سیمرغ (عنقا، سیرنگ)

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

سیمرغ پرنده‌ای شگرف و اسطوره‌ای است که جلوه‌های متفاوت و خارق­العاده درعرصه­ی افسانه، حماسه، فلسفه، عرفان، و به طور کلی در فضای فرهنگ ایرانیداشته است. سیمرغ واژه‌ای فارسی و مخفف "سین مرغ" است که در "اوستا" بهصورت "مرغوسئنه" و در "پهلوی" "سین مورو" نامیده شده است. "سئنه" ظاهرا درایران باستان نام‌یکی از حکمای معروف نیز بوده که با جایگاه سیمرغ ارتباطدارد. گاه تصاویری که از جایگاه سیمرغ ارائه می‌شود با درخت طوبی مشابهتدارد. این درخت نیز مانند سیمرغ است.در متون پهلوی آشیانه­ی سیمرغ بالای درختی درمان بخش است که در "دریایفرافکرد" رسته، تخم همه گیاهان بر آن است و در واقع خاستگاه زندگی گیاهیاست.[1] سیمرغ در شاهنامه­و اوستا و روایات پهلوی، موجودی خارق العاده وشگفت است.پرهای گسترده‌اش به ابر فراخی می‌ماند که از آب کوهساران لبریز است. وقتیبال می‌گشاید به اندازه­ی کوهی است. از هر طرف چهاربال با رنگ‌های زیبادارد. منقارش چون منقار عقاب کلفت و صورتش شبیه صورت انسان است. به قدریقوی است که فیل را به آسانی می‌رباید از این رو به "پادشاه مرغان" شهرت‌یافته است. هزار و هفتصد سال عمر دارد.در سیصد سالگی تخم می‌گذارد و پس از بیست و پنج سال جوجه‌اش سر از تخمدرمی‌آورد. "اهورامزدا" به "زرتشت" سفارش کرده است که پری از او بر تن خودبمالد و آن را تعویض خود گرداند.[2] در ایران باستان معتقد بوده‌اند کسی کهاستخوان‌یا پری از این مرغ دلیر با خود داشته باشد، هیچ کس بر او چیرهنخواهد شد. آن پر او را نزد مردم گرامی‌و محبوب می‌گرداند و در هنگامبرابری با ستمکاران پناه وی خواهد بود.[3] در شاهنامه از دو سیمرغ کاملامتفاوت سخن رفته است 1- پرنده‌ای عظیم الجثه که بر فراز کوه آشیانه و نیرو وقدرتی عظیم دارد ولی او نیز فانی شدنی است. رستم در خوان پنجم با اینسیمرغ برخورد می‌کند و او را می‌کشد.[4] این سیمرغ در ادبیات چندان معروفنیست 2- سیمرغ مشهور، مرغی ایزدی است که بر کوه البرز آشیان دارد و "زال" پدر "رستم" را پرورش داده است. "سام"(پدر زال) از این که فرزندش در هنگامتولد سفیدمو بوده است، خشمگین می‌شود و او را بر سر راه می‌گذارد. سیمرغکودک را می‌یابد و به امر خدا او را پرورش می‌دهد. پس از آنکه زال درسایه­ی تربیت سیمرغ جوان نیرومندی شده بود، سام پشیمان می‌شود و او را بهخانه برمی‌گرداند. سیمرغ پری از خود به زال می‌دهد تا هنگام سختی آن را آتشزند و از او‌یاری بخواهد زال دو بار به سیمرغ محتاج می‌شود: 1- هنگام تولدرستم که به علت درشتی جثه­ی وی، مادرش در آستانه­ی مرگ قرار گرفته بود 2- در جنگ رستم با اسفندیار که رستم و اسبش به شدت مجروح شده بودند، سیمرغبه‌یاری آنها می‌شتابد و پس از علاج زخم‌های رستم راه غلبه بر اسفندیار رابه او نشان می‌دهد.[5] به خاطر همین حمایت‌های سیمرغ از خاندان زال، عده‌اینظر داده‌اند که این مرغ فرشته نگهبان‌یا توتم قوم سکا(خانواده رستم) است. دلیل دیگری که برای این ارتباط ذکر شده، این است که برخی جایگاه سیمرغ را"کوه اپارسن"(aparsan) در "سکستان"(سیستان) نام برده‌اند.[6] سیمرغ پس ازپروراندن زال و‌یاری او و رستم در شرایط حساس از همه­ی آفاق رو پنهان نمود وجز نامی‌از خود باقی نگذاشت و دیگر کسی موفق به دیدن او نشد. از این رو درمواردی که بخواهند بی نشان و غیر قابل دسترس بودن چیزی را مثال بزنند آنرا به سیمرغ تشبیه می‌کنند:[7] منسوخ شد مروت و معدوم شد وفازین هر دو، نام ماند چو سیمرغ و کیمیا(خاقانی)   شاعران که دیگر نشانی از سیمرغ نیافتند با خیال خویش هر بار تصویر درخشاندیگری از او ترسیم کردند. "قله نشین قاف" بار دیگر از ادبیات عرفانی سربرآورد. "مولوی" او را نماینده­ی عالم بالا، مرغ خدا و مظهر عالی‌ترینپروازهای روح و انسان کامل شناخته است.[8] عارف مشهور، "روزبهان بقلی"، آنرا کنایه از روح و گاه کنایه از پیامبر اکرم(ص) دانسته‌ است. "سهروردی" تصویری والا و بی­نظیر ارائه کرده که نزدیک به خداست: پرواز کند بی­جنبش،می‌پرد بی­پر، نزدیک شود بدون طی اماکن، همه نقش‌ها از اوست و او خودبی­رنگ، همه بدو مشغولند او از همه فارغ، در مشرق است اما مغرب از او خالینیست. همه­ی علوم از صفیر(فریاد) آن سیمرغ است و سازهای عجیب مثل ارغنون وغیر آن را از صدای او سازند.