویران کرد ، بلکه دستور داد یونانیان هر 9 سال یکبار 14 جوان متشکل از 7 پسر و 7 دختر را به عنوان خونبهای فرزندش روانه جزیره کرت کنند تا به قربانگاه لابیرنت فرستاده شوند.

این انتقام وحشتناک ،دو بار به فاصله 9 سال تکرار شد . هر بار 14 دختر و پسر یونانی ، در میان اشک و ناله مردم ، سوار بریک کشتی که بادبانهای سیاه ، به نشانه ماتم داشت به جزیره کرت فرستاده می شدند و دیگر بازنمی گشتند .

سومین بار ، تزه ، فرزند اژه (پادشاهان یونانی) که جوانی دلاور بود ، با اصرار از پدر خواست که تا او را همراه قربانیان به جزیره کرت بفرستد. نقشه تزه این بود که به جنگ مینوتور برود و با کشتن آن هیولا به این ماجرای غمناک پایان دهد  و اژه ناگزیر پذیرفت .

تزه با پدر قرار گذاشت که هنگام بازگشت کشتی, اگر بادبانها همچنان سیاه بودند، بداند که وی به هدف خود نرسیده است و موجود وحشتناک او را طعمه خود کرده است. اما اگر بادبانها سفید بودند، نشانه آن است که که وی توانسته هیولای جزیره کرت را نابود کند.

وقتی " قربانیان پیشکش به هیولا " به جزیره کرت رسیدند ، به فرمان مینوس شاه جشن بزرگی در میدان مقابل لابیرینت ترتیب داده شد و چهارده یونانی در جایی مانند قفس، در وسط میدان ، به تماشا گذارده شدند و مردم پیرامون آنها به پایکوبی پرداختند.

 

آریان، دختر مینوس ، که از انتقامگیری هولناک پدر خود نفرت داشت، چون نتوانسته بود پدر را از اجرای این مراسم باز دارد ، بر آن شد تا به تزه کمک کند. بنابراین، در هنگام جشن و بی خبری مردم خود را به او رسانید و بی آنکه کسی متوجه گردد یک گلوله نخ و خنجری فولادی به او داد و گفت : " از همان لحظه ورود به لابیرینت ،همچنان که در دالانهای پیچ در پیچ آن پیشروی می کنی نخ را در مسیر خود بگشا ،به مینوتور که رسیدی ،با این خنجر زهر آگین به هیولای خون آشام حمله ور شو و آن را از پای در آور و از مسیری که نخ تو را راهنمایی می کند ، دوباره به دهانه لابیرینت بر گرد. آنجا ، من و دیگر هموطنانت منتظر تو هستیم تا سوار بر کشتی شویم و از اینجا بگریزیم . "

تزه ،خنجر و گلوله نخ را گرفت و در زیر لباس خود جای داد. صبحگاه روز بعد،گروه قربانیان را پایکوبان به مدخل لابیرینت بردند ،و بزور به داخل فرستادند و خود،خوشحال از اینکه طعمه های خوبی تقدیم خدای خود کرده بودند ،پایکوبان بازگشتند.

از گروه قربانیان، نخستین کس که پیشروی در لابیرینت را آغاز کرد، تزه بود . او خنجر به یک دست و گلوله نخ به دست دیگر، گام به گام در راهروهای بی پایان و پیچ در پیچ لابیرینت جلو می رفت و در همان حال نخ را کم کم باز می کرد.

تزه به مرکز لابیرینت نزدیک می شد که ناگهان هیولای مینوتور در برابرش ظاهر شد.تزه که می دانست اگر کمترین هراسی به خود راه دهد در زیر سم و با ضربه های شاخ هیولا ،نابود خواهد شد، شجاعانه با مینو تور درگیر شد. پیکار های هولناک بین آن دو ، در مرکز لابیرینت در گرفت . مینوتور در این خیال بود که مثل همیشه موجودی وحشتزده و بی سلاح را در برابر خود دارد وبنابراین خیلی زود او را طعمه خود خواهد کرد . اما ، زمانی به خود آمد که ضربه های پیاپی خنجر زهر آگین بر پیکرش نشست و  آن همه خون که سالیان دراز از انسانهای بی گناه آشامیده بود ، از جسم پاره پاره اش بر زمین لابیرینت جاری گشت.

