مریم مَجدَلیه
نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی در آرماگدون » مریم مجدلیه | ۰۷ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۹:۳۵ | ۱ دیدگاهو عیسی گفت : بسیار خوب چنین کنید که میخواهید لیکن سنگ اول را کسی بزند که هیچ گناهی تکرده باشد
مریم مَجدَلیه شخصیتی در عهد جدید است یکی از پیروان مؤمن عیسی مسیح به شمار رفته و کلیساهای کاتولیک رومی، ارتدکس شرقی، لوتری و انگلیکان او را جزو قدیسهها میدانند.لقب مجدلیه اشاره به شهری به نام مجدله در کرانه غربی دریاچه تیبریاس دارد.
بر پایه داستان انجیل، مریم مجدلیه زنی تنفروش و بسیار زیبا بودهاست. روزی اهل شهر به دنبال وی میافتند تا وی را سنگسار کنند.او میگریزد تا به عیسی میرسد. عیسی داستان را از پیگیران مریم میپرسد و آنان میگویند که ما میخواهیم او را از برای گناهانش سنگسار کنیم. عیسی میگوید بسیار خوب چنین کنید ولی اولین سنگ را کسی بزند که گناهی نکرده باشد. این سخن عیسی ایشان را شرمنده و پراکنده ساخت و جان مریم مجدلیه رهانیده شد. از آن پس این زن از یاران نزدیک عیسی در آمد.تابلویی هم از این داستان توسط لئوناردو داوینچی ترسیم شده که بسیار زیباست و در موزه سن سباستین نگهداری میشود. این تابلو به نام «گریز مریم مجدلیه» مشهور است.
به نام مجدلیه در انجیل لوقا ۸:۲ اشاره شده:
چندی بعد عیسی سفری به شهرها و دهات ایالت جلیل کرد تا همه جا مژدة ملکوت خدا را اعلام کند. آن دوازده شاگرد و چند زن که از روح پلید و یا از امراض شفا یافته بودند نیز او را همراهی میکردند. مریم مجدلیه که عیسی هفت روح پلید را از وجود او بیرون کرده بود. یونا، همسر خوزا (رئیس دربار هیرودیس)، و سوسن از جمله این زنان بودند. ایشان و بسیاری از زنان دیگر از دارایی شخصی خود، عیسی و شاگردانش را خدمت میکردند.با این همه وجود شخصیتی تاریخی به نام مریم مجدلیه و شیوه زندگی او محل بحث و شک است.برخی فرقههای مسیحی بر این باورند که مریم مجدلیه نه تنها زنی بدکاره نبوده، بلکه او از خانوادهای سلطنتی میباشد و عیسی مسیح با او ازدواج نمود. بر پایه باور این فرقهها، حتی انجیلی به مریم مجدلیه منسوب است که در آن ذکر شده که مسیح مصلوب نشده است. و همچنین وی دارای دختری به نام سارا بوده است.
انجیل مریم یک انجیل اپوکریفا (که شش صفحه اول و صفحات آخر این انجیل در دسترس نیست) است . قدیمیترین نسخه ی پیدا شده به حدود قرن دوم میلادی بر می گردد، که به زبان قبطی و بر روی کاغذ پاپیروس نوشته شده است . امروزه با اینکه صفحات زیادی از این انجیل در دسترس نیست اما به زبانهای گوناگون از جمله آلمانی و انگلیسی به چاپ رسیده. در این انجیل، از عیسی با عنوان نجات دهنده یاد شده است .
مطالب زیادی در مورد علاقه حضرت عیسی به مریم مجدلیه نوشته شده که بعضی از آنها با اعتراضات نیز مواجه شدهاند.
به نمونه هائی از این مطالب توجه فرمائید البته ذکر این نکته لازم است که مطلب حاضر تمامااز اناجیل معتبر استخراج گردیده
زندگى مریم مجدلیه - آیا مریم مجدلیه ایرانىتبار است؟
مریم مَجدلیه (Mary Magdalene) شهرتِ خود را، از قلعهاى به نامِ مَجدَل (Magdalo) گرفته است. او از پدر و مادرى، که تبارى به راستى شریف داشتند، و از دودمانِ پادشاهان بودند، زاده شد. پدرَش، کوروش (Cyrus) نام داشت، مادرَش، یوکاریس (Eucharis). او و برادرَش ایلعازر (Lazarus) و خواهرَش مَرتا (Martha) مالکانِ کاخِ مَجدَل، که با ناصره (Nazareth) یکچهارمِ فرسنگ (two miles = 3218 m) فاصله داشت، و کاخِ بیتِعَنیا (Bethany) که نزدیکِ اورشلیم (Jerusalem) بود، و بخشِ بزرگى از اورشلیم بودند، و تمامِ اینها، میانِ آنان، تقسیم شده بود. به گونهاى که مریم، مالکِ کاخِ مَجدَل بود، که نامِ مجدلیه را، از آن گرفته بود. و ایلعازر، مالکِ بخشى از شهرِ اورشلیم، و مرتا، مالکِ بخشِ بیتِعَنیا بود. و آنگاه که مریم، خود را، به لذتهاى جسمانى سپرد، و ایلعازر، خود را، وَقفِ سلحشورى کرد، مرتا، که خردمند بود، بخشهاى برادر و خواهرِ خود را، به همراهِ بخشِ خود، شرافتمندانه اداره کرد، و به سلحشوران، و خادِمانِ خود، و نیازهاى مردمِ نادار رسیدگى کرد. با این وجود پس از عُروجِ سَرورِمان، آنان همه چیز را فروختند، و وَجهِ به دست آمده از این کار را، صرفِ رسولان (apostles) کردند.
