غولها (Nephilim) و طوفان

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

اژدها از آسمان سقوط کرده بود, کمی بعد از اینکه آدم خلق شد, زیرا او به شکل مار در باغ عدن وجود داشت. زمانیکه نسل آدم و حوا روی زمین زیاد شدند, "پسران خدا دیدند", آنگونه که در پیدایش 6 : 2 می خوانیم, " دختران آدمیان نیکو منظر بودند, و پسران خدا از هر کدام که خواستند, زنان برای خویشتن می گرفتند."

پسران "خدا " با دختران "آدمیان" تفاوت داشتند, چیزی که به تولیدِ مثلی مرکب از موجودی آسمانی با موجودی زمینی اشاره می کند. این "پسران خدا " به احتمال قوی فرشتگان سقوط کــرده بودنــد. بیانیه ای درکتابمقدس برای این وجود دارد, که بیان "پسران خدا " در معنی برای موجودات فوق طبیـعی استفاده می شود, که البته دیگر از نظر کاراکتر الهی نیستند. چهار آیه بعدی به این اشاره می کند, که ازاین ترکیب نسلی کمیاب بوجود آمده است, که خدا از آن خشنود نبود.

 

(پیدایش6: 3-7) :

 "و خداوند گفت: روح من در انسان دائما" داوری نخواهد کرد,

زیرا که او نیز بشر است. لیکن ایام وی صدو بیست سال خواهد بود.

و در آن ایام مردان تنومند (غولها) در زمین بودند.

و بعد از هنگامی که پسران خدا به دختران آدمیان

درآمدند و آنها برای ایشان اولاد زاییدند, ایشان جبارانی بودند

که در زمان سَلَف, مردان نامور شدند. و خداوند دید که شرارت انسان

در زمین بسیار است, و هر تصور از خیالهای دل وی

دائما" محض شرارت است. و خداوند پشیمان شد

که انسان را بر زمین ساخته بود, و در دل خود محزون گشت.

و خداوند گفت: انسان را که آفریده ام, از روی زمین محو سازم,

انسان و بهایم و حشرات و پرندگان هوا را, چونکه متأسف شدم از ساختن ایشان."

 

اکثرا" در کتابمقدس کلمة عبری "Nephilim " را با کلمة "غول" ترجمه کرده اند. خدا از شرارتی خارج از حد خشنود نیست. خدا متأسف شد, که انسانها حتی بهایم, حشرات و پرندگان هوا را ساخته است. خلقت فاسد گردیده بود, و این ترکیب "پسران خدا" نقش بزرگی را در این شرارت بی حد بازی می کرد. نوح در نظر خداوند به دلیل عادل بودن التفات یافت. خدا به نوح امر کرد, که کشتی بسازد و خانوادة خود را همراه با حیوانات در آن جا بدهد. سپس "در سال ششصد از زندگانی نوح, در روز هفدهم از ماه دوم, در همان روز جمیع چشمه های لجة عظیم شکافته شد, و روزنه های آسمان گشوده." (پیــدایش 7 : 11 از ترجمة قدیمی). چهل شبانه روز باران بارید تا حتی بالاترین قلة کوه پوشیده شده بود. هر موجود زنده ای که روی زمین وجود داشت, از این واقعه جان داد.

امروزه دو جهان بینی متضاد در رابطه با انسان اولیه وجود دارد. از طرفی تئوری خلقت, آنچه که دید کتابمقدسی است. از طرف دیگر تئوری تحول, که خدا را در پرانتز می گذارد و طبیعت را تصادفی دانسته, و به بازماندة انطباقی و دگرگونی رجوع می دهد. این دید دوم طبیعت را یک نوعی از ماشینِ ترکیبی از انرژی و سلول موجود زنده می بیند, که همه از هم و روی هم بنا می شود. بدلیل تصادفی و اختیاری بودن موجود, تئوری تحول نیاز به میلیونها سال دارد, اگر حتی میلیاردها سال نباشد, تا بتواند خود را تشریح کند. دگرگونی چشمها رادر برابر واقعیت می بندد, هیچ دلیل ثابتی برای آن یافت نشده, که یک نوع از چیزی به گونه ای دیگر تبدیل شده باشد, یا یک دگرگونی بیشتر است از عقب گرد و نمی تواند تکثیر شود. تحول در واقع بیشتر یک اعتقاد است تا علم.