 

تزه دلاور ، هیولا را غرقه به خون بر جای نهاد و به راهنمایی نخی که پشت پای خود ، هنگام آمدن ، گشوده بود بازگشت و بزودی به مدخل لابیرینت رسید . آنجا هموطنان تزه وی را در آغوش گرفتند و شادی کنان به پشت دروازه آمدند .

آریان ، که پشت دروازه به کمین نشسته بود و منتظر عاقبت کار بود ، شادی و پایکوبیهای  یونانیها را که شنید ،قفل از در برداشت و همه با هم به سوی کشتی یونانیها در ساحل روانه شدند . افسوس که تزه و یاران او ، از شدت خوشحالی و شتابی که داشتند ، قرار خود با اژه را از یاد بردند و بادبانهای کشتی  را تعویض نکردند . کشتی ،با بادبانهای سیاه ،همچنان بر امواج می رفت تا به ساحل یونان رسید .

اژه که بی قرار و چشم براه ، بر پشت بام قصر ساحلی خود به انتظار ورود کشتی با بادبانهای سفید بود ،چون سرانجام کشتی را مثل گذشته سیاهپوش دید ، آه از نهادش بر آمد و با این گمان که فرزند برومندش نیز به کام هیولای کرت رفته است ،دنیا را در برابر چشمان خود تیره و تار دید و از فراز قصر به میان امواج خروشان دریا افتاد و چنین است که از آن به بعد ،این بخش از دریای مدیترانه را دریای اژه می نامند تا یاد آورنده اندوه بی پایان پدری فرزند از کف داده و مرگ او در آبهای خروشان باشد.

اما واقعیت چه می گوید؟

افسانه ها و قصه های اعجاب انگیز ، نظیر افسانه " هیولای جزیره کرت " در فرهنگ و ادبیات تاریخی و اسطوره ای ملتها کم نیست . کمتر کشوری است که برای خود افسانه های " دیو و دلبر" " انسان وابلیس و قهرمان و هیولا و حوادث عجیب وجود نداشته باشد . پرسش اینجاست که آیا این همه هیولا و دیگر موجودات خیالی یکسره بی اساس است و هیچ رگه ای از واقعیت در زیر و بم آن نهفته نیست ؟

عقل می گوید که به هرحال افسانه سرایان روزگار کهن باید از"واقعه ای" ، "حادثه ای" ، " شنیده ای " الهام گرفته و آنگاه به وسیله اندیشه خلاق روایتی جذاب پدید آورده باشند .

این نکته را مورخان ، دیرینه شناسها ، انسانشناسها ، و باستانشناسان خوب می دانند و از لابه لای مدارک تاریخی و قصه و افسانه ها است که پی به رازو رمز حوادث گذشته می برند و مدارک مستند برای حدس و گمانهای خود به دست می آورند .موزه های جهان ، انباشته از این گونه مدارک تاریخی است.

اما ،درباره جزیره کرت و افسانه های آن ،تا سال 1900 میلادی هیچ مدرکی که نشان دهد روزی روزگاری در آن جزیره تمدنی درخشان وجود داشته است در دست نبود و تقریبا در همه کتابهای تاریخی مربوط به مدیترانه ، فقط از تمدنهای مصر و یونان و آنگاه روم سخن می رفت.

 

" آرتور ایوانز " ، باستانشناس انگلیسی قرن نوزده ، وقتی افسانه هیولای کرت را شنید ، چنان مجذوب آن شد که تصمیم گرفت شرایط کنونی این جزیره را از نزدیک ببیند و فاصله آن را از یونان بسنجد .

آرتور ایوانز به این وسوسه دچار شده بود که اگر حتی سر مویی از واقعیت در افسانه کرت باشد ، باید آن را پیدا کرد. بسا که تمدنی دیگر پیش از تمدن یونان در آن بوده  و به همین دلیل چنین حکایت جالبی ،از قرنها پیش بر سر زبانهاست . آیا همین تمدن یونان باعث نشده که تمدن کرت در سایه قرار گیرد و کمتر کسی از آن صحبتی کند .

