نابغه ابله

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

هنگامیکه یک پسر روستایی بنام رابرت نیکسون «مرتبأ می‌گفت که پادشاه به عقل و خرد او نیازمند می‌‌‌شود، همه به او می‌‌‌خندیدند. زیرا از نظر مردمرابرت موجودی احمق و نادان بود. ولی تاریخ نشان داد که حرف‌های او همهواقعیت داشتند.

والدین او، کشاورزان فقیری بودند که از بامداد تا شامگاه در مزرعه کار می‌‌‌کردند و تنها آنقدر بدست می‌آوردند که از گرسنگی نمیرند. رابرت تنها فرزندآنها بود. پسری با سر بزرگ که از نظر مردم فردی نادان بود. پدر و مادررابرت نیز با این نظر هم عقیده بودند. هنوز چند روزی به مدرسه نرفته بودکه مدیر مدرسه او را به خانه بازگرداند.

در یکی از روزهای سرنوشت‌ساز سال 1485 انگلستان درگر جنگ بود. سپاهان«شاه ریچارد» با سپاهیان تحت فرماندهی «شاه هنری » در منطقه « ریچموند»درگیر نبرد سختی بودند و چند صد کیلومتر دورتر از محل نبرد، رابرت در پشتاسب مشغول شخم زدن مزرعه بود. همینطور که مشغول کار بود، ناگهان ایستاد.لحظه ای سر خود را پایین گرفت گوئی که به صدائی گوش می کرد. بعد در مزرعهشروع به دویدن کرد و دست‌های خود را تکان می‌داد و فریاد می کشید. اوقبلأ هه از این کارها می‌کرد اما این دفعه با دفعات قبل فرق داشت. مردم کهاو را به این وضع دیدند به طرف او رفتند تا او را آرام کنند. اما بنظر می‌رسید که در حال طبیعی نیست، چشمانش می درخشید، دهانش کف کرده بود ودرحالیکه دست‌هایش را تکان می‌داد و فریاد می‌زد، جنگ خونینی درگرفتهاست، سپاهیان ریچارد در حال نبرد هستند و چند لحظه بعد گفت: سپاهیان هنریپیروز شدند. برای چند دقیقه بیحرکت آنجا ایستاد و بعد شروع به خندیدن کردو به مردم گفت جنگ تمام شد... هنری پیروز شد. بعد به شخم زدن مزرعه مشغولشد، گوئی که هیچ اتفاقی نیفتاده بود. مردم که این حرف ها را از رابرتشنیدند، بسرعت به طرف خانه ارباب رفتند تا چیزهائی را که شنیده بودند بهارباب اطلاع دهند. ارباب پی برده بود که رابرت وقایعی را پیش‌گوئی می کندکه یا در حال اتفاق افتادن است و یا در آینده اتفاق می‌افتد. او قبلأ هموقایعی را پیش گوئی کرده بود. یکدفعه پیش‌بینی کرد که در دهکده مجاور آتش‌سوزی رخ می دهد و یا یکی از افراد فامیل ارباب دهکده می‌میرد. یک روزطوفان شدیدی را در دو هفته قبل از وقوع پیش‌بینی کرد و قبلأ گفته بود کههنری و ریچارد در «باز ورث» خواهند جنگید و حالا می‌گفتکه ریچارد درجنگ شکست خورده است و اکنون هنری پادشاه است. دو روز بعد جارچیان در شهرخبر می‌دادند که هنری هفتم بر تخت نشسته است. اما آنها به دهکده‌ای کهرابرت در آن زندگی می کرد، رسیدند در کمال تعجب مشاهده کردند که اهالیروستا قبلأ از به تخت نشستنهنری خبر دارند.

بزودی شاه درباره نیکسون و قدرت عجیب او شنید. روزی مردم او را دیدندکهاز خانه‌ای به خانه دیگر فرار می‌کند و از مردم می‌خواهد تا او را پنهانکنند. زیرا می گفت که مأموران پادشاه بدنبال او آمده‌اند تا او را به قصرپادشاه ببرند و فریاد می‌زد که من در قصر از گرسنگی خواهم مرد. مردم کهحرف‌های او را می‌شنیدند به او می‌خندیدند زیرا تا بحال نشنیده بودند کسیدر قصر پادشاه از گرسنگی بمیرد.بزودی گفته‌های نیکسون به حقیقت پیوست. شاه چند نفر را بدنبال او فرستاد.قبل از اینکه مأموران شاه برسند، نیکسون به پدر و مادر خود گفت : من بایدبروم و هرگز برنخواهم گشت.وقتی نیکسون به قصر رسید، پادشاه خواست امتحانی از او بکند و ببیند آیابراستی این جوان ابله قدرت پیشگوئی دارد. او انگشتر خود را مخفی کرد وفورا از او خواست تا محل آن را بگوید. رابرت در چشمان شاه خیره شد و محکمگفت که : انگشتر گم نشده است عالیجناب، کسی که آن را مخفی کرده می‌تواندآن را پیدا کند.

شاه از جواب رابرت نیکسون خوشحال شد و کسی را مأمور کرد که روز وشب در کناراو باشد و هرچه را که پیشگوئی می‌کند، یادداشت نماید. او تعداد زیادیپیشگوئی کرد ولی بسیاری از آنها در زمان سلطنت هنری هفتم مفهومی نداشت زیراآنها در آینده دور اتفاق می افتادند. او آتش سوزی لندن در سال 1666 راپیش‌گوئی کرد و همچنین به تخت نشستن جرج چهارم و حمله به انگلستان توسطسربازانی که یخ در روی کلاه خود دارند و گفت خرسی که به تیرک چوبی بسته شده، زنجیرهای خود را تکان می دهد و سبب جنگ می‌شود.

شاه هنری هنگامی که عازم شکار بود، از پذیرفتن خواهش نیکسون امتناع کرد.زیرا او به پادشاه گفته بود او را تنها در قصر نگذارد ولی شاه در عوض فردیرا مأمور کرد تا زمانی که او برنگشته، مواظب رابرت باشد. او هم رابرت رادر اتاقی زندانی کرد و خود به مسافرت رفت و فراموش کرد که به دیگران بگویدکه او در کدام اتاق است. زمانیکه شاه از شکار بازگشت، بدنبال رابرت گشت وعاقبت او را در یکی از اتاق‌ها پیدا کرد. اما رابرت براثر گرسنگی مردهبود. سرانجام یکی دیگر از پیش گوئی‌های وی به حقیقت پیوست و همانطور کهگفته بود براثر گرسنگی در قصر شاه مرد.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...