معرفی وجوه مشترک و تاریخچه

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

وجه مشترک باورهای مرتبط با جادو این است که می توان با توسل به نیروهایغیرجسمانی شیطانی به شرارت دست یازید. برخی بر این باورند که میان نیاتشیطانی و پدیدآمدن زخم یا حتی مرگ رابطه علت و معلول وجود دارد. اگرچه دربسیاری از جوامع، از قبیل جوامع مصری، یونانی، رومی، ژرمنی و حتی آفریقایی،ساحران و جادوگران را به اتهام دست یازیدن به جادو محکوم کرده اند، ولی درجوامع یهودی و مصری حتی اعتقاد به وجود جادو نیز جرم محسوب شده است. دردنیای چند خدایی دوره باستان که ایزدان جهان زیرین و جهان مردگان، بخشی ازجهان خدایان را تشکیل می دادند و هر رب النوعی از هر دو جنبه خیر و شربرخوردار بود. اعتقاد به جادو کاملاً متداول بود. اما اندیشه خدای واحد دریهودیت، سحر و جادو را نتیجه اعتقاد به کفر می دانست و همین انحراف از دینگناه به حساب می آمد. این همان نگرشی است که به مسیحیت نیز راه یافت و درنوع خود بسط داده شد.

تاریخچه اعتقاد به جادو در دوره مسیحیت، همان تاریخچه ای است که در بابشیطان شناسی کلیسا و نگرش آبای کلیسا نسبت به ادیان غیرمسیحی مطرح شده است. هر گاه نگرشی مخالف با مسیحیت بروز می کرد از دید کتاب مقدس عهد قدیم باصفاتی چون جادوگر، ساحر، افعی، ابلیس، لویاتان(Laviathan)  و صاحب روحشیطانی شخص می گردید و از نگاه عهد جدید، چنین نگرشی متعلق به شیطان یا دیوشریر تلقی می شد، به رغم تمایل به دگردیسی نیروهای فوق طبیعی به نیروهایخیر و شر، در عصر مسیحیت، رویکرد قرن اولیه مسیحیت درباره سحر و جادو، اغلبیادآور خدایان سه گانه هکات(Hecate)  و نیز دیانا(Diana)  بود که باید بانیروی دین بر آنها چیره شد. تا مدت ها، کلیسا سحر و جادو را کفر به حساب میآورد و نه ارتداد؛ اما این باور عام که سحر و جادو می تواند صدمه بزند وحتی منجر به مرگ شود، به ویژه تهدیدی برای جان شخص حاکم به حساب می آمد،سبب شد تا با چنین نیروهایی به شکلی جدی تر برخورد شود. به همین دلیل، درقوانین مدنی امپراتوری مسیحی روم، همچون امپراتوری های بت پرست گذشته،موادی به ممنوعیت سحر و جادو اختصاص یافت. این برخورد، در زمان آگوستینقدیس که جادو را عهد و پیمان با شیطان برمی شمرد، به اوج خود رسید و سبب شدتا کلیسا در برابر آنانی که معروف به جادوگری بودند، برای حفظ موقعیت خود،به اقداماتی جدی دست زند.

آرای آبای کلیسا پیش از عصر اصحاب مدرسه، در متنی از نویسنده ای گمنام تحتعنون احکام مذهبی(Conon Episcopi)  یا رسالات مذهبی(Capitulum Episcopi) آمده است. این احکام از سوی رجینو از اهالی پروم(Regino of Prum)(ح. 900م.) ثبت گردید و به قوانین کلیسا منضم شد. مطالبی که بعدها برای مدتی حدودهشت قرن مورد بحث و جدل قرار گرفت، از همین رساله سرچشمه گرفته اند. نویسنده این رساله میان افرادی که با پیروی از «فنون ویرانگر سحر و جادویمنشا گرفته از شیطان» دست به شرارت می زنند، و «عجوزه هایی که تصور می کنندمی توانند با کمک دیانا بر وحوش سوار شوند... و در آسمان به این سو و آنسو بروند». تمایز قایل می شود. او گروه اول را مرتد می نامد و گروه دوم رادیوانگانی به حساب می آورد از ارواح پلید در وجودشان لانه کرده اند. نویسنده این رساله، «پرواز شبانه» را با «توهمات شبانه» مقایسه می کند و «حلول روح» را به رساله های خرقیال، یوحنا، و بولس استناد می دهد و نتیجهمی گیرد، «هرآنکه می پندارد مخلوقات، بدون خواست پروردگار، می توانند بهمخلوقی از نوعی دیگر مبدل شوند، بی شک کافرند.» در اینجا «کفر» در معنی عهدو پیمان بستن یک جادوگر با شیطان است و از توهمات شبانه تمایز می یابد. باوجود این، در قرون بعد و متاثر از مباحث مدرسیون در باب نیروی فرشتگان وشیاطین و شخصیت دوگانه و نیز تثبیت دادگاه های تفتیش عقاید، این تمایز رفتهرفته از میان رفت. در این دوره آنچه باقیمانده از رسوم دوران بت پرستیبود، خواه به صورت یک اعتقاد، و خواه به شکل یک عمل، با تایید بازپرساندادگاه ها که در شیطان شناسی تخصص یافته بودند، پرستش شیطان به حساب میآمد. حتی اعتقاد به «چشم زخم»، «نفرین»، «طلسم»، و جز آن، از نگاه کلیساشیطانی تلقی می شد. برای کشف این باورها، مطالعات وسیعی درباره باورهایمحلی صورت گرفت و در قالب کتاب ها و رساله های متعددی انتشار یافت. گاه نیزاعترافات متهمان در زیر شکنجه به مطالب این کتاب ها ضمیمه می شد.