گمان آرتور ایوانز این بود که سالهای زیاد با دقت و حوصله در کوهها و تپه های جزیره خاک برداری کند تا مگر به مدارک و شواهدی تاریخی و عقل پسند برسد . پس ،در تپه ای که ایوانز با توجه به سوابق و تجربه های خود حدس میزد ممکن است مکانی باستانی باشد ، شروع به حفاری کرد و هنوز یک لایه خاکبرداری صورت نگرفته بود که در روز 23 مارس سال 1900 نخستین دیوارهای سنگین از یک بنای بزرگ اما مدفون شده در زیر خروارها خاک نمایان شد و چون خاکبرداری ادامه یافت ،بتدریج بنای شگفت انگیزی در برابر نگاههای حیرت زده و کنجکاو آرتور ایوانز شکل گرفت که چیزی جزء دالانهای پیچ در پیچ با راهرو های گمراه کننده و گاه بن بست نبود !

شگفتا ! آیا این بنا همان لابیرینت جزیره کرت نبود ؟!

با سربر آوردن دیوارهای سنگی از روی تپه های مشرف به دریا درجزیره کرت، آرتور ایوانز این باستانشناس سختکوش درمیان هیجان عمومی اعلام داشت که با 9 هفته خاک برداری می توان لابیرینت جزیره کرت را از زیر خروارها خاک نمایان ساخت! , ولی آرتور اشتباه می کرد، عملیات خاکبرداری چهل سال طول کشید و در این مدت طولانی شش جلد کتاب بزرگ درباره انچه به تدریج از تمدن کرت یافت می شد به نگارش در آمد.

نخستین بخش از ویرانه های باستانی که به طور کامل از دل خاک سر بر کشید مکانی بود بسیار شبیه آنچه که در لابیرینت افسانه هیولای مینوتور گفته می شد .برای آرتور ایوانز پذیرفته نبود که هیولایی "گاو بدن" با "سر و کله آدمی" وجود داشته باشد ، اما به وجود آوردن راهروهایی چنان پیچ در پیچ و سرگردان کننده هم نمی توانست بی دلیل باشد.

آیا هیولایی که به گفته افسانه ها راه بر انسانها می بست و آنها را نابود می کرد ، همان پادشاه خون آشام جزیره نبود که با این ترفند می خواست مردم را به هراس بیاندازد و پایه های حکومت خود را مستحکم کند؟

در ویرانه های قصری که پس از لابیرینت ، به تدریج پدید آمد ، ستونهای سنگی قطوری بود که بر بدنه هر یک از آنها نقش یک تبر دو لبه مانند دو ماهی که پشت به هم کرده بودند حجاری شده بود که این نقش را در زبان محلی "لابریس" می خواندند ( بسیار شبیه و نزدیک به کلمه لابیرینت!)

با ادامه خاکبرداریها ، در گوشه ای از کاخ ، انبوهی استخوان به دست آمد که پس از بررسی آن معلوم شد استخوان گاو است.ممکن نبود این همه استخوان و شاخهای متعدد گاو که کنار ان یافت شد، همه متعلق به یک حیوان حتی اگر آن حیوان "هیولای بزرگ و گاو پیکری" موسوم به مینوتور باشد.

راز این همه استخوان در یک جا نیز باید آشکار می شد.مینوتور ،افسانه بود، اما وجود انبوهی استخوان و شاخ گاو را نمی شد انکار کرد.

با ادامه کاوش، سکه هایی از طلا یافت شد که بر یک طرف این سکه ها نقش مینوتور و بر طرف دیگر نقش لابیرینت دیده می شد. این سکه ها و نقش و نگارهای آن چه معنا و مفهومی داشت ؟ آیا مینوس ، پادشاه جزیره کرت ، با رواج دادن چنین سکه ها یی خواسته بود افسانه مینوتور را در ذهن مردم تثبیت کند و آنها را نسبت به حکومت خود وفادار نگه دارد؟ پاسخ این پرسشها و تردید ها نیز با هویدا شدن چند دیوار دیگر از قصر از زیر لایه های خاک داده شد.