مریم مَجدَلیه و عیسی مسیح
آنگاه که مجدلیه ثروتِ فراوان داشت، و از آنجا که لذت جُفتِ ثروت و وفورِ نعمت است؛ و او با زیبایى و ثروتِ هرچه بیشتر جلوهگر مىگشت، و جسمِ خود را، هر چه بیشتر، به لذت مىسپُرد، نامِ نیکِ خود را تباه کرد، و به گناهکار شهره گشت. و آنگاه که سَرورِمان عیسا مسیح (Jesu Christ) در آنجا، و جاهاى دیگر موعظه مىکرد، او مُلهَم از روحالقدُس (Holy Ghost) به خانهى شمعون (Simon) بَرَصى رفت، که سَرورِمان در آنجا غذا مىخورد. چون گناهکار بود، جرأت نکرد، نزدِ افرادِ نیک و شایسته برود، و پشتِ پاى سَرورِمان رفت، و پاى او را، به اشکِ چشمانَش شست، و به موى سَرَش خشک کرد، و آنها را، به روغنهاى گرانبها تدهین کرد. چرا که ساکنانِ آن منطقه، براى رفعِ گرما و سوزانندگىِ فراوانِ خورشید، شستشو و تدهین مىکردند. و چون شمعونِ (Simon) اَبرَص با خود اندیشید، که اگر سَرورِمان پیامبرى راستین بود، نمىگذاشت زنى گناهکار، او را، لمس کند، سَرورِمان، پنداشتِ او را، نکوهش کرد، و تمامِ گناهانِ آن زن را بخشید. و او، همان مریمِ مجدلیه است، که سَرورِمان، موهبتهاى گرانمایهى بسیارى، به او داد. و نشانههاى گرانمایهى محبت را آشکار کرد، آنگاه که هفت دیو را، از او، بیرون کرد. او را، تماماً، در آغوشِ محبتِ خود گرفت، و مَحرَمِ راستینِ خود کرد. از او خواست، که میزبانِ او گردد، و در سفر مَددکارِ او باشد، و بارها، از او، مهربانانه حمایت کرد؛ در برابرِ فریسى، که گفت او پاک نیست، و در برابرِ خواهرَش که گفت او تنآساست، و در برابرِ یهودا (Judas) که گفت او تباه کنندهى اموال است، از او حمایت کرد. و هنگامى که گریستنِ او را دید، نتوانست اشکهاى خود را نگه دارد. و براى محبت به او بود، که ایلعازر را، چهار روز پس از مَرگ، بَرخیزاند، و خواهرِ او را، که هفت سال بود، دُچارِ خونرَوى بود، شفا بخشید. و به محبتِ او بود، که مارسله (Martelle) ، خدمتکارِ خواهرَش، مرتا را، که گفت: "مُتِبَرک است، رَحِمى که تو را حَمل کرد، و پستانهایى که مَکیدى!" مُتِبَرک گرداند. ولى به گفتهى قدیس اَمبروسیوس (S. Ambrose) آن که گفته شده، مارتاست، و این، خدمتکارِ اوست. این مریمِ مجدلیه است، که پاهاى سَرورِمان را شست، و با موى سَرِ خود، خشک کرد، و با روغنِ گرانبها تدهین کرد، و آیینِ توبه را در زمانِ فیض به جا آورد، و نخستین کسى بود، که نصیبِ خوب را اختیار کرد، که در پاى سَرورِمان بود، و موعظهى او را شنید؛ سَرِ او را تدهین کرد؛ به هنگامِ مُصیبت (passion) نزدیکِ صلیب بود؛ براى تدهینِ پیکرِ او، حَنوط آماده ساخت؛ از آرامگاهِ او نرفت، آنگاه که مُریدان رفتند. عیسا مسیح، پس از اِحیا (resurrection) نخست، بر او پدیدار گشت، و او در پىِ رسولان (apostles) رفت، و رَسولِ رَسولان (apostolesse of the apostles) سَرورِمان گشت.
پس از عُروج (ascension) سَرورِمان، چهارده سال پس از مُصیبت، مُدتى پس از آن که یهودیان، قدیس استفانوس (S. Stephen) را کشتند، و مُریدانِ دیگر را از یهود راندند، و آنان به سرزمینهاى دیگر رفته، به ترویجِ کلامِ خداوند پرداختند. در آن زمان، قدیس مَکسیمینوس (S. Maximin) که یکى از هفتاد و دو مُریدِ سَرورِمان بود، و قدیس پطرس (S. Peter) مریمِ مَجدلیهى متبارک را به او سپرده بود، با این رسولان بود. هنگامى که مُریدان رانده شدند، بىدینان، قدیس مَکسیمینوس، مریمِ مجدلیه، برادرَش ایلعازر، خواهرَش مرتا، مارسله خدوتکارِ خواهرَش و قدیس سدونى (S, Cedony) که نابینا زاده بود، و سَرورِمان بینا گردانید، را به همراهِ بسیارى از مسیحیانِ دیگر، گرفته، و با کشتىِ بدونِ سُکان و دَکل، به دریا رها کردند، که غرق گردند. اما با عنایتِ قادرِ مُتعال، همه به مارسِل (Marseilles) رسیدند؛ در آنجا، خبرى از مهماننوازى نبود، و آنان در هَشتىِ جلوى پرستشگاهِ مردمِ آن سرزمین، منزل کردند. و آنگاه که مریمِ مجدلیه دید، که مردم در پرستشگاه گِرد آمدهاند، تا براى بُتان قربانى کنند، با مِتانت برخاسته، و با روى گشاده، سخنانى سنجیده، و زبانى شیوا، دین و آیینِ عیسا مسیح را موعظه کرد، و آنان را، از پرستشِ بُتان مَنع کرد. آنان شیفتهى زیبایى، خردمندى و شیوایىِ گفتارِ او گشتند. و حیرت ندارد، اگر دهانى، که چنان خالصانه و صمیمانه بَر پاى سَرورِمان بوسه زده، از کلامِ خداوند، بیش از دیگران، بَهرهمَند گشته باشد.
