علل ترس از مرگ

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

کلمات کلیدی: ترس از مرگ، روانکاو، روانپزشک، دلهره، چرا از مرگ می‌ترسیم،تحریک، معشوق، عاشق، متنفر، بیماری، کسالت، سکته قلبی، محبت، دیوانه، اقسامترس، خیالبافی، مشکلات، بیماری، خواب، مشکلات زندگی، اضطراب، وحشت آور،دنیای پس از مرگ، دلایل وحشت از مرگ، چرا ازمرگ میترسیم؟ چگونه با ترس ازمرگ برخورد کنیم؟

کمترتجربه ایست که مثل دلهره واضطراب غیر عادی،وحشت آور باشد.علت اضطرابماظاهرا”آشکارنیست ولیکن می بینیم که تمام هم وغم مارابخود مشغول می کند بهنحوی که حوصله رسیدن بکار دیگری را نداریم اضطراب ما ممکن است بکلینامعقول باشد مثل ترس از اینکه نکند دیوانه بشویم .شما ومن قادریم بامشکلات روزمره زندگی دذست وپنجه نرم کنیم مثلا اگر کسی از از خویشان مابیمارشد او را به پزشک برسانیم .یاراگر فیوز برقمان سوخت آنرا عوض کنیم وازاین قبیل ولیکن وقتی که اضطراب ودلهره مرضی وغیر عادی به سراغمان می آیدمثل این است که هیچ کاری از دست ما ساخته نیست ودست وپا بسته خود را تسلیمآن می کنیم یکی از مشکلات بواقع این است که اضطرابهای مرضی ما مردم پایهواساسی ندارند مثلا“هیچ دور نیست که یک کارمند عالیرتبه وکاردان فلان موسسهیک دفعه دچار این ترس موهوم شود که نکند کارفرما فردا عذرش را بخواهد واورا ز کار بیکار بکند چنین ترس اساسی ندارد زیرا هیچ رئیس موسسه ای کارمندکاردان مجرب خود را اخراج نمی کند یا راننده ای که پشت فرمان اتومبیل خودنشسته وعازم مسافرت است یکدفعه وبطور ناگهانی گرفتار ترس شدید از حادثهاحتمالی شده از ادامه مسافرتش صرفنظر می کند  ویا فلان مادر به ناگاهدلشوره بر می دارد وبا خود می گوید نکند وقتی که بخانه رسیدم با حادثهناگواری روبرو شوم واز تصور یک حادثه احتمالی دچار آنچنان ترس ووحشتی میشود که اگر در مجلس مهمانی است فورا” وبدون خداحافظی عازم خانه خویش می‌شودووقتی که به خانه رسید ودید که همه چیز در امن وامان است بخود لعنت میفرستد که چرا بیهوده خود را از مجلسی بدان زیبایی محروم ساخته است ولیکنچند روز دیگر باز در اوضاع واحوال دیگری دچار همین ترس وموهوم شده وبازبخود لعنت می فرستد واین وضع همچنان ادامه داشته مزاحم زندگیش خواهد شد .بسیاری از مردم پیوسته از این می ترسند که نکند به یک بیماری صعب العلاجنظیر سرطان وغیره دچار شوند وعده ای نیز از این وحشت دارند که نکند روزیورشکست شوند وبه زندان بیفتند وبالاخره عده ای از مردم نیز از تاریکی ،ازمه وباران ویا از صدای رعد می ترسند .از بدترین دلهره‌ها دلهره‌هایی است کهبه علت ترس از مرگ واحساس گناه وترس از جنون ودیوانگی بما دست می دهد وایننوع ترس ها گاه آنچنان شدید است که هیچ دور نیست که شخص دست بخود کشی بزندتا به رغم خود از آن رها شود .

