رازهای دروغین از هندوستانی آشکار

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

قرن‌ها است که هند به خاطر عجایب افسونگرش بر سر زبانهاست، سرزمینی اسرارآمیز و جادوئی. با تأسف باید گفت که بعضی از داستانهای عجیب در بارة هندوستان، تحت بررسی دقیق، مقام ممتازی بدست نمی‌آورند. مثلا:

اجازه بدهید بازگردیم و صفحه‌های تاریخ را ورق بزنیم... به سال 1756 میلادی که آخرین فروانروای محلی در برابر کمپانی هند شرقی بریتانیا بپا خواست. حرکتی دلیرانه، اما بیهوده بود. هزاران نفر از اهالی قبایل محلی تعلیم ندیده، خودشان را ناگهان جلوی تفنگها و سرنیزه‌های سربازان انگلیسی انداختند. در این ماجرای قدیمی، نیزه‌ها در برابر تفنگهای سربازان قرار گرفته است... صحنه‌هائی بود که بعد از آن در چنین مقیاسی، نظیر آن تکرار نشد. تا این که حدود دو قرن پس از آن، ایتالیایی‌ها در داخل «اتیوپی» با چنان واقعه‌ای مواجه شدند.

مشکل انگلیسی‌ها این بود که باید افراد محلی را به داخل منطقه‌ای می‌کشاندند که تفنگ‌های انگلیسی به آسانی بتواند آنها را مورد هدف قرار دهد. در برخی موارد می‌توانستند چنین کاری انجام بدهند، اما گاهی افراد هندی پس از تلفات پی‌درپی از صحنة کارزار عقب‌نشینی می‌کردند. جانفشانی مردم محلی متعصب و تعداد ظاهرا بی‌پایان آنها برتری و یا شکست نیروهای انگلیسی را تعیین می‌کرد.

اما همة جنگ‌ها با پیروزی انگلیسی‌ها به پایان نمی‌رسید. بعضی مواقع مخالفانشان از آنها دوری می‌جستند و گاهی تعداد افراد هجوم‌آورنده به قدری زیاد می‌شد که سربازان انگلیسی برای جلوگیری از تارومار شدن خود، مجبور می‌شدند عقب‌نشینی نمایند.

بنابراین در شب بیستم ماه ژوئن سال 1756 میلادی بک دسته از سربازان انگلیسی در بالا و پائین صحنة نبرد پراکنده شدند و خطی در اطراف یک تپة کوچک ایجاد کردند. اما سیاهی شب باعث می‌شد که نتوانند از سلاح‌های خود استفاده نمایند. صدای فیل‌ها بلند شد و هندی‌ها حمله کردند... «نواب سراج» آنها را محتصره کرده بود.

نیروهای انگلیسی تفنگ‌های خود را به زمین گذاشتند و به زندان انتقال یافتند. در حقیقت، آنها در داخل حفره‌ای که حفرة سیاه «کلکته» نام دارد، بیهوش شدند و به صفحات تاریخ قدم گذاشتند. حفرة سیاه کلکته، موضوع افسانه‌ای فناناپذیر است که به مدت حدود دویست سال، با واقعیت به مبارزه برخواسته است.

از آن هنگام که بیشتر تاریخ‌نویس‌ها وقایع را فقط از کتابهای تاریخ‌نویس‌های دیگر رونویسی می‌کنند، افسانة ستمگری حفرة کلکلته همچنان پابرجا مانده است. این داستان سنتی از کتابهای تاریخ گذشته چنین حکایت می‌کند که 146 نفر از آن سربازان انگلیسی در اتاقی که فقط چهارده در هیجده فوت مساحت داشت، جای گرفتند و در طول شب بر اثر خفگی، 123 نفر از آنان هلاک شدند.

برخی از تاریخ‌نویس‌ها، جزئیات نارحت‌کننده‌ای هم به آن اضافه کرده‌اند... این که چگونه قربانی‌ها بسیار محکم به همدیگر شده بودند و مرگ هم نمی‌توانست آن‌ها را به روی زمین بیندازد... این که چگونه مرده و زنده با هم سر پا مانده بودند تا صبح شده بود. حفرة سیاه کلکته، ماجرائی بی‌رحمانه است که به مدد دزدی ادبی در صفحه‌های تاریخ باقی مانده است.