مریم در برابر عیسی زانو زده اثر گابریل ووگر 1868 میلادی
از قضاى روزگار، اَمیرِ آن سرزمین و همسرش، براى بُتان قربانى کردند، که صاحبِ فرزند گردند. و مریم مجدلیه، براى آنان، از عیسا مسیح، موعظه کرد، و آنان را، از این قربانىها مَنع کرد. و پس از مُدّتِ کوتاهى، مریمِ مجدلیه، در رؤیا، بَر آن بانو پدیدار گشته، گفت: "از چه رو، تو چنین ثروتى دارى، و مَردمِ نادارِ سَرورِمان، از شدتِ گرسنگى و سرما، رو به مرگاند؟" بانو مُرَدّد گشت، و بیم داشت که رؤیا را بَر همسر آشکار کند. پس شبِ دیگر، باز بَر او پدیدار شد، و همان گونه سخن گفت، و تهدیدهایى نیز کرد، که به همسرِ خود، در موردِ رسیدگى به ناداران و نیازمندان، هشدار دهد، ولى او چیزى از آن، به همسرِ خود نگفت. و شبِ سوم، در تاریکى، بَر او و همسرَش، پدیدار شد، با چهرهاى دَرهم و خشمگین چون آتش، گویى تمامِ خانه مىسوزد، و گفت: "تو ستمگراى، و مُریدِ پدرِت، شیطان، و همسرَت، مارىست، که سخنانِ مرا، به تو نمىگوید، تو اکنون پشتیبانِ دشمنِ صلیباى، که شکمَت را آکنده از حرص کرده، و خوراکهاى رنگارنگ، و قدیسانِ مقدسِ سَرورمان، از شدتِ گرسنگى، رو به مرگاند. در کاخَت، با لباسهاى ابریشمین آرمیدهاى، و آنان را مىبینى، که پناهگاهى ندارند، و در رنجاند، و بى آن که به آنان رسیدگى کنى، به راهِ خود مىروى. تو بىمکافات نمىمانى، و نمىتوانى از آن بگریزى، و تا زمانى که کارى نکنى، ستمکار و تبهکارى." و پس از آن که این سخنان را گفت، ناپدید شد. آنگاه بانو بیدار گشته، مُشوّش گشت. و همسرَش هم، به همان سَبب، به شدت، مُشوّش گشته، بَر خود لرزید. او به اَمیر گفت: "تو هم، همان رؤیایى را که من دیدهام، دیدهاى؟" و او گفت: "آرى، و بسیار مُتِحَیّراَم، و سخت هراساناَم از این بابت." و همسرَش گفت: "بهتر آن است که از او فرمانبَرى کنیم، تا به خشمِ خدایى که او موعظه مىکند، گرفتار نگردیم." به همین سبب، خود را به منزلِ آنان رسانده، و هر چه لازم و ضرورى بود، براى آنان کردند. پس چون مریمِ مجدلیه مدتى موعظه کرد، امیر به او گفت: "گمان مىکنى بتوانى از شریعتى که موعظه مىکنى، دفاع کنى؟" و او پاسخ داد: "یقیناً، من آمادهى دفاع از آناَم، و این کار، هر روزه، از طریقِ مُعجزات، و موعظههاى استادِمان قدیس پطرس، که اکنون، در مَقامِ اسقفىِ رُم (Rome) است، انجام مىپذیرد." آنگاه امیر به او گفت: "من و همسرَم آمادهایم، که در همه چیز، از تو فرمانبَرى کنیم، اگر خدایى، که موعظه مىکنى، ما را صاحبِ فرزند کند." و آنگاه مریمِ مجدلیه گفت، که این، نباید ترک شود، و سپس از سَرورِمان خواست، که به آنان پسرى بدهد. و سَرورِمان، دُعاى او را شنید، و بانو باردار گشت.
آنگاه اَمیر بَر آن شد که به نزدِ قدیس پطرس برود، و از دُرستىِ آن چه مریمِ مجدلیه، از عیسا مسیح، موعظه کرده، آگاه گردد. پس همسرَش به او گفت: "چه کار مىکنى؟ آیا مىخواهى بدونِ من بروى؟ نه! اگر بروى، با تو مىآیم، و اگر بازگردى، باز، بازمىگردم، اگر نروى و بمانى، نمىروم و مىمانم." اَمیر به او پاسخ داده، گفت: "عزیزَم! این ممکن نیست، چرا که تو باردارى، و خطراتِ دریا بىشمار. تو به آسانى هلاک مىگردى، تو در خانه مانده، به امورِ اینجا رسیدگى مىکنى." و بانو، که نمىخواست، به هیچ روى، تصمیمِ خود را تغییر دهد، به خاک افتاد، و در پاى او، سخت گریست، و از امیر خواست، که او را، با خود، ببرد. و سرانجام او موافقت کرده، درخواستِ او را پذیرفت. مریمِ مجدلیه بر شانههاى آنان، نشانِ صلیب کشید، که تا انتهاى سفر، از دامهاى ابلیس برَهند.
آنگاه کشتى را، از آن چه نیاز داشتند، انباشتند، و هر چه داشتند، به مریمِ مجدلیه سپردند، و به سفرِ زیارتىِ خود رفتند. پس از یک روز و شب دریانوردى، تندَر و توفانِ بزرگى پدیدار شد. و باد شدت یافت، و بسیار سَهمگین گشت، به گونهاى که بانو، که باردار بود، و چیزى به زایمانَش نمانده بود، رفتهرفته ناتوان گشت، و از امواجِ بزرگ و آشفتگىِ دریا، بسیار رنجور گشت، و کمى بعد، دَردِ زایمان آغاز گشت، و پسرى سالم به دنیا آورد، اما بَر اثرِ باد و توفان، به هنگامِ زایمان مُرد. و کودک که به دنیا آمد، براى بهرهمندى از سینهى مادر گریه سَر داد، و سَر و صداى رِقتبارى به پا کرد. آه! چه دردناک بود، براى پدر، داشتنِ پسرى، که زادنَش، سببِ مرگِ مادر بود، و او زنده نمىماند، چرا که چیزى براى خوردن نداشت. آه! چه کار مىتواند کرد، زائرى، که مَرگِ همسرَش را دیده است، و پسرَش، براى سینهى مادرَش، در گریستن است؟ زائر به سختى گریسته، گفت: "آه! چه مصیبتى! آه! چه کار باید کرد؟ آرزومندِ داشتنِ پسر بودم، هم پسر از دست رفت، هم مادر." و آنگاه دریانوردان گفتند: "اگر این پیکرِ بىجان را به دریا نیاندازیم، همگى هلاک گردیم، که تا هنگامى که با ماست، توفان باز نخواهد ایستاد." و آنگاه که پیکرِ او را بَرگرفتند، که به دریا اندازند، شوهر گفت: "کمى شکیبا باشید، و اگر براى خاطرِ من، از او دَرنمىگذرید، دستِکم براى خاطرِ این کودکِ کوچک، که مىگرید، از او درگذرید، از شما مىخواهم، کمى دِرَنگ کنید، شاید او از شدتِ دَرد، ازهوش رفته باشد، و باز به هوش آید." و او در سخن بود، که مَلاحان، کوهى را، نه چندان دور از کشتى، دیدند. و سپس گفتند، که بهتر آن است، که او را به خشکى بُرده، به خاک بسپاریم، و نگذاریم که خوراکِ ماهیانِ دریا گردد. و آن نیکمَرد، از مال و اِلتماس دریغ نکرد، تا که پیکرِ او را به خشکى بُردَند. و آنگاه که خواستند حُفرهاى، براى دَفنِ پیکرِ او بکنند، دریافتند، که آن کوه، صخرهاى چنان سخت است، که نمىتوان در آن رخنه کرد. پس پیکرِ او را، همانجا گذاشته، با رَدایى، پوشاندند؛ و پدر، پسرِ کوچک را، بَر سینهى مادرِ مُرده گذاشت، و اشکریزان گفت: "اى مریمِ مجدلیه! چرا به مَرسیلیا، و به سرنوشتِ شوم و اهریمنىِ من، قدم گذاشتى؟ چرا براى خاطرِ تو، راهىِ این سَفر گشتم؟ آیا تو از خدا خواستى، که همسرَم باردار گردد، و به هنگامِ زادنِ پسرَش بمیرد؟ و اکنون، کودکى، که در شکم داشت، و آن را زاد، به ناچار، مىمیرد، چرا که پرستارى ندارد. من این را از دُعاى تو دارم، و آنان را به تو مىسپارم، به آن که همهچیزَم را به او سپُردهام. و از خداى تو مىخواهم، که اگر مىتواند، جانِ مادر را بَرگرداند، که او، به موجبِ دعاى تو، باید بر این کودک رَحم کرده، نگذارد بمیرد." آنگاه تمامىِ پیکرِ او، و کودک را، با رَدا پوشاند، و به کشتى بازگشت، و سفرِ خود را پى گرفت.