حالاکه با ترس های بیجهت در سطور بالا آشنا شدید بجاست مختصری دربارهچگونگی آنها به تحقیق وجستجو بپردازیم تا ببینیم این ترس ها از کجا سر چشمهمی گیرد و راه مبارزه با آنها کدامست ؟دلهره اصولا ”علامت ایست که در قسمتناخوداگانه شخصیت ما کشمکش پیش آمده است واین کشمکش آنچنان قدیمی است کهقسمت خود آگاهانه شخصیت ما بدان آگاهی ندارد .به عبارت دیگر ترس های مرضییا بیمار گونه نشانه این است که آتشفشانی در شخصیت ما قصد آتشفشانی دارد تاشخصیت ما را در هم بکوبد واز هم بپاشد ولیکن قسمت خود آگاهانه شخصیت ماهمچون دژ مستحکمی جلو این خرابکاری را گرفته است .به همین دلیل است که منبارها توصیه کرده ومی کنم که اگر چنین احوالی دچارید بیدرنگ به روانکاو یاروانپزشک مراجعه کنید تا هرچه زود تر پی به علت ترس های جانکاه خود برده ازانفجار آتشفشانی مزبور در روح خود پیشگیری کنید زیرا عقیده من این است کهبدون کمک یک نفر متخصص مشکل بتوان پی به علت این نوع ترس ها برد .زیرا همهما از روبرو شدن با زشتی ها ئی که احیاناتممکن است در شخصیت ما وجود دذاشتهباشد گریزانیم این زشتی ها را جزو اسرار خود تلقی می کنیم ودر حفظ ایناسرا رآنقدر مصر ومصممیم که حتی حاضر نیستیم خود از آن آگاه شدهواحیانا”آنرا مرتفع سازیم البته این سر نگه داری گاه برایمان گران تمام میشود یعنی به قیمت ترس های جانکاهی که پیوسته چنانکه نوشتم مزاحم زندگی ماست .مثلا همین ترس موهوم از مرگ را که عنوان مقاله امروز ماست در نظر بگیرید .البته حق با شماست هر کسی از مرگ می ترسد زیرا آنرا نمی شناسد وبویژه وقتیکه کودکیم مرگ در خیال ما وخرافات وترس ها وعقاید ضد ونقیضی توام استولیکن وقتی ترس از مرگ شدید می شود وعرصه را به آدمی تنگ می سازد .مردانوزنانی که بطور اغراق آمیزی از مرگ می ترسند پیوسته در این فکرند که نکندبمیرند وهمین فکر نیستی آنچنان دلهره ای را در آنان ایجاد می کند که وصفشرا باید از کسانی که بدان گرفتار بوده اند جویا گردید.

 این عده همین که می بینند اتومبیلی در جاد ه روانست ویا کسی زانوی غم بغلکرده است بیدرنگ ترس جانکاه آنها را محاصره می کند حس می کنند که با چیزیروبرو هستند که قدرت مقابله وتحمل آنرا ندارند می پرسید علت ترس مرضی ازمرگ کدامست ؟وبه  عبارت دیگر این ترس  از چه ماجرائی در اعماق شخصیت ما خبرمی دهد ؟علت ترس از مرگ در اشخاص مختلف ،مختلف است .در مثل یکی از کسانیکه به این درد مبتلا بود آمده بود که روانکاوی بشود روی تخت روانکاووبالاخره آشکار شد که علت ترس از مرگ در وی همانا کشمکش بود که بر اساس خشمدر نهاد او در گرفته بود این  مرد در کودکی  مادر نابکار وجلادمابی داشتکه پیوسته رنجش می دا د ووی کینه مادر را بدل گرفته بود ونسبت بدو خشمگینشده بود ومی خواست مادرش را بکشد ولیکن نمی توانست دست بدینکار بزند زیرابالاخره مادرش بود وامنیتش بدو وابسته بود اما خشمش آنچنان شدید بود که ویباورش شده بود که بالاخره این خشم مادرش را خواهد کشت اینها چیزهایی بود کهدر ناخوآگاهی او می گذشت وعلامت ان در خود آگاهی همانا ترس شدیدی بود کهاز مرگ داشت آشکار است که ترس از بدین ترتیب در حکم علامت ریزی است کهروانکاو باید انرا کشف کند تا پی به علت اساسی آن برده شود .ترس از مرگممکن است در یکی دیگر واقعا”علامت این باشد که ان فرد ناخوداگاهانه ارزومندمرگ خود است

حق دارید تعجب کنید که چگونه ممکن است کسی خواهان مرگ خویشتن باشد ولیکناگر صبر کنید ومقاله را تا آخر بخوانید شاید جوابی برای تعجب خود پیدا کنید .

زنی بود که پس از روانکاوی معلوم شد که آرزومند مرگ خویش است چون خود رامنفورومتروک بحساب می آورد .این زن تنها شخصی را می شناخت ومی دانست کهدیگران بواقع بدو علاقه مندند پیرمردی بود که از بیماری سرطان در شرف مرگبود واطرافیان بدو می رسیدند این زنخیال کرده بود که اگر او هم به سرطان گرفتار شود ودر حال نزع بیفتد دیگرانبدو خواهند رسید وبدو عشق محبت خواهند ورزید این بود که دلش می خواست بهبیماری سختی مبتلا شده بمیرد تا مورد محبت این وآن واقع شود .پس معنایواقعی ترس از مرگ این بود که تشنه محبت بود واین محبت هم زمانی نصیبش می شدکه به بیماری کشنده ای گرفتار آید .گاه نیز می شود که علت ترس از مرگ اینباشد که بچه ناظر نزدیکی جنسی مادر وپدر بوده وبه همین دلیل بشدت برانگیختهشده وشدت برانگیختگی به حدی است که تحمل آن از عهده بچه خارج است وبچهبحدی از جنب وجوش پدر ومادرش به وحشت می افتد که سرانجام چنین خیالبافی میکند که پدر ومادرش می خواهند همدیگر را بکشند این است در بزرگی وقتی خودمتاهل می شود تحریک می گردد دچار این واهمه می شود که نکند این عمل به مرگبینجامدوازاین قبیل .