بازپرسان دادگاه های تفتیش عقاید و نیز قضات پروتستان به کمک همیناعترافات، دستورالعمل های بازپرسی را در قرن پانزدهم می نگاشتند. از جملهاین کتاب ها می توان به ضربه به جادو(Mallus malefiarum ) نوشتهکرامر(Kramer) و اشپرنگر(Sprenger) و نیز در قرن شانزدهم به بازپرسی ازجادوگران(Disquisitiones magicae) (1601 ـ1599 نوشته مارتین دل ریوMartin Del Rio))، کتاب شیطان شناسی(Daemonolatreia) (1595) نوشته نیکولاسرمی(Nichalas Remy)، کتاب جادوگران شیطانی(De magorum daemonomania)(1581) نوسته ژان بودن(Jean Bodin) ، یا گفتارهایی در باب جادو(Discours des sorciers ) (1601 ـ 1590) نوشته هانری بوژه (Henri Boguet) اشاره کرد. جالباینجاست که هر تلاشی برای مصون ماندن از کفر پنهان، به خطری بزرگتر منجرمی شد و کار به جایی می رسید که تصور می رفت قدرت شیطان کم از قدرت خداوندنیست.در آن ایام، دو شرط اصلی، یکی قانونی و دیگری کلامی، در تعیین نوع تعریفجادو در قانون مدنی و قانون شرع حائز اهمیت اصلی بود. یکی، اتحاد تئوکراتیککلیسا و دولت در میان ملت های مسیحی سبب شد تا هر کفری خیانت به شمار رود. در قرن سیزدهم، پاپ اینوست [= بی گناه] سوم در پیمان نامه ای با امپراتورفریدریک دوم، چنین اعلام می دارند که «اهانت به درگاه باریتعالی، جنایتیبالاتر از اهانت به درگاه امپراتور است». با احیای چنین قوانینی، اهانت بهخداوند از طریق جادوگری همان مجازاتی را یافت که اهانت به امپراتور. اینمجازات چیزی نبود به جز اعدام محکوم. از این طریق براندازی ارتداد از طریقدادگاه های تفتیش عقاید و قدرت اصحاب مدرسه شکلی قانونی به خود گرفت. دوم،تثبیت این امر که هر نوع جادویی کفر و ارتداد به حساب می آید. در نیمه دومقرن سیزدهم و طول قرن چهاردهم، این موضوع همواره مورد بحث بوده است. الکساندر چهارم در فتوایی اعلام می کند «جادوگرانی که شیطان را محترم میدارند مرتد به شمار می آیند»

این فتوا مطلب تازه ای نبود. پیش از این نیکولاس ایمریک(Nicholas Eymeric)  در رساله راهنما(Dierctorium)  (1376)، میان جادوگران «ساده» و «کافر» بهچنین تمایزی قایل شده بود و جادوگرانی را که شیطان را محترم می داشتند کافربه حساب آورده بود. لئا (Lea) مشکل عمده دادگاه های تفتیش عقاید را تعیینحد جادوگری می داند، زیرا این دادگاه ها تنها به اعمال جادوگری توجهنداشتند و گرفتاری اصلی شان عقایدی بود که در میان مردم رسوخ کرده بود. یکیاز منابعی که تمامی عقاید و نیز اعمال جادوگری را ارتداد به حساب می آورد،رساله ای است به سال 1398 م. که در دانشکده الاهیات دانشگاه پاریس به رشتهتحریر درآمده است. در این رساله میان عقاید خرافی و رابطه ای ضمنی باشیطان پیوندی ناگسستنی در نظر گرفته شده است که پیامدهای این پیوند از جانبخداوند و طبیعت قابل پیش بینی نیست. در رساله اشعیا چنین آمده است که «مابا مرگ پیمان بسته ایم و با روح عهد و میثاق». این آیه تا زمان آگوستینقدیس تلویحاً به معنی احتمال پیمان با شیطان تلقی می شد و توضیحی بود برایبرتری قدرت جادوگران نسبت به انسان و نیروهای طبیعی. به عبارت ساده تر،جادو همانند کفر، دشمن دولت، انسان و سعادت او تلقی می شد. مارتین لوتر نیزدر این مورد راه بهتری در نظر نمی گیرد و با تاکید بر عبودیت انسان دربرابر پروردگار اعلام می کند «آیا جادوگری که نشانگر طغیان در برابر خداوندو سرسپردگی نسبت به شیطان است، شایسته مرگ نیست؟»