هنگامى که به نزدِ قدیس پطرس رسید، قدیس پطرس به طرفِ او آمد، و هنگامى که نشانِ صلیب را بر شانهى او دید، پرسید که کیست، و براى چه آمده است، و او همه چیز را بازگفت. قدیس پطرس به او گفت: "سلام بَر تو، خوش آمدهاى، و امرِ نیکى را پذیرفتهاى. و اندوهگین مباش، که همسرَت در خواب است، و کودکِ کوچک، در کنارِ او، آرام، چرا که سَرورِمان قادر است، آن چه مىخواهد به او بدهد، و آنچه داده، بگیرد، و آن چه گرفته باز بازگرداند، و اشک و اندوه را به شادى مُبدّل کند." و پطرس او را به اورشلیم، و به دیدارِ تمامِ مکانهایى، که عیسا مسیح، موعظه و معجزه کرده بود، و مکانى که تن به مرگ سپُرده بود، و جایى که به آسمان عروج کرده بود، بُرد. و آنگاه که دین را، از قدیس پطرس، نیک فراگرفت، دو سال بود، که مارسِل را ترک کرده بود.
پس براى بازگشت به سرزمینِ خود، به کشتى نشست. و همان گونه که بَر دریا مىراندند، با عِنایتِ خداوند، به صخرهاى که پیکرِ همسرَش و کودکَش را بَر آن گذاشته بودند، رسیدند. پس او از مال و التماس دریغ نکرد، تا به آنجا رفتند. و کودکِ کوچک، که مریمِ مجدلیه حفظ کرده بود، اغلب، به کنارِ دریا مىآمد، و مانندِ کودکانِ کوچک، سنگهاى کوچک را، بَرمىداشت، و به دریا مىانداخت. و هنگامى که به آنجا رسیدند، کودکِ کوچک را دیدند، که طبقِ عادت، در کنارِ دریا با سنگها بازى مىکرد. و آنان حیرتزده گشتند، که آن چیست. و کودک که پیش از آن مردم را ندیده بود، آنان را که دید، هراسید، و مخفیانه، به آغوشِ مادر رفته، در زیرِ رَدا پنهان شد. و سپس پدرِ کودک، براى آن که آشکارتر ببیند، رفت، و رَدا را برداشت، و دید که کودک کاملاً تندرست است، و سینهى مادرَش را مىمکد. سپس، کودک را درمیانِ بازوان خود گرفته، گفت: "اى مریمِ مجدلیهى متبارک! من بسیار خوشحال و خوشبخت بودم، اگر همسرَم اکنون زنده بود، و مىتوانست زندگى کند، و با من به سرزمینَم برگردد. من اکنون به راستى دانستهام، و باور دارم که پسرَم را، تو به من دادهاى، و دو سال، بَر این صخره، به او خوراک رسانده، و حافظِ او بودهاى، چه خوب بود اگر همسرَم تندرستىِ خود را باز مىیافت." و با این سخنان زن نفس کشیده، به زندگى بازگشت، و مانندِ آن که از خواب برخاسته باشد، گفت: "اى مریمِ مجدلیهى متبارک! تو بسیار گرانمایه و ارجمندى، که به هنگامِ زایمان، ماماى من بودى، و به هنگامِ نیاز، مَددکارَم." و شوهر که این سخنان را شنید، بسیار حیرت کرد، و گفت: "همسرِ گرامى و دلبندَم! تو زندهاى؟" و او گفت: "آرى، یقیناً زندهام، و من نخستین کسىام که از سفرى، که تو مىآیى، آمدهام، و تماماً، همان گونه که قدیس پطرس، تو را به اورشلیم، و به دیدارِ مکانهایى که سَرورِمان، تن به مرگ سپُرد، به خاک سپُرده شد، و به آسمان عُروج کرد، و بسیارى مکانهاى دیگر بُرد، من با تو، و با مریمِ مجدلیه بودم، که همراه و راهنماى من بود، و مرا به دیدارِ تمامِ مکانهایى که به خاطر سپردهام، و به خوبى، به یاد دارم، بُرد." و سپس، تمامِ معجزاتى را که شوهر دیده بود، براى او بَرشمُرد، و نه چیزى را از قلم انداخت، و نه قدمى فراتر از طریقِ حقیقت، بَرداشت. و زائرِ نیک که به همسر و کودکَش رسیده بود، به کشتى رفت.
ماهی گیری عیسی مسیح
عیسی و معجزه گرفتن ماهی در دریای جلیله یا درساچه تیبر یاس شهر مجدله در کرانه غربی این دریاچه آب شیرین قرار دارد
کمى بعد به بندرِ مارسِل رسیدند. و دیدند که مریمِ مجدلیهى متبارک، با مُریدانش، به موعظه مشغولاند. و به پاى او افتادند، و آن چه که رخ داده بود، براى او بازگفتند، و به دستِ قدیس مَکسیمینوس، غسلِ تعمید داده شدند. و تمامِ بتکدههاى شهرِ مارسِل را ویران کردند، و کلیساهاى عیساى مسیح را به پا کردند. و به اتفاق، قدیس ایلعازر را، به اسقفىِ آن شهر بَرگزیدند. و سپس به شهرِ آیکس (Aix) آمدند، و به موعظه و مُعجزاتِ بزرگ، مردمِ آنجا را به دینِ عیسا مسیح دَرآوردند. و مُقرّر کردند، که قدیس مَکسیمینوس، اُسقفِ آنجا باشد.
