آیا شما حس ششم دارید؟

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

همه ما رویاهایى داریم که گاهى به حقیقت مى پیوندد. در طرف مقابل همه ما دلشوره هایى هم داریم که گاهى درست از آب در مى آیند. مثلاً خیلى وقت ها پیش مى آید که احساس مى کنیم قرار است، تلفن به صدا در آید و بعد صداى زنگ تلفن را مى شنویم. «جوآن مارى ولان» یکى از افراد برخوردار از این حس است. او همیشه نسبت به این حس نگران بود و فکر مى کرد چیزى اشتباه در خلقت او وجود دارد تا اینکه متوجه شد این بهترین هدیه اى بوده که از جانب خداوند به او داده شده و او خیلى خوش شانس بوده که توانسته چنین هدیه اى دریافت کند.

او مى گوید: همیشه نشانه هایى را احساس مى کردم. مثل اینکه یک نفر کنارم نشسته سپس صداى پک زدن به سیگار را مى شنیدم و دود سیگار را نیز مى دیدم. از جا بلند مى شدم، از تخت پایین مى آمدم، پدر تویى؟ اینجایى؟ چند سال قبل پدرم در اثر سکته قلبى جان خود را از دست داد و از آن زمان تاکنون من همیشه غم عجیبى در قلبم دارم. اما الآن، صداى نفسهایش و بوى ادکلنش را حس مى کنم و وقتى بوى او به مشامم مى رسد، احساس راحتى مى کنم. این اولین بارى نبود که من وجود کسى را حس مى کردم و یا آدمهایى از دنیاى دیگر سراغ من مى آمدند. * نمى خواستم متفاوت از بقیه باشم وقتى به سالها قبل فکر مى کنم، مى بینم از همان کودکى با بقیه فرق داشتم. اکثر شبها وقتى در تختخواب بودم صدایى مى شنیدم وقتى از خواب بیدار مى شدم، ضربان قلبم تند مى شد. زن و مرد پیرى را مى دیدم که آغوششان را به روى من باز کرده و با هم صحبت مى کردند. من از ترس به اتاق پدر و مادرم مى دویدم و فکر مى کردم غولها هستند که شبها سراغ من مى آیند. پدرم با آرامش کامل مرا به اتاقم باز مى گرداند و با خونسردى زیر تخت، داخل کمد و همه جا را بازدید مى کرد و مى گفت: «برو بخواب عزیزم، هیچکس اینجا نیست». اما وقتى من به رختخواب باز مى گشتم، با خود زمزمه مى کردم، پدر تو اشتباه مى کنى. وقتى ۹ ساله بودم. خواب دیدم مادر پدرم تلفن کرد و گفت که مى خواهد ما را ترک کند و پیش خدا برود. اما همه چیز رو به راه خواهد بود و هیچ اتفاقى بعد از او رخ نخواهد داد. سه روز بعد مادر بزرگم فوت کرد. وقتى ماجرا را براى پدر و مادرم تعریف کردم، مادرم گریه کنان مرا در آغوش گرفت و گفت: «توباید مثل من و مادرم باشى. ما همیشه قبل از اینکه اتفاق بدى رخ دهد، از آن مطلع مى شویم. ما نفرین شده هستیم.» من هم با گریه پاسخ دادم: «نه من نمى خواهم مثل شما ملعون و نفرین شده باشم» از آن به بعد تا چند سال هر وقت صداهایى مى شنیدم یا خوابى مى دیدم سعى مى کردم آن را نادیده بگیرم و دیگر راجع به این موضوع با مادرم صحبت نکردم تا اینکه در سن ۱۶ سالگى خواب مرگ پدرم را دیدم و وقتى پدرم را از دست دادم باز هم شوک عجیبى به من وارد شد. اما باز هم با این حس جنگیدم و به مادرم چیزى نگفتم. آرام، آرام از طریق تلویزیون، اخبار و روزنامه ها متوجه شدم که افراد دیگرى نیز مثل من با همین حس وجود دارند که اتفاقات بد را پیش بینى مى کنند. ۲ سال بعد وقتى با ناپدرى ام «جان» مشغول عبور از جاده بودیم، دوباره ندایى از درونم به من گفت: حرکت نکن. تا آمدم موضوع را جدى بگیرم کامیون بزرگى با ما برخورد کرد و هر دوى ما را زخمى کرد. پس از چند روز که بالاخره، در بیمارستان به هوش آمدم دیگر نتوانستم مقاومت کنم و مادرم را در آغوش گرفتم و موضوع را با او در میان گذاشتم، چون از ناحیه کمر و ستون فقرات دچار شکستگى شده بودم، چند ماه بسترى بودم. اما بعد از آن فکر کردیم که وقت آن رسیده که با مادرم به این مسأله جدى تر نگاه کنیم و سعى کنیم اقدامى در جهت فهمیدن این حس برداریم. به سراغ آدمهایى که با عالم دیگر و مردم عالم دیگر ارتباط داشتند رفتیم. کتابهاى زیادى مطالعه کردیم، با آدمهایى مثل خودمان ملاقات کردیم و متوجه شدیم که صداهایى که مى شنویم براى ترساندن ما نیست، بلکه از جانب روحهایى است که مراقب ما هستند. ما روح پلیدى نداریم. بلکه فرشته هایى در اطراف خود داریم. و شاید آنها هدیه هایى از طرف خداوند هستند که به ما داده شده اند تا ما به اطرافیانمان کمک کنیم. این واقعیت مسؤولیت سنگینى بود. حالا دیگر من هدف زندگى خود را مى شناختم. «پدر از من براى چند نفر تقاضاى حلالیت کرد.» اول باید سراغ یکى از همکارانش مى رفتم که پدرم ناراحتش کرده بود، وقتى پیش آن خانم رفتم و براى پدرم تقاضاى حلالیت کردم، مرا در آغوش گرفت و گریه کنان گفت: «نمى دانى چقدر منتظر این لحظه بودم.» و بعد چند نفر دیگر. این مسؤولیت را بخوبى توانستم انجام دهم و وقتى کار تمام شد، پدرم دوباره با همان بوى ادکلن همیشگى و دود سیگار به اتاقم آمد و از من تشکر کرد. او مى گفت امشب با خیال راحت و در آرامش زندگى مى کند، من به قدرى خوشحال بودم که دائماً از خداوند به خاطر این موهبتى که به من ارزانى داشته تشکر مى کردم. چند شب بعد خانمى را در رؤیاهایم دیدم که بسیار بى تاب بود. او مى گفت: همسر و پسرش همیشه با هم در حال جنگ بودند و او تنها کسى بود که قادر به آرام کردن آنها بود و حالا که او در دنیا نیست خیلى نگران پسرش است. با جست وجوى فراوان آدرس آنها را پیدا کردم و به سراغشان رفتم و تمام ماجرا را تعریف کردم و مطمئن شدم که پدر و پسر در صلح و آرامش کامل با هم زندگى مى کنند و مشکلى ندارند. از کمک کردن به افراد واقعاً لذت مى برم. هر موقع در اتاق خواب در تاریکى تنها مى نشستم دود سیگار پدرم را استشمام مى کردم و این یکى از شیرین ترین و خوشبوترین بوهاى زندگى ام شده بود. من واقعاً نمى دانم در آینده چه اتفاقى خواهد افتاد اما مى دانم که هیچ وقت تنها نیستم و کسانى را که دوست داریم همیشه در کنارمان هستند و هر زمان که ما دریچه قلبمان را به روى فرشتگان باز کنیم و به آنها گوش دهیم آنها ما را هدایت خواهند کرد. توصیه هاى «جوآن مارى» براى تقویت حس ششم:

۱) از خودتان سؤال کنید: سؤال از حس و ذهن خودآگاه یکى از بهترین راه هاى گشودن کانال قدرت ماورایى و علم غیب است. فقط در مورد چیزى که واقعاً مى خواهید بدانید لحظه اى تفکر کنید. به طور مثال «آیا باید شغلم را عوض کنم؟» وقتى شب مى خواهید به رختخواب بروید با صداى بلند از خود این سؤال را بپرسید. مشاهده مى کنید که رؤیاهاى شما در شب پاسخ سؤال شما را مى دهند.

۲) افکار خود را به روى کاغذ بیاورید: قبل از اینکه شب به خواب بروید و وقتى که صبح از خواب بیدار شدید، در مورد موقعیت خود فکر کنید و در مورد مواردى که برایتان حائز اهمیت است با دقت فکر کنید، سپس شروع به نوشتن کنید. به افکارتان اجازه دهید که ارادى عمل کند و هر آنچه که به فکرتان مى رسد روى کاغذ بیاورید، سپس کاغذ را نگاه کنید، متوجه مى شوید چه اتفاقى رخ داده: «افکارتان شما را هدایت و نصیحت کرده است.»

۳) به خودتان اعتماد کنید: مثلاً وقتى در حال قدم زدن هستید، اما ناگهان دلت مى خواد که به سمت چپ بپیچید، این کار را انجام دهید، حتى اگر بعداً متوجه شدید که از مسیر واقعى دور شده اید، اما باز هم به حس خود پاسخ مثبت دهید و مشاهده مى کنید که درست شما را هدایت کرده است.

۴) زمانى را در طبیعت صرف کنید. در طبیعت و در معرض هواى آزاد بودن و کنار درخت بودن، بصیرت و بینش انسان را بالا مى برد.

۵) از روش «گل درمانى» استفاده کنید. گل هاى تازه باعث افزایش انرژى در فضاى خانه شما مى شود. حتى اجازه مى دهد تا مقدارى هواى تازه و آزاد وارد فضاى خانه شما شود. گل هاى تازه، روحیه شما را تقویت مى کند.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...