شنیدنیهایی از دنیای جن (1)

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

ازدواج جن با انسان

در تاریخ 1359 شمسی مطابق با 1980 میلادی ماجرائی بوقوع پیوست ، که افکار اهالی کشور مصر و شهر های نزدیک و روستاهای مجاور را به خود معطوف داشت.

مردی سی و سه ساله ای ، بنام عبدالعزیز مسلم شدید ، ملقب به ( ابو کف ) که در دوم راهنمایی تحصیل کرده بود ، به نیروهای مسلح پیوست و در جنگ خونین جبهه کاتلا سوئز ، به ستون فقراتش ، ترکش اصابت کرد و این مجروحیت او منجر به فلج دو پایش گردید، ناچار جبهه را ترک کرده و به شهر خود باز گشت تا در کنار مادر و برادرانش با پای فلج به زندگی خود ادامه دهد.

در همان شب اول که از غم و اندوه رنج می برد ، ناگاه زنی را دید که لباس سفید و بلندی پوشیده و سر را با پارچه سفیدی پیچیده ، در اولین دیدار او را همچون شبحی که بر دیوار نقش بسته باشد مشاهده کرد. مانی نگذشت که همان شبح در نظرش مانند یک جسم جلوه نمود، و به بستر ابو کف نزدیک شد ، گفت: ای جوان اسم من حاجت است و قادر هستم به زودی بیماری تو را درمان نمایم لکن به یک شرط که با دختر من ازدواج کنی.

ابو کف جواب نداد ، زیرا که وحشت ،قدرت بیان را از او گرفته بود و او را در عرق غوطه ور کرده بود. زن دوباره سخن خود را تکرار نموده و اضافه کرد که من از نسل جن مؤمن هستم و قصد کمک به شما و به نوع انسانها را دارم ، و در همین حال از دیواری که برون آمده بود ناپدید شد.

ابو کف این قضیه را به کسی اظهار نکرد زیرا می ترسید او را به دیوانگی متهم سازند.باز شب دوم دوباره حاجت آمد و تقاضای شب اول را تکرار کرد، ابو کف نتوانست جواب قاطعی بگوید. شب سوم باز آمدو گفت: تنها کسی که می تواند خوشبختی تو را فراهم کند دختر من است ، ابو کف مهلت خواست تا در این خصوص فکر کند ، بعد تصمیم گرفت که اول شب ، در اطاقش را از داخل قفل کند و به رخنخواب برود تا کسی نتواند وارد شود .

اما یکدفعه دید حاجت و دخترش از درون دیوارعبور کردند و نزد او آمدند و تا صبح با او مشغول شب نشینی بودند. در همان شب وقتی که ابو کف به چهره دختر نگاه کرد. دید چهره جذاب ، بدن لطیف قد کشیده ، گردن بلند و مثل نقره می درخشید .

رو کرد به حاجت و گفت : من شرط شما را پذیرفتم ، حاجت وسیله عروسی را فراهم کرد شب بعد با موسیقی و ساز و دهل عروسی را انجام دادند، در حالی که کسی از انسانها آن آواز را نمی شنید، عروس را با این وضع وارد خانه کردند. حاجت عروس و داماد را به یکدیگر سپرد و از خانه بیرون رفت هنوز داماد عروسش را در بستر به آغوش نکشیده بود که احساس کرد پاهایش جان گرفته است. روز بعد هنگامی که مادر و برادران متوجه شدند که ابوکف سلامتی خود را بازیافته و با پای خود راه می رود خوشحال شدند لیکن او سر را به کسی نگفت .

این شادی بطول نیانجامید ، زیرا که بزودی روش و رفتار ابوکف تغییر کرد، او در اطاقش می نشست و بجز موارد محدود بیرون نمی آمد ، تمام کارهای لازم را مانند غذا خوردن و استحمام را همانجا انجام می داد تمام روز و شبش را در پشت در سپری میکرد.

آخر برادران متوجه شدند که او با کسی که قابل رویت نیست صحبت میکند، گمان کردند عقلش را از دست داده، اما او با عروس زیبایش در عیش و نوش و خوشبختی بود، و طی دو سال همسرش برای او دو فرزند بدنیا آورد ، همسر و فرزندانش نیز در کنار او در همان اطاق بسر می برند ، و تنها او می توانست آنها را ببیند و صدایشان را بشنود ، یک شب حاجت به دیدار او آمد و گفت: من تصمیم دارم بواسطه تو امراض انسانهای بی بضاعت را معالجه کنم، و از تو تقاضا دارم منزل دیگری برای سکنی انتخاب کن زیرا با بودن مادر و برادران تو در اینجا، همسر و فرزندانت آزادی ندارند.

سه روز بعد ابوکف در شهر شبرالخیمه منزل کوچکی را اجاره کرد و نقل مکان نمود و در آن منزل فعالیت خود را در زمینه درمان و معالجه بیماران آغاز کرد، و موفق شد گونه هایی از نازایی، فلج ، بیماریهای کبد و کلیهو سرطان سینه را معالجه کند.

عمل های جراحی موفقیت آمیزی را پشت سر گذاشت و عمل های آپاندیس و زائده جگر را هم انجام می داد ، او از هر بیمار برای معاینه مبلغ 25قرش دریافت می کرد ، هر بیماریی را به محض مشاهده ، تشخیص می داد لکن معالجه و جراحی بیماران رایگان بود گاهی بیماران خود را با استفاده از گیاهان معالجه می کرد ، و اکثر اوقات داروها را از پول خود خریداری می نمود ، طولی نکشید که آوازه ابوبکر فراگیر و محدوده فعالیتش گسترش یافت شخصی که به گزاش های مربوط به فعالیت پزشکی بدون مجوز رسیدگش می کرد .