در این میان، مریمِ مجدلیهى متبارک، که آرزومندِ مُراقبهى بىحَد بود، به بیابانى سوزان رفت، و در محلى که فرشتهى خداوند مقرّر کرده بود، جاى گرفت، و مُدتِ 30 سال، بى آن که کسى بداند، در آنجا اقامت کرد. در آنجا، نه آبِ جارى بود، و نه درختى، و نه بوتهاى. چرا که مُنجى (Redeemer) ما، بَر آن بود، که آشکارا نشان دهد، که براى او طعامى آسمانى مُقرّر کرده است، نه خوراکِ زمینى و هر روزه در ساعاتِ شرعى با فرشتگان، به آسمان مى رفت، و به گوشهاى زمینى، مىشنید، سُرودِ زیباى یارانِ عرشىِ خود را، که خوراکِ او بود، و خود را با طعامهایى به راستى مَطبوع سیر مىکرد، و سپس توسطِ فرشتگان، به محلِ خود بازگردانده مىگشت، این گونه بود که او نیازى به خوردنِ جسمانى نداشت.
از قضاى روزگار، کشیشى که آرزومندِ زندگانىِ گوشهنشینانه بود، در اتاقکى، که یکپنجمِ فرسنگ (twelve-furlong = 2412 m) با محلِ مریمِ مجدلیه فاصله داشت، ساکن شد. روزى، سَرورِمان، چشمِ کشیش را گشود، و او با چشمانِ زمینىِ خود دید، که چگونه فرشتگان، به محلى که مریمِ مجدلیهى متبارک ساکن بود، فرود آمده، او را به آسمان بُردند، و پس از ساعتى، همراه با ستایشهاى الهى به همان محل آورده شد. و کشیش، آرزومندِ دانستنِ حقیقتِ این رؤیاى حیرتآور گردید، و قادرِ مُتعال را عبادت کرد، و با شیفتگىِ بسیار به آن محل رفت. و هنگامى که به نزدیکىِ آنجا رسید، تختهسنگى افتاد، و رانهاىَش آماس کرد، و رفتهرفته ناتوان گشت، و ترس تمامِ وجودَش را فرا گرفت. و همین که بازگشت، رانهاىَش کاملاً سالم گشت، و آمادهى حرکت. و هنگامى که باز عَزم کرد، که به آن محل برود، تمامِ بدنَش لَمس گشت، و از حرکت ماند. و آنگاه دانست، که آنجا، محلِ رمزى الهىست، و هیچ بنىبشرى نمىتواند آنجا برود، پس نامِ عیسا را به زبان آورده، گفت: "تو را به سَرورِمان سوگند مىدهم، که اگر انسان یا آفریدهى بخردِ دیگرى هستى، که در این غار ساکناى، به من پاسخ داده، حقیقتِ خود را بگویى." و هنگامى که این سخن را، سه بار گفت، مریمِ مجدلیهى متبارک پاسخ داد: "نزدیکتر بیا، که آن چه خواهانِ آناى، خواهى دانست." هنگامى که او، ترسان و لرزان، به نیمهى راه رسید، به او گفت: "آیا به یاد دارى، بشارتِ مریمِ مجدلیه را، آن زنِ گناهکارِ معروف، که پاى مُنجىِ ما را، به اشک شست، و به موى سَر خشک کرد، و آرزومندِ بخشیده شدنِ گناهانَش بود؟" و کشیش به او گفت: "به خوبى به یاد دارم، چرا که بیش از 30 سال است، که کلیساى مقدس، باور دارد، و پذیرفته آن را." سپس او گفت: "من، همانام، که مدتِ 30 سال، بدونِ آن که کسى بداند، در اینجاست، و همان گونه که تو روزِ پیش اجازه یافتى ببینى، من هر روز، به یارىِ فرشتگان، به آسمان مىروم، و اجازه یافتهام، که با گوشهاى زمینىَم، سُرودِ به راستى زیباى یارانِ عرشىِ خود را بشنوم. و چون سَرورِمان، بَر من آشکار کرده، که راهىِ جهانِ دیگراَم، به نزدِ مَکسیمینوس رفته، به او بگو، که فرداى احیاى سَرورِمان، در همان هنگام، که هماره برمىخیزد و براى نمازِ بامداد مىرود، آنگاه که به تنهایى، واردِ نمازخانهى خود مىگردد، مرا، همراهِ هیأتِ فرشتگان خواهد دید." و کشیش، صداى او را مىشنید، مانندِ آن که صداى فرشته را مىشنود، چرا که چیزى نمىدید.
توبه مریم
او بىدرنگ به نزدِ مَکسیمینوس رفت، و آن چه از او خواسته شده بود، به او گفت. قدیس مَکسیمینوس سرشار از سُرور گشت، و سَرورِمان را بسیار سپاس گفت. و در روز و ساعتِ گفتهشده، همان گونه که گفته شد، واردِ نمازخانهى خود گشت، و مریمِ مجدلیهى متبارک را دید، که در میانِ گروهِ سُرودى، متشکل از فرشتگانِ آورندهاش، ایستاده بود، و دو یا سه گز (two or three cubits = 208 or 312 cm) بالاتر از زمین قرار داشت. و دستانِ خود را بالا گرفته، براى سَرورِمان دُعا مىکرد، و قدیس مَکسیمینوس که او را دید، جُرأت نکرد به او نزدیک گردد. و او به سَمتِ قدیس مَکسیمینوس برگشته، گفت: "پدرِ من! نزدیکتر بیا، و از دُخترَت دورى مکن!" و هنگامى که به او نزدیک شد، همان گونه که در کتابهاى قدیس مَکسیمینوس آمده، به دلیلِ رؤیتِ هر روزهى فرشتگان، سَر و روىَش آنچنان تابان بود، که از روشنى، به پرتوى خورشید مىمانست. و سپس همهى کشیشان و دبیرانِ پیشگفته و مریمِ مجدلیه، جسم و خونِ سَرورِمان را، اشکریزان، از دستِ اُسقف گرفتند، و سپس، مریمِ مجدلیه، پیکرِ خود را به سَمتِ مِحراب کشید، و جانِ به راستى متبارکَش، از پیکر جدا گشته، به سوى سَرورِمان رفت. و پس از آن که جدا گشت، بوى بسیار خوشى از پیکر متساعد گشت، که تا هفت روز باقى بود. و مَکسیمینوسِ متبارک، پیکرِ او را، با روغنهاى گرانبهاى گوناگون، تدهین کرد، و با احترام به خاک سپُرد، و سپس فرمان رسید که پیکرِ او، پس از مرگ، باید در کنارِ مریمِ مجدلیه به خاک سپُرده شود.
