وقتی عمو سام دست به دامن ارواح می‌شود

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

ماجرای ربوده شدن فرزند کوچک «چارلز لیندنبرگ» هوانورد مشهور امریکائی،یکی جنجال‌برانگیزترین جنایاتی است که قرن بیستم شاهد آن بوده است. هنگامیکه پلیس و مقامات امنیتی از یافتن عامل یا عاملان این آدم‌ربائی ناامید شدند، ناگریز به پیشگویان و احضار کنندگان ارواح پناه بردند، فرایند کار بسیار شگفت انگیز بود. ماجرا از نخستین ساعات غروب اول مارس 1932 اغاز گشت، مردی شیطان صفت دست به عملی زد که در افکار عمومی جهان،بازتاب گسترده و نامطلوبی داشت. در روز حادثه – یک مرد اتومبیل خود را کنار جاده باریکی که از میان جنگل میگذشت و به خانه سرهنگ «چارلز لیندنبرگ» منتهی می‌شد،متوقف ساخت. این خانه چند کیلومتر با «هوپ ول» واقع در ایالت «نیوجرزی» فاصله داشت.آدم‌ربائی که درون اتومبیل نشسته بود،از صندلی عقب اتومبیل یک نردبان تاشو برداشت و آنرا با خود تا پشت حصار باغ سرهنگ «لیندنبرگ» حمل کرد. نردبان را کنار پنجره اتاقی که طفل بیست ماهه‌ای در آن خوابیده بود گذاشت و از آن بالا رفت. چند دقیقه بعد – هنگامی که طفل را در بغل گرفته و می‌خواست از نردبان پائین بیاید ناگهان نردبان شکست و او همراه طفلی که در بغل داشت، از آن بالا بر روی خاک نرم سقوط کرد- و پلیس توانست از این حادثه سرنخی بیابد. سر و صدائی که پیرامون حادثه ربوده شدن پسر کوچک «چارلز لیندنبرگ» براه افتاد، بزودی افکار عمومی جهان را بخود جلب کرد. روزنامه‌ها به تفصیل درباره این حادثه به چاپ و انتشار مقالاتی پرداختند و نوشتند که: «چارلز لیندنبرگ» خلبان شجاعی که پنج سال پیش موفق شد به تنهائی و برای نخستین بار پرواز تحسین‌برانگیزی بر فراز اقیانوس اطلس انجام دهد و مسافت 3600 مایلی راکه از نیویورک شروع و به پاریس ختم می شد را با موفقیت طی کند – با واقعه دردناکی روبرو شده است. بدنبال این رویداد، مردی از اهالی «نورفاک» واقع در «ویرجینیا» ادعا کرد با آدم‌ربایان تماس گرفته است، چند روزی وقت تلف شد تا معلوم گردید که آنچه این مرد می‌گوید حقیقت ندارد. سه روز بعد یاداشتی از آدم‌ربا دریافت گردید - که در آن نوشته بود «طفل را درون قایقی گذاشته است». پلیس در آن محل به جستجو پرداخت، ولی کمترین اثری از طفل گمشده نیافت. این یاداشت واقعی بود، لیکن قایقی که آدم‌ربایان به آن اشاره کرده بودند – وجود خارجی نداشت. در میان آدمهای عجیب و غریب،آموزگار بازنشسته‌ای در شهر «برانکس» زندگی می‌کرد که یک آگهی در یکی از روزنامه‌ها بچاپ رسانید. از حسن تصادف این روزنامه، تنها روزنامه‌ای بود که آدم‌ربا همیشه آنرا میخواند! برای آزادی طفل – مقادیری پول بصورت اسکناس تهیه شد که دولت آنها را از گردش خارج ساخته بود. سرانجام همین اسکناس‌ها، منجر به دستگیری یک کهنه سرباز آلمانی زمان جنگ بنام «برونو هوپتمان» شد.او به اتفاق همسر و پسرش در خانه‌ای محقر در «برانکس» زندگی می‌کرد. او بیکار بود – با اینحال پلیس متوجه شد که او پول زیادی خرج می‌کرده که بیشتر پولها را توسط آدم‌ربائی بدست می‌آورده بود. پلیس او را بدام انداخت و پس از انجام بررسی های لازم – سرانجام وی را بدست صندلی الکتریکی سپرد. این ماجرا از پاره‌ای جنبه‌های شگفت‌انگیز برخوردار بود که اسرار آن هیچگاه فاش نشد.ذکر این نکته لازم است که «هوپتمان» دست کم دو شریک جرم دیگر نیز که یک مرد و دیگری زن بوده است – داشت که پلیس موفق به یافتن آنها نشد – و حتی پس از دستگیری «هوپتمان» کوششی برای یافتن آنها بعمل نیامد. همچنین قابل ذکر است که بخشی از پول پرداختی سرهنگ «چارلز لیندبرگ» که بخش زیادی نزد «هوپتمان» بود – مابقی هیچ‌گاه بدست نیامد.آنچه مسلم بود، این آدم ربا – از مدتی قبل رفت و آمد افراد را به خانه «لیندبرگ» زیر نظر داشت و پرستار بچه خانم«بتی گو» را اغفال کرده بود تا با آنها همکاری کند. پرستار بچه پس از کشف حقایق دست به خودکشی زد.

