بانوی نیل

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

بر ساحل نیل، نزدیک معبد باستانی ازیریس که فرعون ستی اول ان را بنا کرد، زنی انگلیسی به نام «دروتی اودی»  که در سه سالگی به حال مرگ افتاده و دوباره به دنیای زندگان بازگشته بود، تا سال 1981 زندگی کرد. او عمیقا اعتقاد داشت که در زمان های قدیم کاهنه ای مصری بوده و خود را «ام ستی» نامید و می پنداشت که در زندگانی قبلی خود در دربار فرعون می زیسته است.

سیر و سلوک او در دنیای باستان زمانی شروع شد که کودکی بیش نبود و از پله ها سقوط کرد. دکتر بعد از معاینه اعلام کرد که طفل مرده است. اما ساعتی بعد او زنده شد و حالش بهبود یافت. بعد از ان، رفتارهای غریبی از دروتی ظاهر شد. زیر میزها و پشت مبل ها پنهان می شد و از والدینش می خواست او را به «خانه اش» بازگردانند. یک روز که اعضای خانواده از موزه ی بریتانیا دیدن می کردند، در قسمت اشیاء مصری او به شدت هیجان زده شد و شروع به بوسیدن پای مجسمه ها کرد و به جعبه ی مومیایی ها چسبید و با صدایی که مادرش ان را غریب می نامید ناله سر داده بود و می گفت:«مرا با مردمانم تنها بگذارید.»

یکبار دیگر که عکسی از معبد ستی اول، به او نشان داده شد، بلافاصله به پدرش گفت که انجا خانه ی واقعی اوست، عقیده ای که دیگر دست از ان برنداشت. دروتی معتقد بود که فرعون ستی، را می‌شناخته و او مرد بسیار مهربانی بوده است. بعدها دروتی سعی در یادگیری خط هیروگلیف در موزه ی بریتانیا کرد. استعداد او معلمش را بسیار حیرت زده کرد. بنظر معلم، او نه در وضعیت یادگیری زبانی جدید بلکه در وضعیت به خاطر آوردن ان زبان فراموش شده بود.

او در 1930 با یک مصری ازدواج کرد و به مصر رفت، تنها فرزند آنها پسری بود که ان را ستی نامیدند و از ان پس دروتی خود را «ام ستی»‌ یا مادر ستی نامید. دورتی برای مدت 20 سال به عنوان دستیار باستان شناس به تحقیقات پرداخت. در 1952 اولین سفرش را به ابیدوس، محل معبد ستی انجام داد. او نه خط جدید مصری را می‌شناخت و نه به ان نواحی اشنا بود. اما به محض انکه به ان رشته تپه های اهکی رسید دانست به جایی رسیده که می خواسته.

او شرح داد که اولین بار که معبد را دید مثل ان بود که خانه اش را دیده. در 1954 او در بازسازی معبد شرکت جست و هر روز به درگاه ازیریس دعا می کرد. در 1973 اجازه نامه ای دریافت کرد که بعد از مرگ در معبد به خاک سپرده شود. عقیده به زندگی دوباره به هیچ وجه تازه نیست. بسیاری از مردم این احساس را دارند که قبلا زندگی دیگری داشته اند، یا در مکان هایی ناشناخته بوده اند اما نمی توانند بگویند کجا یا چه هنگام.

در 1954 دختری به نام «ارنال بکوکسام» در حال خواب مغناطیسی بناگاه از زندگی گذشته اش گفت. او مدعی بود که در زندگی قبلی خود مردی بوده که در سرزمینی می زیسته که مردمان ان استخوان ها و دندان های حیوانات را بر خود می اویختند.

یکی دیگر از بیماران این روانشناس ادعا کرد که دختر چارلز اول و ملکه هنریتا ماریا بوده، این زن گمنام هیچگاه تاریخ نخوانده بود اما چنان جزئیاتی از دربار فرانسه زمان لویی چهارده می دانست که شگفت انگیز بود.

نکات شگفت انگیزی که او از ان دوران ارائه می‌داد در هیچ جا ثبت نشده بود اما سالیان بعد در کتابخانه ی صومعه ای واقع در نانت خاطرات یکی از زنان درباری که بعدها تارکه دنیا شده و به این صومعه پیوسته بود پیداشد. جزئیات که توسط ان بیمار ارائه شده بود با واقعیت اختلافی نداشت!!!

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...