مردم در پی سنگسار مریم
هِجسیپس (Hegesippus) و دیگر کتابهاى جوزفِس (Josephus) به اندازهى کافى، به این ماجرا پرداختهاند، و جوزفس، در رسالهى خود گفته، که مریمِ مجدلیهى متبارک، پس از عُروجِ سَرورِمان، به سَببِ عشقِ سوزانى که به عیسا مسیح داشت، و به سببِ غم و اندوهى، که در غیابِ استادَش، سَرورِمان داشت، نخواست دیگر مَردى را ببیند. حتا پس از آن که به سَرزمینِ آیکس آمد، به بیابان رفت، و 30 سال در آنجا بود، بى آن که مَردى یا زنى بداند. و او گفته، که مریمِ مجدلیه، هر روز، در هفت ساعتِ شرعى، با فرشتگان به آسمان مىرفت. ولى او گفته، که هنگامى که آن کشیش، به سوى او آمد، او محصور در اُتاقکِ خود بود؛ و از او بالاپوشى خواست، و کشیش بالاپوشى به او داد، که او به تن کرده، خود را پوشاند. و با کشیش به کلیسا رفت، و عشاى ربانى گرفت، و با دستانِ به هم پیوسته، نیایش کرده، به آرامشِ ابدى دست یافت.
در زمانِ شارلِ کبیر (Charles the great) در سال 771 سَرورِمان، جرارد، دوکِ بورگاندى (Gerard duke of Burgundy) صاحبِ فرزند نمىگشت، از این رو خیراتِ بسیار مىکرد، و کلیساهاى بسیار، و صومعههاى بسیارى بنا کرد. او هنگامى که دِیرِ وسول (Vesoul) را بنا مىکرد، با توافقِ مِهترِ دیر، راهبى را، براى مأموریتى بسیار بخردانه، یعنى آوردن بقایاى قدیس مریم مجدلیه به آنجا، به آیکس فرستاند. و هنگامى که راهب، به شهرِ نامبُرده رسید، دید که همه چیز را، مُشرکان، ویران کردهاند. سپس، بر حسبِ اتفاق، سنگِ گورِ مَرمَرینى یافت، که آن چه بَر آن نوشته بود، نشان مى داد، که بانوى متبارک مریم مجدلیه در آنجا آرمیده است، و سرگذشتِ او، که به نحوِ حیرتآورى کامل بود، بر سنگ، حک شده بود. و راهب، شبانه، آن را گشوده، و بقایا را برداشته، به منزلِ خود بُرد. و همان شب، مریم مجدلیه بَر راهب پدیدار گشته، گفت: "تردیدى به خود راه مَده، و کار را به پایان برسان." سپس راهب به سوى خانهاش روانه گشت، تا آن که فاصلهاش با دیر، به یکشانزدهم فرسنگ (half of mile = 804.5 m) رسید. ولى به هیچ روى نتوانست، بقایا را، جلوتر از آن ببَرد، تا آن که مِهترِ دیر و راهبان، به اتفاق آمدند، و بقایا را، با احترام، دریافت کردند. و کمى بعد، همسرِ دوک، براى او، فرزندى آورد.
مریم در تدخین عود
سَلحشورى بود، که هر ساله، به زیارتگاهى، که پیکرِ قدیس مریمِ مجدلیه را، در خود جاى داده بود، مىرفت، تا آن که در نبردى کشته شد. و دوستانَش همان گونه که براى او، که در تابوتِ خود بود، مىگریستند، مهربانانه و دیندارانه، گله مىکردند، که چرا مریمِ مجدلیه گذاشت، که مُریدِ مُخلصَش، بدونِ اعتراف و توبه بمیرد. سپس ناگهان، آن که مُرده بود، برخاست، و آنان همه مُضطرب گشتند، و یک نفر را براى آوردنِ کشیش فرستادند، و او با خلوصِ تمام اعتراف کرد، و آیینِ متبارک را به جا آورد، و به آرامشِ ابدى دست یافت.
کشتىِ حاملِ مسافرى بود، که به مهلکه افتاد و در هم شکست، و در میانِ مسافران، زنى باردار بود، که دید در خطرِ غرقه گشتن است، و به زارى، از مریم مجدلیه، طلبِ یارى و دستگیرى کرد، و نذر کرد، که اگر به لطفِ او نجات یابد، و از مهلکه بگریزد، اگر صاحبِ پسرى گردد، او را به دِیر فرستد. و کمى پس از آن که نذر کرد، زنى زیبا و شریف، بَر او پدیدار گشت، و چانهى او را گرفته، به ساحلِ سلامت رسانید، و دیگران غرقه گشته، هلاک گردیدند. و سپس او، پسرى زاد، و به نذرِ خود، وفا کرد.
بعضى مىگویند، که قدیس مریم مجدلیه در نکاحِ قدیس یوحنا (S. John) بشارتنویس بود، هنگامى که مسیح او را، به ترکِ نکاح خواند، و هنگامى که او مریمِ مجدلیه را ترک کرد، مریمِ مجدلیه که از کارِ شوهر رنجیده بود، خود را تماماً تسلیمِ لذت کرد، ولى چون شایسته نبود، که دعوتِ قدیس یوحنا سببِ لعنتِ او گردد، سَرورِمان، به عنایتِ خود، او را نادم کرد، و چون لذتِ بىحَدِ جسمانى را از او گرفت، او را پیش از دیگران، با لذتِ بىحَدِ روحانى، که محبتِ خداوند است، سیراب کرد. و گفته شده که مسیح، قدیس یوحنا را، به مُحبت و مَحرَمیتِ خود، پیش از دیگران، مَنزلت بخشید، چرا که از او، لذتِ پیشگفته را گرفته بود.
مصلوب نمودن عیسی
مردى بود، که از دو چشم نابینا بود، و به دیرِ مریمِ مجدلیهى متبارک بُرده شد، که پیکرِ او را زیارت کند. راهنماى او، به او گفت که از کلیسا بازدید کند. و مردِ نابینا گریسته، فریاد کرد: "اى مریمِ مجدلیهى متبارک! مرا یارى کن، که بتوانم، یک بار، کلیساى تو را ببینم." و بىدرنگ چشمانَش گشوده گشت، و آن چه پیرامونَش بود، به روشنى دید.
مردِ دیگرى بود، که سیاههاى از گناهانَش نوشته، در زیرِ پوششِ محرابِ مریمِ مجدلیه گذاشت، و خاکسارانه از او خواست، که او را ببخشاید، و کمى بعد، که سیاهه را برداشت، دید که تمامِ گناهانَش زدوده شده و پاک گردیده است.
مردِ دیگرى را، به سببِ نپرداختنِ بدهىِ خود، در زندان، به زنجیر کشیده بودند. و او از مریمِ مجدلیه بارها طلبِ یارى کرده بود. شبى زنِ شریفى، بَر او پدیدار گشت، و زنجیرهاى او را شکست، و در را گشود، و از او خواست، به راهِ خود رود؛ و او که خود را رها یافت، بىدرنگ گریخت.