جستجوی دقیق انگلیسی‌ها و دولت هندوستان، نادرستی «حفرة سیاه کلکته» را آشکار ساختو در حقیقت، این ماجرا شایعه‌ای بود که پخش شد تا مردم بریتانیا، بخصوص سربازان را خشمگین نماید. تحقیق‌های بعدی مشخص کرد که اغلب زندانی‌های انگلیسی که گمان می‌رفت در آن حفره هلاک شده اند، در واقع تا آخرین سال عمر خود در انگلستان زندگی کرده‌اند. تمام این ماجرای فریب‌آمیز چند سال بعد از واقعة موصوف توسط یکی از افسران جزء سفارت انگلیس ساخته شده بود. خبرنگارها و تاریخ‌نویس‌ها هم حرف او را نقل کرده‌اند.

در سال 1900 میلادی، هیأت تحقیقی مرکب از پژوهشگران هفت کشور به فرماندار انگلیسی هندوستان اطلاع دادند که شایعة غیرقابل انکاری که در سطح وسیعی در بارة قساوت در کلکته شایعه گردیده بود، دروغی اشکار است و مطمئنا یکی از افسران جزء آنرا برای تبلیغات و به سر زبان انداختن نام خود ساخته است... مدرک‌های ارتش بریتانیا نشان می‌دهد قربانی‌هایی که تصور می‌شود مرده اند، به انگلستان بازگشته‌اند.

فرماندار با دقت کامل کاجرا را برسی و تصمیم خود را اعلام کرد. در نقطه‌ای که هرگز آن قساوت اتفاق نیفتاده بود، دستور داد لایة ضخیمی از سیمان بکشند و جزئیات دروغین و ترسناک ماجرا را برروی آن حک نمایند. حکایتی از بین‌‌نرفتنی به صورت داستانی در کتابهای تاریخ... یادبودی برای یک دروغ!

داستان حفرة «کلکته» با افسانة اسطوره‌ای دختر گرگ سیرت «میدناپور» در یک سطح قرار دارد. در سال 1930 میلادی دکتر «گسل» برای اولین بار این ماجرا را در مجلة «هارپر» برای آمریکائی‌های ساده‌لوح نوشت. وی می‌گوید که تحقیقاتش نشان می‌دهد که گرگ ماده‌ای در نزدیکی «میدناپور» واقع در هندوستان بچه انسانی را که در حال مشرف به مرگ رها کرده بودند، به فرزندی پذیرفت. حیوان، بچه کوچک را به لانه خود برد و بزرگش کرد...

دکتر «گسل» که جستوگر مشتاقی است، توضیح بیشتری نداده است. او می‌گوید که در لانة گرگ ماده، اثاثیه و کتاب و قالیچه و بشقاب وجود نداشت و از میز چیده شدة غذا خبری نبود. وی به حرفهایش ادامه می‌دهد و می‌گوید که در محیط بدون تعلیم و تربیت بشری، بچه انسان یاد گرفت که غذا در دهان خود بگذارد و بجود.

روشی که کودکان در بسیاری از کشورها به آن خو گرفته‌اند. او می‌گوید که بچه یاد گرفت روی چهار دست و پای خود حرکت کند و بدود، اما جناب کشیش «جی. ال. سینگ» از اهالی «میدناپور» او را اسیر کرد. او تا سال 1929 میلادی در آنجا زندگی می‌کرد و هرشب در ساعت ده زوزه می‌کشید.

«کامالا» دختر گرگ‌سیرت «میدناپور» فقط از نظر جسمانی مرد، ولی داستان او همچنان زنده است. این داستان در صفحه‌های مطبوعاتی مانند «کورونت» و «ساتردی ایونینیگ پست» و «کولیزر» و «سایتیفیک امریکن» و غیره درج شد و آنها هرگز به خودشان زحمت ندادند که حقیقت‌ها را بررسی نمایند... و فقط گفته‌های دکتر «گسل» را چاپ کرده بودند.

متأسفانه واقعیت‌ها با داستان مطابقت ندارد. در آن ناحیه از هندوستان گرگ وجود ندارد. بچه را نه در میان گرگها، بلکه در روی تپه کوچکی پیدا کردند. خمیده خوابیدن او ثابت می‌کند که ستون فقراتی قابل انحنا دارد و...، دکتر «گسل»در بارة داستان خود اظهار عقیده می‌کند که آن واقعه در جنگل‌های پر از ببر شمال غرب هندوستان رخ داده است. در حقیقت «میدناپور» در طرف دیگر هندوستان قرار گرفته است و تنها هفتاد مایل با کلکته فاصله دارد.

«کامالا» دختر گرگ سیرت شاید بچه سرراهی بود، اما باهوش نبود. اگر زنده می‌ماند کمی هوش داشت، دست کم باعث می‌شد که بدون تعیین جای منطقه‌ها در روی نقشه از چاپ مقاله در مجله‌ها خودداری شود!...

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...