[9] در "منطق­الطیر"، سیمرغ مظهر خداست. مرغاندر جستجوی سیمرغ برمی‌آیند و به راهنمایی هدهد راهی قاف می‌شوند تا او رابیابند اما دشواری‌های راه عده­ی زیادی را از رسیدن مانع می‌شود. سرانجاموقتی به مقصد می‌رسند سیمرغی نمی‌بینند، در خود نظر می‌کنند که "سی مرغ" ماند‌ه‌اند. این داستان تمثیلی، بیانگر وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است. سیمرغ در "منطق­الطیر" حقیقت کامل جهان است. "عطار" او را منبع فیض وسرچشمه­ی هستی تصور می‌کند که کاملان جهان، تمام همّ خود را صرف شناسایی اومی‌کنند و پس از طی مراحل مهلک چون قطره‌ای که در پهنای دریا محو می‌شود،خود را به این وجود بی­نهایت می‌رسانند و در او محو و فانی می‌شوند.[10] درادبیات فارسی، سیمرغ را "عنقا" نیز گفته‌اند(عنقا: دراز گردن) وافسانه‌های زیادی نیز با آن همراه ساخته‌اند، از جمله اینکه به مردم آزارمی‌رساند وکودکان را می‌ربود. به پیامبر زمان، شکایت کردند و به دعای وینسل عنقا منقرض شد.[11] این افسانه‌ها چندان ربطی به سیمرغ ندارد، عنقا مرغ اساطیری "اعراب" است کهنشیمن او کوه قاف است. اما سیمرغ پرنده­ی اساطیری ایرانی‌هاست که نشیمن اوالبرز است. در دوره­ی اسلامی‌این روایات به‌یکدیگر آمیخته و سیمرغ و عنقاکه آن را "عنقای معزب"(به معنی فرو برنده‌یا غریب) نیز گویند:‌یکی تصور شدهاست. بنابراین جایگاه آن نیز گاه قاف و گاه البرز نامیده شده است، از نکاتدیگری که درباره­ی سیمرغ در ادبیات هست‌یکی جفت نداشتن و تنها بودن اوست:اگر با مرغ باید مرغ را جفت  تو سیمرغی،‌بود سیمرغ بی جفت (از خسرو و شیرین نظامی)   به سیمرغ مانم ز روی حقیقت   که از هیچ مخلوق همدم ندارمبه نام و به وحدت چون او سرفرازم  که این هر دو معنی از او کم ندارم (خاقانی)   آشیانه­ی سیمرغ بر کسی روشن نیست، چنان که حتی سام هم که در جستجوی او رفت،راه به جایی نبرد، لذا سیمرغ به نهفتگی معروف است. سیمرغ را "سیرنگ" نیزگفته‌اند، از این جهت که رنگ همه مرغان در پر او هست.[12] برخی از ابیات کهسیمرغ در آنها به کار رفته به عنوان شاهد ارائه می‌گردد:سیمرغ کوه قاف رسیدن گرفت بازمرغ دلم ز سینه تپیدن گرفت باز  مرغی که تا کنون ز پی دانه مست بوددر سوخت دانه ز او تپیدن گرفت باز  چشمی‌که غرقه بود به خون در شب فراق  آن چشم روی صبح بدیدن گرفت باز (سنایی)  در منطق­الطیر، سیمرغ از زبان هدهد چنین توصیف شده است:  هست ما را پادشاهی بی خلاف   در پس کوهی که هست آن کوه قاف  نام او سیمرغ سلطان طیور  او به ما نزدیک و ما زو دور دور  صد هزاران پرده دارد بیشتر  هم ز نور و هم ز ظلمت پیش در  در دو عالم نیست کس را زهره‌ای   کو تواند‌یافت از وی بهره‌ای  دایما او پادشاه مطلق است   در کمال عز خود مستغرق است[13]   --------------------------- [1] انوشه؛ حسن، دانشنامه ادب فارسی، جلد‌یکم، موسسه فرهنگی و انتشاراتی دانشنامه تهران، چاپ اول، 1375، ص 513. [2].‌یاحقی؛ محمد جعفر، فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی، سروش، تهران، چاپ اول، 1369، ص 267- 266. [3] معین؛ محمد، فرهنگ فارسی جلد پنجم (اعلام)، امیرکبیر، تهران، چاپ نهم، 1375، ص 846. [4] گوهرین؛ سید صادق، منطق الطیر عطار (به تصحیح سید صادق گوهرین)،‌انتشارات علمی‌و فرهنگی تهران، چاپ‌یازدهم، 1374، صص 513 و 40. [5] صفا؛ ذبیح الله، حماسه سرایی در ایران، فردوسی، تهران، چاپ ششم، 1374، ص 535. [6].‌یاحقی؛ پیشین، ص 267.  [7] اردلان جوان؛ سید علی، تجلی شاعرانه اساطیر و روایات تاریخی و مذهبیدر اشعار خاقانی، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، چاپ سوم، 1375، ص 72. [8].‌یاحقی؛ پیشین، ص 267.  [9] سجادی؛ سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، کتابخانه طهوری، تهران، چاپ سوم، 1375، ص 492. [10]. گوهرین؛ پیشین، ص 315.  [11]‌یاحقی؛ پیشین، ص 267.  [12] شمسیا، سیروس؛ فرهنگ اشارات ادبیات فارسی، فردوسی، تهران، چاپ اول، 1377، ص 679.  [13] گوهرین؛ پیشین، ص 40.  

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...