اما چگونه طفل ربوده شده پیدا شد.؟!

هنگامیکه جستجو برای یافتن طفل گمشده به اوج خود رسیده بود و هنوز خانواده لیندنبرگ امیدوار بودند طفل خود را زنده پیدا کنند، مقامات پلیس از این امر ناامید شدند. مقامات پلیس دستجمعی به خانه سرهنگ «چارلز لیندنبرگ» رفتند و منتظر ماندند تا شاید واقعه‌ای اتفاق بیفتد و معجزه‌ای رخ دهد که به حل این ماجرا کمک کند. در این هنگام زنگ تلفن به صدا درآمد، مردی که خود را یکی از کشیش‌های «بروکلین» معرفی می‌کرد – به آنها گفت که دو تن از اهالی بخش اطلاعاتی در اختیار دارند که به ماجرای ربوده شدن طفل مربوط میشود – آنها ادعا میکنند تنها زمانی قادر به فاش ساختن این اطلاعات خواهند بود که در صحنه آدم‌ربائی – یعنی اطاقی که طفل از آنجا ربوده شده حاضر شوند. روز بعد مقامات پلیس با این مرد و همراهش دیدار کردند، او خود را کشیشی از کلیسای «اسیریچوالیست» یا طرفدار ارتباط با ارواح معرفی کرد این کشیش گفت – زنی که همراه اوست از قدرت خارق‌العاده‌ای برخوردار است و بعنوان یک واسطه می‌تواند در عالم خلسه با طفل گمشده ارتباط برقرار کند. تنها تقاضای این زن آن بود که دو ساعت او را در اتاق طفل تنها بگذارند.! ماموران امنیتی نمی‌توانستند این زن را به خانه سرهنگ «چارلز لیندبرگ» ببرند، زیرا خانم لیندنبرگ یعنی مادر طفل در شرایط روحی ناگواری بسر می‌برد. از اینرو او را بصورت پنهانی وارد اطاق بچه کردند – این زن پس از ورود به اطاق – رو به همان جهتی ایستاد که طفل از آنجا ربوده شده بود. انگاه به عالم خلسه فرو رفت و پس از یک خلسه طولانی که دو ساعت و نیم بطول انجامید، سرانجام به دو تن از ماموران پلیس و یک تندنویس که سخنان او را یاداشت میکرد گفت: که طفل مورد نظر در خانه‌ای که هنوز رنگ نشده و در حدود هفت کیلومتری با آنها قرار در جهت شمال شرقی فاصله دارد- نگه‌داری می‌شود. وی همچنین گفت که آدم‌ربایان در صورت نزدیک شدن گروه تجسس طفل را خواهند کشت – زیرا با دوربین‌های قوی خانه را زیر نظر دارند.!! هنگامیکه در روز 12 مه آن سال یعنی در حدود سه هفته پس از اظهارات عجیب این زن، جسد طفل سرهنک «چارلز لیندبرگ» کشف شد – ماموران مشاهده کردند که جسد طفل تقریبا در فاصله هفت کیلومتری خانه لیندبرگ به سمت شمال خاوری و به فاصله چند متری خانه‌ای که هنوز رنگ نشده بود قرار داشت.ظواهر امر نشان میداد که طفل اخیرا در این خانه بوده است. یک زن مو خرمائی نیز همراه او بسر میبرده است و همانگونه که آن زن عجیب پیشگوئی کرده بود آنها با عجله تمام خانه را ترک کرده بودند. هر چند ماموران امنیتی به فرایند این پیشگوئی توجهی نکردند، ولی حوادث بعد نشان داد که اظهارات این زن – کاملا نزدیک به حقیقت بوده است. واینهم یکی از آن مواردی است که دانش کنونی از توجیه ان عاجز است.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...