وقتی که با دقت خاک را از سطح دیوارها پاک کردند ، نقاشیهای بسیار زیبایی دیدند که گویاترین آنها ، صحنه هایی از بازی وعملیات آکروبات جوانها با گاوهای وحشی بود.در این نقاشیها، که انگارتازه ترسیم شده بودند، به روشنی دیده میشد که رقصنده های دختر وپسرچگونه مقابل گاو وحشی قرار میگیرند و با مهارت از وسط  دو شاخ گاو جست زده و بر پشت حیوان می نشینند یا از روی آن پشتک و وارو می زنند. در این حالت ،یک لحظه بی احتیاطی گاو بازها، یا یک ضربه شاخ گاو کافی بود که آنهارا به کشتن دهد. از روی نقاشیها پیدا بود که گاوبازهای جزیره کرت از چنان بدن آماده و تمرین کرده ای برخوردار بودند و به قدری بر عضلات خود تسلط داشتند که در میان غریو تماشاگران و اوج خشم و قدرت نمایی گاو ها ، می توانستند به چالاکی و خونسردی به نمایش مهارتهای خود بپردازند . به این ترتیب ، برای "آرتور ایوانز" مسلم شد که سرگرمی مهم و اصلی مردم کرت تماشای عملیات گاوبازی در جشنها و مراسم ها بوده است.بی تردید، پسران و دختران جزیره کرت ، از همان سنین کودکی برای این بازی خطرناک اماده می شدند و پرورش می یافتند.

این کار ، جدا از جنبه تفریح و سرگرمی ، در ستایش از "مینوتور" - خدای مردم کرت - نیز می توانست باشد که هیولایی انسان نما و گاو پیکر را به خدایی گرفته و بعنوان حافظ خود و اموالشان می پرستیدند. معبد لابیرینت ، پرستشگاه اصلی مینوتور بود و کاهنان این معبد در رواج خرافه پرستی می کوشیدند . پایه و اساس افسانه هیولای گاو پیکر نیز بیرحمی مینوس در سرکوبی و نابودی دشمنان خود بود و کاهنان معبد بزرگ نیز همدستان او بودند .

در عملیات حفاری ، معلوم شد که خرابه های آن قصر متعلق به دو هزار سال پیش از میلاد مسیح بود. حال آنکه بقیه آثار ، پیشینه ای تا 5 هزار سال پیش از میلاد دارند . بنابراین ،مینوس که در افسانه هیولای جزیره کرت از او یاد شده نمی تواند فقط یک نفر باشد. مینوس لقب کلیه پادشاهان " سلسله مینوسی " در چند هزار سال بود (همچنان که امپراطور روم را قیصر یا سزار ، امپراطور ایران را کی و شاه و سلاطین مصر را فرعون می گفتند). با این برداشت و اکتشافات بود که از آن پس در کتابهای باستانشناسی ، تمدن باستانی کرت را "مینوسی"  و پادشاهان اساطیری ان را  "مینوس" نامیدند.

حفاریهای جزیره کرت که به روشنی ثابت کرد که تمدن مینوسی یکی از درخشانترین دوره های زندگی اجتماعی انسان در گذشته بوده است. وجود شبکه آبیاری, آب انبار و فاضلاب در کنار خانه ها و در زیر گذرگاهها ثابت میکرد که اهالی کرت تا چه اندازه به بهداشت و نظافت فردی اهمیت می داده و بنابراین مردمانی سالم و تندرست و قوی هیکل بوده اند. مردم کرت ، حتی زباله های خود را نیز در گودالهای مخصوص می ریختند تا از انجا به خارج شهر منتقل کنند.

خانه های جزیره کرت دارای در وپنجره های کافی بود تا نور و هوای تازه به اتاقها برسد ، و این در حالی است که از روی ویرانه های بدست آمده از تمدنهای یونان و روم و مصر معلوم می شود اغلب خانه های آنها بصورت یک چهار دیواری با کمترین درب و پنجره بوده است.