در ذهن بسیاری ازمردم که دارای مذاهب بدوی هستند مرگ بمعنای بیم از مجازاتاست وبه عبارت دیگر مرگ بمعنای دوزخ ومعلون واقع شدن ابدی است بعضی از مامردم از مرگ می ترسیم منتها نه از مرگ خودمان بلکه از مرگ نزدیکان وعزیزانخود پیوسته در این فکریم که نکند به سر انان بلایی بیاید که به مرگشانبینجامد اینست که پیوسته به ناز ونوازششان می پردازیم ومواظبیم که نکندغفلت ما موجب مرگ آنها بشود معنای این نوعترس از مرگ کدامست ؟عشق ومحبت بیش از اندازه که موجب سر رفتن حوصله معشوقومحبوب می‌شود معمولا”بدین معناست که عاشق در ناخوآگاهی خود از معشوق متنفروخواهان مرگ اوست آشکار است که بسادگی نمی توانید این چیزها را خوشایند همنیست باور کنید ولیکن اگرخودمان ویا بکمک یک نفر متخصص بتوانیم به کشمکش های موجود در ناخودآگاهیشخصیت خود پی ببریم آنوقت است که عاقل تر وخوشبخت تر واز هرچه بیماریوکسالت است آزادورها خواهیم بود مادران گاهی می ترسند که به بچه هایشانآسیب برسد مرتباآبه آنها می گویند (اگر می خواهید بیرون بروید پالتو بپوشیدوگرنه در این هوای سرد دچار ذات الریه شده خواهید مرد)مادران حاضر نیستنداین حقیقت را بپذیرند که هم از بچه هایشان خوششان می آید وهم از آنهامتنفرند وگاه از این می ترسند که نکند بچه ها در عشق شوهر با آنها سهیموشریک شوند علت نگرانی انها در خصوص سلامت بچه هایشان چیزی جر این نیست کهدر ناخواگاهی خود آرزوهای نا خوشایندی نسبت به آنها دارند .بعضی از آدمیانکه احساس گناه ومحکومیت می کنند آنچنان در ته دل خود بسبب جنایات خیالیدنبال مجازات می گردند که بمحض رسیدن به مختصر خوشی ورفاه وسعادت ناگهاندچار دلهره شده با خود می گویند نکند دچار سرطان خون ویا تورم مفاصل ویایک بیماری مسری شده باشم .

ریشه واقعی چنین احساس گناهی بقول (فروید )ایست که فرد در کودکی نسبت بهنزدیکان دچار تحریکات وتمایلات جنسی شده وچون این نوع تمایلات گناه آمیزبوده است ایست که بسبب آن خود را محکوم ومستحق مجازات پنداشته است ولیکناین همه در دوران پختگی وبلوغ از حافظه فرد تقریبا” محو شده فراموش می گرددولیکن آثار آن بصورت ترس واحساس گناه وعدم امنیت در شخص پایدار باقی میماند .یکی از روانشناسان قصه مردی را در جائی ذکر کرده که بسبب ترس از دستدادن پدر ومادر دچار سکته قلبی شده بوده است این مرد با این ترس می خواستخویشتن را مجازات کند .ناگفته پیداست که شرح انواع واقسام ترس هائی که آدمیرا بستوه می آورند در این مختصر نمی گنجد ولیکن شرح این سه نوع ازآن خودداری نتوانم کرد وآن را سه نوع بشرح زیرند :

اول

-ترس از دیوانه شدن که معنای نا خودآگانه آن ایست که شخص مایلست دیوانهبشود زیرا دیوانه شدن مساویست با اسقاط جمله مسئولیت هائی که روی دوش آدمیسنگینی می کند و از این گذشته شخص با دیوانه شدن از اطرافیان (محبوبی ) کهروزی بدو زور گفته اند انتقام می گیرد .

دوم

-اینکه بسیاری از آدمیان  از رعد می ترسند من خود وقتی که بچه بودم ازآسمان قرنبه می ترسیدم تا این که روانکاوی شدم ودر طی روانکاوی فهمیدم کهترس از آسمان قرنبه با ترس ازپدروجانشینان آن یکی است وبدین ترتیب دیگرازصدای ابرها نترسیدم .