دَبیرى از فلاندرز (Flanders) بود، به نامِ استفان رایزن (Stephen Rysen) ، که هر گونه جنایتِ عظیم و غریبى مىکرد، و گناهى نبود، که مرتکب نگشته باشد. و نمىخواست چیزى در بابِ سعادتِ خود بشنود. با این همه او دلبستگىِ فراوانى به مریمِ مجدلیهى متبارک داشت، و شبِ عیدِ او را روزه مىگرفت، و عِیدِ او را گرامى مىداشت. و یک بار که به زیارتِ آرامگاهِ او رفت، در حالتى که نه خواب بود، و نه بیدار، مریمِ مجدلیه به شکل زنى بسیار شریف، همراه با دو فرشتهى محافظ، یکى در سمتِ راست، و دیگرى در سمتِ چپ، پدیدار گشته، و او را با خشم نگاه کرده، گفت: "استفان! چرا عنایاتِ مرا بىقدر شمُردى؟ از چه رو نخواستى، در برابرِ عنایاتِ و دعاهاى من پشیمانى پیشه کنى؟ که از هنگامى که براى من دعا کردى، من هم، براى تو، به جد، به درگاهِ خداوند دعا کردهام. بنابراین برخیز و توبه کن، که من با تو هستم، تا زمانى که به سوى خدا بازگردى." و او بىدرنگ، دریافت، که فیضِ عظیمى، دَر او فرو مىریزد، و از دنیا گذشته، آن را ترک کرد، و دین را برگزید، و در پىِ زندگانىِ دُرست رفت. و به هنگامِ مرگَش، مریمِ مجدلیه، به همراهِ فرشتگانى، که با سرودى عرشى، جان را به آسمان مىبرند، به شکلِ کبوترى سفید، در کنارِ تابوت، پدیدار گشت. پس بیایید از مریمِ مجدلیه بخواهیم، که به ما توفیق دهد، که در اینجا از گناهانِمان توبه کنیم، تا بتوانیم، پس از این زندگى، به نزدِ او رفته، از سعادتِ ابدى در آسمان برخوردار گردیم. آمین
زندگی نامه مریم مصری
مریمِ مصرى (Mary the Egyptian) که گناهکار نامیده مىشد، بیشترِ زندگانىِ پارسایانهى خود را، که دُرست 47 سال بود، در بیابان گذراند. در آن زمان، راهبى نیک، دیندار و مُقدّس، به نامِ زوسیموس (Zosimus) بود، که بیابانِ آن سوى رودِ اُردُن (Jordan) را مىپیمود، و بسیار آرزومندِ دیدنِ پدرانِ مقدّس بود. و هنگامى که به دورها و ژرفاى بیابان رفته بود، آفریدهاى را دید، که سراسرِ بدنَش، از گرما و سوزَندگىِ بسیارِ خورشید، سیاه شده بود؛ او که در آن بیابان مىزیست، همان مریمِ مصرى (Mary Egyptiaca) پیشگفته بود. اما، زن، که دید، زوسیموس مىآید، گریخت، و زوسیموس، در پىِ او رفت. و زن، ایستاد و گفت: "راهب زوسیموس! چرا در پىِ من مىآیى؟ رَحم و شفقتى به من کن، چرا که من روى آن را ندارم، که چهرهام را به سوى تو برگردانم، چرا که زناَم، و برهنه هم هستم، رَداى خود را بَر من بیانداز، تا بتوانم بدونِ شرم، به تو نگریسته، سخن بگویم." و زوسیموس، که نامِ خود را از او شنید، بسیار حیرت کرد، و بىدرنگ رَداى خود را بَر او انداخت، و خاکسارانه از او خواست، که او را دُعا کند؛ و زن پاسخ داد: "این سزاوارِ تو پدرِ شریف است، که دُعاى خیر کنى، نه من، چرا که تو از بزرگانِ دیناى." هنگامى که او دانست، که زن، نام و مقامِ او را مىداند، و چنان فروتنانه، خواهانِ دُعاى اوست، بَر حیرتَش افزود. آنگاه زن گفت: "متبارک است، خداوندِ مُنجىِ جانهاى ما." آنگاه دستانَش را براى دُعا به آسمان بلند کرد، و زوسیموس دید، که پیکرِ او، به هنگامِ دعا، قریب به نیم گز (a foot and a half = 45.72 cm) از زمین بالاتر آمد، و با خود اندیشید، که او باید روحى پلید باشد. آنگاه زوسیموس، او را به خداوند سوگند داد، که وضع و حالتِ خود را، به او بگوید؛ و زن پاسخ داد: "پدرِ شریف! از این بگذر، که اگر حالتِ خود بگویم، از من چنان بگریزى، که از مارِ زهرآگین، و گوشهاى مقدّسَت، به سخنانِ من بیالاید، و هوا، تماماً، به تباهى بیالاید.
توبه مریم مَجدَلیه
و آنگاه که دید زوسیموس نمىپذیرد، به او گفت: "پدرِ شریف! من در مصر زاده شدم، و آنگاه که دوازده ساله شدم، به اسکندریه (Alexandria) رفتم، و در آنجا، پیکرَم را، به مدتِ 17 سال، بىقِیدانه، به گناه سپرده، تسلیمِ هرزگى کردم، و هیچ مَردى را، رَد نکردم. سپس، چنان شد، که مردمِ آن سرزمین، براى نیایش و پرستشِ صلیبِ مقدّس به اورشلیم (Jerusalem) مىرفتند، و من از یکى از دریانوردان خواستم، که بگذارد، تا با دیگرِ مردم، از دریا بگذرم، و آنگاه که او، از من، براى سفر، وَجهى خواست، گفتم: 'سرورانِ شریف، من چیزى ندارم، که به شما بدهم، ولى از براى این سفر، پیکرم را، براى لذت، به شما مىسپارم' و آنان، مرا، به آن شرط، پذیرفتند؛ و آنگاه که به اورشلیم رسیدم، براى پرستش صلیبِ مقدس، به همراهِ دیگران، به کلیسا رفتم، اما چندین بار، به گونهاى ناگهان و ناپیدا، به عقب رانده شدم، به گونهاى که نتوانستم واردِ کلیسا بشوم. پس آنگاه بازگشتم، و با خود اندیشیدم، که این، به سببِ گناهانِ بزرگىست، که در گذشته کردهام، و دلتنگ گشتم، و با تأثر گریستم، و سخت افسوس خوردم. و در آنجا، تصویرِ بانوىِمان را دیدم، و به خاک افتادم، و با گریهى فراوان، از او خواستم، که از پسرِ مهربانَش بخواهد، که گناهان مرا ببخشاید، و بگذارد که براى پرستشِ صلیبِ مقدس، به درونِ کلیسا بروم، و عَهد کردم، که از دنیا دست کشیده، و از آن پس، زندگانىِ پارسایانهاى داشته باشم. پس از آن که چنین خواستم، و با بانوى متبارکِمان، صادقانه عهد کردم، باز به درِ کلیسا رفتم، و بدونِ هیچ مانعى، به درونِ کلیسا رفتم. و هنگامى که خالصانه به پرستش و نیایشِ صلیبِ مقدس پرداختم، مردى، به من، سه سکه (pence) داد، که با آن سه گِرده نان خریدم. و همان دَم، صدایى شنیدم: 'اگر در اینجا نمانى، و به آن سوى رودِ اُردن بروى، در اَمان خواهى بود.'