از عجایب کشفیات جزیره کرت ، انبار مواد غذایی در نقاط مختلف شهر بود که فقط در یکی از این انبارها صدها کوزه انباشته از روغن زیتون یافت شد.

اندازه بعضی از این کوزه ها حتی بزرگتر از قد یک انسان معمولی است.در یکی از اتاقهای قصر مرکزی ، صفحه ای بدست آمد که مانند صفحه شطرنج ، خانه هایی دارد و در کنار آن چندین مجسمه کوچک از عاج،طلا،فیروزه و سنگ شیشه است .

آرتور ایوانز انتظار داشت در ادامه کاوشهای خود از تمدن جزیره کرت اشیاء گرانبها تر و مدارک بیشتری به دست آورد. اما، چنین نشد.

پس، ثروت موجود در خانه های کرت چه شده و به دست چه کسانی به تاراج رفته بود؟

پس از بررسی دیوارها و سقفها و درهای چوبی وفلزی ، تردیدی باقی نماند که تمدن مینوسی در 1400 سال قبل از میلاد مورد تهاجم قومی وحشی قرار گرفته و پس از غارت اموال و ثروتهای مردم ، دستخوش یک آتش سوزی وسیع شده است . این تهاجم ، هر چه بوده و به هر دلیل یا از سوی هر قومی صورت گرفته ، می بایستی بسیار سریع و غافلگیرانه بوده باشد ، زیرا آرتور ایوانز و دستیاران او ، حتی به نقاشیهای ناتمام دیوارها دست یافتند که نشان می داد هنرمند نقاش در گرما گرم کار در معرض خطری جدی قرار گرفته و از ترس جان گریخته است .

در بخش دیگری از قصر مرکزی که بی تردید می بایستی کتابخانه یا انبار اسناد و مدارک باشد ، آرتور ایوانز حدود دو هزار لوح گلی یافت که بر آن نقش و نگارهای خاص دیده می شد (بیش از نیم قرن طول کشید تا یکی از دستیاران آرتور ایوانز به نام " میکائیل ونتریس " موفق شد رمز آن الواح و نبشته ها را کشف کند . بر اغلب این لوحها نام و مقدار هدایایی بود که به خزانه مینوس یا انبار مواد غذایی او رسیده بود)

در دیگر نقاشیهای دیواری قصر ، جوانان کرت در حال زوبین اندازی دیده می شدند و در صحنه ای جالب از این نقاشیها ، جمعی حدود 30 مرد با ریش و گیسوی بلند ، در لباسهای فاخر و کمربند زرین دیده می شدند .

در تابلویی بزرگ ، انبوه جوانان مشغول رقص ، مشتزنی و گاوبازی بودند و گویی این همان مجلس پایکوبی بزرگی است که در گرما گرم آن آریان ، دختر مینوس ، توانست از غفلت مردم استفاده کند و خنجر و کلاف ریسمان در اختیار تزه قرار دهد!

با توجه به وسعت میدان مقابل قصر مرکزی و جایگاه بزرگ تماشاگران که مثل استادیومهای امروزی به صورت سکوهای پله ای بود ، می توان بر آورد کرد که نزدیک به پانصد بازیگر می توانستند به راحتی به اجرای عملیات گاوبازی و ابراز مهارتهای خود در حرکات موزون و زور آزمایی و زوبین اندازی بپردازند و بیش از چند هزار نفر در جایگاهها به تماشای آنها بنشینند .

به راستی ، آیا  افسانه " هیولای گاوپیکر " را نمی توان به همان سر نخ نازکی تشبیه کرد که " آرتور ایوانز " را (همچون تزه) به اعماق " لابیرینت " تاریخ رهنمون کرد تا دیو جهل انسان نسبت به گذشته های خود را از پای در آورد و بر بخشی پنهان و بسیار دور از زمان و مکان کنونی ، فروغ دانش و آگاهی بتاباند ؟ امروزه نام " آرتور ایوانز " به عنوان  باستانشناس و کاشف  معمای جزیره کرت همچنان در  جهان ناشناخته ها می درخشد.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...