یش از آنکه احتمال نظری جادوگری مورد بحث و بررسی قرار گیرد، آلونز وسالازاری فریاس(Alonso de Salazar y Frias)  بازپرس اسپانیایی دادگاه هایتفتیش عقاید، و ساموئل هارس نت (Samuel Harsnett) اسقف انگلیسی در موردشواهدی به بحث و بررسی پرداخته اند که برخی جنایات را منتسب به جادو دانستهاند. باور به شیطان و قدرتش به تدریج و به دلیل همین تفتیش ها رشد کرد. دراین مورد می توان این باور را که شیطان موجب اوهام می گردد، بازگشت بهوضعیت قرن دهم میلادی و کتاب احکام مذهبی دانست. این امر باعث شد تا در قرنشانزدهم و هفدهم رساله های متعددی درباره عقل سلیم و تشخیص «وهم» نگاشتهشود. از جمله این نویسندگان می توان به رجینالد اسکات(Reginald Scot)، جانویر(John Weyer)، فریدریش فن اشپه(Friedrich von Spee)، و حتی بالتازابکر(Balthasar Bekker) اشاره کرد که با استناد به انجیل اعلام می دارد، «هیچ روحی شریری نباید بدون انکار وجود شیطان زنده بماند». این باور درمیان کالونیست ها نیز رواج یافت و جالب اینجاست که به رشد باورهای کفرآمیزانجامید و اعمال جادوگری به شکلی زیرزمینی فراگیر شد.

اعتقاد عامه به جادو تا قرن هجدهم میلادی به تدریج کاهش یافت. به دلیل اینامر را می توان به رشد خردگرایی و نیز تردید نسبت به معجزات و رفتارهای فوقطبیعی دانست. به این ترتیب رفته رفته خرافه پرستی و اعتقاد به عواملفراطبیعی تنهادر میان قشر کم سواد باقی ماند. در دوره رمانتیسم توجه ادبابه باورهای جادویی به دو رویکرد محدود شد و این دو رویکرد تا قرن بیستم بههمان شکل ادامه یافت. یکی از این دو رهیافت، مطالعه جادو به منزله موضوعیتاریخی بود که خود را در ادبیات نیز می نمایاند. جادو در متون ادبی، چه ازجنبه طنز، نظیر تام اوشانتر(Tam O Shanter)(1791) نوشته برن(Burn)، و چه ازجنبه تراژیک، مانند موبی دیک(Moby Dick) (1851) نوشته ملویل(Mleville) مورد نقد و بررسی قرار می گرفت. دو اثر گویا (Goya) نیز به نام هوسها(Caprihos) ونقش های سیاه(pinturas negras) تمایل به طرح مسائل جادویی رادر ادبیات نشان می دهد. رهیافت دوم، مطالعه جادو از منظر مردم شناسی استکه با پژوهش های یوزف انه موزر(Joseph Ennemoser) و کتاب تاریخجادو(History of Magic)(1854) آغاز می شود.

جادو در این دسته از پژوهش ها به مثابه بازمانده ای از مذاهب اولیه اروپا ودیگر نقاط جهان در نظر گرفته شده است و مطالعه تطبیقی آنها مورد توجه بودهاست. روان شناسان نیز همچون ساموئل هیبرت(Samual Hibbert) در کتاب مختصریدر باب فلسفه توهم(Sketches of the philosophy of Apparitions) (1825) بهجادو به مثابه نوعی بیماری ذهنی و روانی اشاره کرده اند. در قرن بیستم،توجه متخصصان بیشتر به جادو در آفریقای سیاه جلب شد. در کنار این پژوهش هایمردم شناختی، بحث درباره چند و چون نگرش اروپاییان قرون وسطی به مسئلهجادو همچنان ادامه دارد. آنان با این باور که خداوند متعال است، نگرشی رانشان داده بودند که از قدرت الاهی می کاست و وحدت را به نوعی ثنویت مبدل میکرد.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...