تمام فعالیت های ابو کف را گرد آوری کرده و به محکمه قاضی تحقیق سر گرد محمد عادی الطلاوی رد کرد. در نتیجه از سوی قاضی تحقیق حکم بازداشت آقای ابوکف صادر شد و ایشان در محکمه قاضی اعتراف کرد ، که بنا به دستور حاجت به معاینه و معالجه افراد بیمار می پردازد ، و اضافه کرد که من جرأت مخالفت و سرپیچی از دستورات ایشان را ندارم و اگر جزئی کوتاهی شود مورد اذیت و آزار قرار می گیرد ، قاضی تحقیق از نام و آدرس حاجت برای دستگیریش از ابو کف سؤال کرد ناگهان متوجه شد حاجت انسان نیست .

بلکه مؤمنه ای از جن است.ناچار به تحقیق خود پایان داد و حکم بازداشت 4 روز ابو کف را صادر نمود و دستور داد او را به داد گاه قانونی روانه کنند هنوز قاضی کار خود را تمام نکرده بود که به سر درد شدیدی مبتلا شد و مجبور گردید دفتر کار خود را ترک کرده و در منزل به استراحت بپردازد روز شنبه 15 آوریل سال 1980 مطابق با 1359 شمسی دادگاه شبر الخیمه جلسه خود را به ریاست قاضی رفعت عکاشه تشکیل داد ابو کف در دادگاه حاضر شد و به تمام اتهاماتی که نسبت به وی داده شده بود اعتراف کرد.

قاضی خواست مهارت و توانایی متهم را بیازماید لذا از او خواست تا بیماری هایی را که شش تن از وکلای حاضر در جلسه از آنها رنج می بردند را مشخص نماید. ابو کف از این آزمون با سربلندی و موفقیت بیرون آمد و بیماری هر یک از وکلا را تشخیص داده و داروی مناسب را برای آنان تجویز نمود سپس نوبت قاضی فرا رسید و بعد از او تمام افراد حاضر در جلسه مورد معاینه قرار گرفتند.

گفتگوی میان قاضی و متهم بسیار مهیج بود حضار با فریاد تکبیر بلند می گفتند قاضی وقتی که با این ماجرای مهم روبرو شد حکم کرد ابو کف باید به بیمارستان روانی تحویل داده شود تا بیماری وی مورد بررسی قرار گیرد و مدت بازداشت وی تا جلسه بعدی دادگاه یعنی یکشنبه 22 آوریل 1980 تمدید شد روزنامه الجمهوریه مشروح این ماجرا را در شماره ای که اول صبح روز چهارشنبه 16 آوریل 1980 منتشر شد چاپ نمود.

پخش این مطلب جنجال فراوانی را در پی داشت.تعدادی از علماء دین و پزشکان روان شناس دست بکار شده و نظریه خود را در این مورد ابراز نمودند برخی معتقد بودند ابو کف انسانی است دروغگو ، برخی دیگر می گفتند: او با نیروی نامرئی مرتبط است.

اما دکتر احمد عکاشه استاد روانشناس در تحلیل خود نوشت: ابو کف به اختلال و اظطراب فکری مبتلا شده ، و این حالت وی جزء جنونهای خطرناک است. ولی در میان همه جنجالها و هیاهوها کسی نتوانست موفقیت ابو کف را در تشخیص و معالجه و اجرای عمل های جراحی موفقیت آمیز خنثی نماید.

وقتی که در روز یکشنبه 22 آوریل 1980 دادگاه شبر الخیمه جلسه اش را با ریاست قاضی رفعت عکاشه برگزار نمود طی آن جلسه قاضی محکمه ابو کف را از تمامی اتهامات وارده بی گناه و مبرا دانست .

در متن حکم آمده بود:متهم متذکر شده که مجبور به انجام این امر بوده (یعنی معالجه) و هیچگونه از خود اختیاری نداشته ضمنا توانایی مقابله و مبارزه با نیرویی نامرئی را که بر وی مسلط گشته بود و برای اجرای دستورهای خود از او لاستفاده می کرده برای او غیر مقدور بوده و در صورت عدم اجرای دستور مورد ایذاء و اذیت نیروی نامرئی قرار می گرفت در این مورد قانون مجازات فاقد نص صریحی است که آیا اتهاماتی را که دادگاه بر علیه متهم اعلام نموده به عنوان جرم اثبات اتهامات فوق برعلیه متهم است یا به نفع متهم تمام می گردد. زیرا که اصل بر انسان برائت است و ابو کف بی گناه شناخته می شود .

پس از شنیدن این حکم ابو کف با صدای بلند ذکر لا الله الا الله را تکرار می کرد و به روزنامه نگاران گفت: حاجت هنگام برگزاری جلسه در محکمه حاضر بود و موقع قرائت حکم توسط قاضی ، حاجت در پشت سر او ایستاده بود.

;وقتی که یکی از روزنامه نگاران از ابو کف در مورد ویژگیها و خصوصیات و نام حاجت سؤال کرد،او پاسخ داد:من از پاسخ این سؤال معذورم،فقط آنچه می توانم بگویم این است که حاجت از نسل جن است. (داستانهای شگفت درباره جن ص48 تا 53)

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...