برای اینکه تئوری به عمل تبدیل شود, بایستی یک ساعت را از هم پاشید, تمام اجزای آن را در مخلوط کُنی ریخت و مخلوط کُن را روشن کرد. با وجود مخلوط کردن, بهم زدن و قاطی کردن, این بیشتر غیر واقعی است, که تصور شود یکروزی به ساعتی تبدیل خواهد شد که درست کار می کند. قدرتی منطقی, یا یک شخص می بایست این کار را انجام دهد. یک عضو بدن ِمعمولی ساده, بسیار پیچیده تر از ساعت است. زندگی خودش در یک کُد بسته ای برنامه ریزی شده است, و کهکشان توسط قوانین فیزیکی مرتب "بافته" شده است. طبق قانون آنتروپی در طول زمان انرژی از بین می رود, این چیزها از یک نظم و ترتیب وارد وضعیتی کم نظم می شوند.

طوفان, بسیار ساده در این بارة توضیح می دهد که چگونه زمینهای بزرگ با منابع نفتی که در جاهای مختلف دنیا قرار گرفته اند, بوجود آمده است. نتیجة جریان جزر ومدی عظیم از یک طوفان می تواند اندازه ای بزرگ از اعضای رسوب یافته را سریعا" متراکم و فشرده کنند. شکاف "چشمه های عمیق" بعنوان جاری شدن مواد آتشفشانی از میان پوستة زمین تشریح شده است. ترکیب گــرما و فــــشار می تواند گیاهان و مواد حیوانی که پایة کربنی دارند را در زمانی کوتاه به نفت تبدیل کند. ساختهای پدیدآمده از زمین شناسی, مانند گراند کانیون (grand Canyon ), می توانسته توسط خرابی که جاری شدن سریع آب از مواد بوجود آورده و همه چیز را می بلعد در پی جزر و مد حاصل از طوفان بوجود آمده باشد. و این احتیاج به میلیونها سال ندارد.

اعتقاد به تحول ضرورت یک خالقی هوشمند که جدا از خلقت وجود دارد را, نفی می کند. خلقت در انتها خودش خدای خودش است. برای انسانها این یک "فلسفة" جذابی است, از آنجاییکه او توسط سعی و کوشش خود ـ توسط یوگا, مدیتاسیون یا فقط توسط تحقیقات در تحول و دگرگونی ـ در نتیـــجه می تواند خدا شود. دقیقا" همانطور مانند لوسیفر قلب انسان نیز مغرور شد.

این غرور حملة مستقیم به خدا است، و از دروغ ریشه گرفته، دروغی که مار به حوا در باغ عدن تعریف کرده بود، که او توسط خوردن میوه "مانند خدا " خواهد شد (پیدایش3: 5).

توسط شورش آدم و حوا (آنها می خواستند خودشان خدا باشند) بیهودگی گناه در تمام خلقت نفوذ کرد. این پایه دارد روی مقامی با تصرف غیرقانونی، که فقط قانونا" حق خدا است.

خدا روی آدم و حوا نسلی محافظت شده بنا کرد, که از نوح شروع شده تا به ابراهیم, یعقوب, اسحق, یوسف, داود و در انتها به عیسی رسید, تا نجاتِ از اسارت گناه را بدینوسیله عرضه کند.

بعد از طوفان, خدا به نوح و پسرانش گفت, آنها می بایست بارور شده, کثیر گردند و زمین را پر سازند. با وجود این غرور انسان باقی ماند, آنگونه که سعی در ساخت برجی بلند در زمین شنعار نشان می دهد.

(پیدایش 11: 4) :

" و گفتند : بیایید شهری برای خود بنا نهیم, و برجی را که سرش به آسمان برسد, تا نامی برای خویشتن پیدا کنیم، مبادا بر روی تمام زمین پراکنده شویم. و خداوند نزول نمود تا شهر و برجی را که بنی آدم بنا می کردند, ملاحظه نماید.

و خداوند گفت: همانا قوم یکی است و جمیع ایشان یک زبان . .

. . . اکنون نازل شویم و زبان ایشان را در آنجا مشوش سازیم

تا سخن یکدیگر را نفهمند. پس خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از بنای شهر باز ماندند."

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...