سرودی که خودش نواخته شد

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

آبراهام لینکلن آنرا سرودی نامید که ایالات متحده را نجات داد. خانمی کهاین قطعه را نوشته بود، آن را سرودی لقب داد که به خودی خود ساخته شدهبود و شاید حق با هردوی آنها بود. سرود «مارش جمهوری» یکی از تکان دهنده‌ترین و هیجان‌انگیزترین سرودهایی است که تا بحال ساخته شده است. زمانیکهابراهام لینکلن برای اولین بار و در سخت‌ترین روزهای نبردهای داخلی آمریکا،این سرود را شنید، بی اختیار گریست. سرود «مارش جمهوری» که از یکاردوگاه قدیمی پخش می‌شد به این مضمون بود: بگو، ای برادر آیا با ما درساحل مبارک کنعان دیدار خواهی کرد؟

اما اینکه این عبارات از کجا آمده‌اند و این سرود چگونه ساخته شد، داستانجداگانه و عجیبی دارد. در شب 18 نوامبر سال 1861 مه غلیظی که از نزدیکرودخانه «پاتومک» برخاسته بود، مانند چادری بر سر خیابانهای پایتختکشیده شده بود. صفوف طویلی از سربازان دلسرد و افسرده که روحیه خود راباخته بودند، از مقابل هتل «ویلارد» عبور می‌کردند. بعضی از آنها ازشدت خستگی تلو تلو می‌خوردند، زیرا تمام روز را در خیابانها رژه رفتهبودند. و اکنون نیز با قلب‌هایی سرشار از یأس و ناامیدی از شکست دیروز وفردای نامعلوم قدم برمی‌داشتند. در یکی از اتاق های هتل «ویلارد» زنیزیبا و جوان با موهای بلوطی رنگ که همسر یکی از رهبران سیاسی «بوستن» بوددر تاریکی، کنار پنجره اتاقش نشسته بود و به صف‌های طولانی سربازان که درسیاهی شب به زحمت راه می‌رفتند، نگاه می‌کرد. «جولیا وارد هاو» هر شبدر این ساعت به رختخواب می‌رفت، اما آن شب موقعیت متفاوت و غیرعادی بود. وسرنوشت، او را برای انجام ماموریتی عجیب برگزیده بود. «من او را درروشنایی آتشی که در اردوگاهها برافروخته‌اند، دیده‌ام... و بشارت کتابمقدس را بر فولاد صیقلی خوانده‌ام»...

«شعاع زرد رنگی که از چراغ گوشه خیابان بر لوله‌های تفنگ و سرنیزه‌هایسربازانی که رژه می‌رفتند می‌تابید، می‌دیدم.» خانم «هاو» این مناظرجاودانی را از نظر گذراند و پس از آنکه مدتی در افکار خود غوطه ور شد، کمکم به خواب عمیقی فرو رفت. کمی پیش از طلوع آفتاب، او خودش را پشت میزتحریری که در گوشه اتاق قرار داشت، مشاهده کرد. بطوری که برایشغیرعادی می‌نمود، به سرعت شروع به نوشتن کرد. پیش از این هرگاه می‌خواستشعری بنویسد، در یافتن قافیه‌ها دچار اشکال می‌شد اما در این صبحدم سرد وخاکستری نوک قلمش به سرعت روی کاغذ می‌لغزید و شعری را می‌سرود که نام اورا برای همیشه در تاریخ زنده نگاه می‌داشت. اتاق بقدری تاریک بود که او بهسختی می‌توانست کاغذ را ببیند، اما به خودش زحمت نداد تا شمعی را که رویمیز بود، روشن کند. او بدون وقفه می‌نوشت. اگر در زندگی چنین ماموریتیبه وی محول شده بود، پس باید آنرا به بهترین نحوی به انجام می‌رساند.ساعتها پس از دمیدن آفتاب، زمانیکه از خواب بیدار شد، مشاهده کرد که یکشعر پنج بیتی را روی یک کاغذ نشان‌دار متعلق به یک موسسه دولتی که همسرشدر آن کار می‌کرد، نوشته است. نشستن پشت میز را بطور مبهم بیاد داشت،اما از آنچه که نوشته بود، چیزی بخاطر نمی‌آورد. این شعر چنان زیبا وبدون اشکال سروده شده بود که او در تمام آن، تنها چهار کلمه را تغییر داد.نام شعر «مارش جمهوری» بود اما او درباره خود شعر و عنوان آن چیزی بیادنداشت. حالا او با این قطعه شعر چکار باید می‌کرد؟ مدتی اندیشید وبالاخره تصمیم گرفت تا آنرا برای مجله «آتلانتیک مانتلی» بفرستد؛ و همینکار را نیز کرد. آنها نیز این قطعه شعر را در شماره فوریه سال 1862 بهچاپ رساندند. اشعار بزرگ، مانند مردان بزرگ و اندیشه‌های ژرف باید دقیقأدر شرایط زمانی و مکانی مناسب ظهور کنند و شاهکار خانم «جولیا وارد هاو»نیز دارای یک چنین ویژگی بود. قطعه شعر کوچک اما پر شور او، بدست «چپلین چارلز مک کیب» که از افراد گروهان 112 داوطلبان «اوهایو» بود،رسید؛ و وقتیکه در «وینچستر» به اسارت در آمد و زندانی شد، این شعر درجیبش بود. «مک کیب» این سرود را برای دوستانش در زندان خواند، و بزودیآنها نیز با وی هم آواز شدند. یک شب زمانیکه یکی از نگهبانان که با آنانهم پیمان شده بود، به آنان خبر داد که شورشیان در «پنسیلوانیا» بهپیروزی بزرگی دست یافته‌اند. زندانیان در اندوه و غصه فرو رفتند. اما چنددقیقه بعد، یکی دیگر از افراد مورد اطمینان آنها که در زندان خدمت می‌کرد، اخبار صحیح را در اختیار آنها قرار داد و گفت که: نیروهای ایالات شمالیبه پیروزی بزرگی در شهر کوچکی بنام «گتیسبرگ» دست یافته‌اند. «مک کیب»و دوستانش که از شنیدن این خبر مسرور شده بودند شروع به خواندن سرود «مارش جمهوری» کردند. و بقدری این سرود را با صدای بلند و با هیجان میخواندند که پنجره‌های زندان از شور و شعف آنان به لرزه درآمده بود. چندماه بعد «مک کیب» با زندانی دیگری معاوضه شد و به واشنگتن بازگشت. پس ازآن در یک جلسه سخنرانی که از تجربیات خود در زندان سخن می‌گفت به سرود «مارش جمهوری» نیز که دیوارهای زندان را به لرزه درآورده بود، اشاره کرد وسپس آن را برای حاضران خواند... و ناگهان همه حضار که تحت تاثیر قرارگرفته بودند با وی همصدا شدند. پرزیدنت لینکلن از جا برخاست از جا برخاست ودر حالیکه سیل اشک بروی گونه هایش جاری بود از آنان خواست تا این سرودشورانگیز را دوباره بخوانند.

«جولیا وارد هاو» در مورد شاهکار خود گفت: من براستی باور ندارم که اینشعر را سروده باشم. من تنها یک وسیله بودم... و این سرود خود به خود نوشتهشد !

زمانیکه وی در سال 1910، در سن 91 سالگی چشم از جهان فروبست، یکصد نفر ازکودکان موسسه نابینایان «پرکینز» به آرامی این سرود را بر سر مزار اینزن میهن پرست خواندند و به این طریق با وی وداع کردند.

«با قلبی سرشار از شکوه و افتخار که در من و تو تجلی می‌یابد»...

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...