سوم

-اینکه عده زیادی از زنان بشدت از کرم وماروسوسک وهزارپا واز این قبیل وحشتدارند. علت این ترس ها چنانکه ازتعبیر وتفسیرها (فروید) پیداست اینست کهاینان در کودکی از اندام تناسلی مذکر ترسانده اند .یعنی زنان ترس وحسادتخودرا درموردکمبودیکه از لحاظ تشریحی نسبت به جنس مذکر دارند در کودکیسرکوب کرده وبه قسمت ناخودآگاهی شخصیت خودبه عقب راندند واینک همان تمایلاتسرکوبی شده بصورت ترس از ذخزندگان وامثال آن درخودآگاهی زنان ظاهرمی گردد.

اکنون وقت آنستکه بپرسید آیاراهی برای رهائی از این ترس های موهوم وجودداردیا نه ؟عقیده من چنانکه بارها نوشتم وگفتم اینست که برای رهائی از اینترس شخص باید روانکاوی بشود زیرا روانکاوودنیای ناشناخته ناخودآگاهی

را پیش چشم ما باز می کند وبما کمک می کند تا شر این ترس های مزاحم راازسرخودوا کنیم ولیکن چون می دانم که همه شما دسترسی به چنین امکانی نداریداینست که برای رهائی از این ترس ها سه راه پیش پای شما می گذارم کهعبارتنداز :

اولا”

-این مقاله را مخصوصا”در آن قسمت هائی که نظیر احوال شما را شرح داده ام خوب بخوانید وخوب ببینید وآنچه گفته ام چیزی به یادتان می آوردیانه .

دوم

آنکه -هر وقت دچار دلهره شدیدی شدید این سئوال را از خودتان بکنید که این دلهره ها شما را به کجا سوق می دهند .البته این کار مشکل است  زیرا شاید شما هنوز به این نکته عقیده پیدا نکرده اید که خیالبافی ها چه حقایقی از اعماق تاریک شخصیت شما را در خود دارد ما مردم معمولا”چنین می اندیشیم که خیالبافی ها هیچگونه ارزشی ندارند وبی معنی هستند حال انکه خیالبافی ها که به ذهن ما خطورمی کنند وصحنه هائی را که درعالم خیال می بینیم جملگی از آن قسمت تاریک وناخودآگانه ضمیر وشخصیت ما سر چشمه می گیرند واگر بدان دقت کنیم خویشتن را بهتر خواهیم شناخت .اگر بتوانید با خود بگوئید  وانوقت خیالات بدام انداخته خود به حقایقی از وجود شریف خوددست خواهید یافت .مثلا”اگر بتوانید وحوصله این کار را داشته باشید که خیالات بدام افتاده خودتان را روی کاغذ بیاورید وچند روزی بدین کار ادامه بدهید آنوقت رفته رفته پی خواهید برد که در ناخودآگاهی شما چه آرزوهایی ،چه امیالی ،چه انگیرها وچه سوابقی وجود دارد وزندگی تان چگونه در دست این انگیزه ها ی نا خوداگاهانه به این طرف وآن طرف هدایت می شو د .چند سال پیش من خود به این تمرین عمل کردم ومرتبا در خیال خود خودم را بیمار در حال جراحی وحتی در بستر مرگ وتشییع جنازه می دیدم و از این خیالهای خود شرمسار می شدم ووقتی که بیدار می شدم وبخود می آمدم از وحشت بخود می لرزیدم ولیکن وقتی که فهمیدم که ناخودآگاهی من برای حل مشکلات زندگی من مرگ وبیماری وعمل جراحی واز این قبیل را پیشنهاد من می سازد آنوقت توانستم نا خود آگاهی خودم را تحت اداره قسمت خود آگاهانه شخصی خود قرا دهم وترس هایی بیجهت خود را از بین ببرم .

سوم

 -اینکه از خواب های شما نیز همان ارزش خیالبافی های هنگام روزتان را دارند یک چند به مطالعه وبررسی خواب های شبانه خود بپردازیم وفراموش نکنید که هر رویائی در واقع نمایش قسمتی از مشکلات شماست وهر کسی رایا چیزی را که در خواب می بینید حکایت از قسمتی وجود شمامی کند بنحوی که اشخاص مختلفه ای را در خواب می بینید در واقع مظاهری از وجوه مختلفه شخصیت شمایند .وبالاخره به یاد داشته باشید که سرانجام خواب شما در حقیقت راه حلی است که نا خودآگاهی شما برای حل مشکلات پیشنهادتان می سازد وقتی که با تمرین های بالا پی به اسرار وجود خود بردید ترس های موهوم تان رفته رفته وبتدریج شر خود را از سرتان وا خواهند کرد آنوقت است که به ترس ها لبخند تمسخر خواهید زد

واین شهامت در شما بوجود خواهد آمد که با چشمانی باز به مشکلات خود نظر بیندازید وعاقلانه راه حل های لازم را پیدا کنید.به امید ان روز .

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...