توبه مریم
"آنگاه، از اردن گذشته، به این بیابان آمدم، و دیگر به مدتِ هفده سال، کسى را ندیدم. این سه گرده نان، که با خود آوردم، و با گذشتِ زمان، مانندِ سنگ، سخت شدند، خوراکِ من بودند، و تا هفده سال، بَسنده بودند، و پس از آن به خوردنِ بوته روى آوردم. جامههاىَم پس از مدتى، پوسیدند، و در این هفده سال، به سوزانندگىِ بسیارِ خورشید، به سختى آزموده شدم، و لذتهاى بسیارى، که در خوردن و نوشیدن داشتم، شرابهاى نیکو، و خواهشهاى جسمانى، همه، به اندیشه مىآمد. آنگاه، براى دنیا ماتم گرفتم، و از بانوى متبارکِمان، که همهى اعتمادَم به او بود، یارى خواستم، و بسیار با تأثر گریستم. و همان دم، دیدم که نورِ عظیمى نزدیک شد، و در نزدِ آن، تماماً، آسوده شدم، و همهى اندیشههایى، که مرا، بارها، به سختى، وسوسه کرده بودند، ناپدید شدند. و از آن پس، از همهى وسوسهها، رها شدم، و از گوشتِ روحانىِ کلامِ سَرورِمان، تغذیه کردم. و تمامِ زندگانىِ من، این گونه بود، که گفتم، و تو را، به عیسا مسیح (Jesu Christ) سوگند مىدهم، که براى این آفریدهى گناهکار، دعا کنى!" آنگاه پدر زوسیموسِ پیر، به خاک افتاد، و خداى بزرگ (Lord God) را سپاس گفت، که حافظِ بندهى خود بوده. و زن گفت: "اى پدرِ شریف! از تو مىخواهم، که در پنجشنبهى شریف (Shere-Thursday) آینده، باز بیایى، و براى عِشاى رَبّانى، با خود، جسمِ سرورِمان را بیاورى، چرا که از زمانى که به این بیابان آمدهام، نه هرگز عشاى ربانى به جا آوردهام، و نه شعائرِ دینى را، پس من از سَمتِ مقابلِ تو، به رودِ اُردن خواهم آمد.
زوسیموس به دیرِ خود رفت، و پس از یک سال بازآمد، و در پنجشنبهى شریف، همان گونه که آن زنِ مقدس خواسته بود، به آن جا رسید. و هنگامى که به رودخانهى اردن رسید، زنِ مقدس را، در سَمتِ دیگر دید، که بر آب، نشانِ صلیب کشیده، بَر آن قدم گذاشت، و به سوى او آمد. زوسیموس که این معجزه را دید، براى تکریم و احترام به آن زنِ مقدس، به پاى او افتاد، ولى او، زوسیموس را، از این کار منع کرده، بازداشت، و گفت: "تو نباید چنین کنى، چرا که تو کشیشى، و نانِ مقدس را آوردهاى." و نانِ مقدس را، با خلوصِ به راستى بسیار، گرفته، گریان گفت: "خداى بزرگ! از تو مىخواهم، مرا به آرامش برسانى، چرا که چشمانِ من، مُنجىِ مرا دیدهاند." او پیوسته مىگریست، و چنان فراوان اشک ریخت، که گویى دیدِ خود را از دست داده است. و سپس به زوسیموس گفت: "از تو مىخواهم، که در پایان امسال، باز به اینجا بیایى، و براى این آفریدهى گناهکار دعا کنى." و بىدرنگ، بر رودخانه نشانِ صلیب کشیده، و همان گونه که پیش از آن آمده بود، با پاى خشک از آب گذشت. و زوسیموس، باز، به دیرِ خود رفت، ولى از این که نامِ آن زن را نپرسیده بود، بسیار پشیمان بود.
یک سال که گذشت، او، همان گونه که به آن زنِ مقدس وعده کرده بود، باز به بیابان آمد، و پیکرِ بىجانِ او را یافت، که به گونهاى قرار داشت، که باید به خاک سپرده مىشد. زوسیموس با تأثر گریست، ولى جرأتِ لمس پیکرِ او را نداشت، و با خود گفت: "اگر مىدانستم، که مایهى رنجشِ او نمىگردد، با طِیبِ خاطر، او را به خاک مىسپُردم" و در این اندیشه بود، که دید، نامهاى در کنارِ سَرِ اوست، که در آن، چنین آمده: "زوسیموس! پیکرِ مریمِ بىنوا را، دُرست همین جا به خاک بسپار، و حقیقتِ حالِ او را به گوشِ جهانیان برسان، و براى من از خداوند بخواه، که به امرِ خود، یک روزِ پس از ان که به او رسیدم، مرا از این جهان فراخواند. زوسیموس از آن که نامِ آن قدیس (saint) را دانسته، شاد شد، ولى حیرتِ بسیار کرد، چرا که چیزى براى کندنِ زمین نداشت. اما بىدرنگ دریافت، که زمین کنده شده، و سنگى آماده، در کنارِ شیرى که به آنجا آمده، قرار دارد. پس زوسیموس، او را به خاک سپُرد، و شیر، به نرمخویى از آنجا رفت، و زوسیموس به دیرِ خود بازگشته، ماجراى این زنِ مُقدس را، براى برادرانِ خود، نقل کرد.
زوسیموس، یک صد سال، به زندگانىِ مقدسِ خود ادامه داد، و خداوند را ستایش کرد، براى نعمتهاىَش، و مهربانىَش، که رحمتِ خود را، شاملِ حالِ گناهکاران مىکند، تا با دلى پاک، به سوى او بازگردند، و اجازه مىدهد، از بهشت مَحظوظ گردند. پس بیایید، براى مریمِ مصرىِ مقدّس دعا کنیم، باشد که ما نیز چنان توبه کنیم، که به آنجا برسیم.
نظرات
ارسال نظر
یعقوب یعقوبی
سلام اگر زحمت نیست سند این مطلب را برایم بفرستید . چند وقتی است که در این مورد مشغول تحقیق هستم . باتشکر