نظریه ی تناسخ ارواح

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

نظریه ی تناسخ ارواح, انتقال نفس یا باززایی, مقبولیت گسترده ای داشته و اکنون نیز دارد. شهرستانی در کتاب ملل و نحل می گوید: «فرقه ای نیست که در آن تناسخ جایگاه محکمی نداشته باشد.» و جان ناس نیز می گوید: «عقیده ی به تناسخ منحصر به مردم هند نیست, بلکه تمام مذاهب عالم از بدویان وحشی گرفته تا امم متقدم که دارای فرهنگی متعالی می باشند همه کم و بیش قدمی در راه عقیده به تناسخ برداشته اند.»

اقسام تناسخ تناسخ به دو قسم کلی تقسیم می شود:

1- تناسخ ملکی: به این معنا که نفس آدمی بارها کردن بدن مادی خود به بدن مادی دیگری واردشود. آنچه از مکتب های مختلف هند گزارش می شود, ناظر به این معنا تناسخ است. ۲) تناسخ ملکوتی: به این معنا که نفس با عقاید و افعال خود بدنی مثالی ساخته به صورت آن مجسم شود. تناسخ ملکی خود به دو قسم تقسیم می شود: الف) تناسخ نزولی: به این معنا که نفس بدن مادی خود را راها کرده به بدنی «نازل تر» از بدنخود در همین عالم تعلق گیرد;مانند اینکه نفس انسانی پس از مفارقت از بدن خود به بدن یکی از حیوانات منتقلشود. ب) تناسخ صعودی: به این معنا که نفس بدن مادی خود را راه کند و به بدنی «شریف تر» و «کامل تر» از بدن قبلی تعلق گیرد. قایلان به تناسخ صعودی معتقدند اولین موجودی که نفس جدیدی را می پذیرد گیاه است, و مزاج انسانی نفسی را می طلبد که از درجات گیاهی وحیوانی گذشته باشد. پس در ابتدا هر نفسی بر گیاه افاضه می شود, و پس از انتقال از مراتب پایین تر به مرحله یکامل ترین گیاه شایستگی تعلق به بدن نازل ترین موجود حیوانی را می یابد وپس از طی مراتب مختلف, استحقاق صعود به رتبه ی انسانی و تعلق به بدن او راپیدا می کند, پس هر انسانی سابقه ی حیوانی و گیاهی دارد . اگر بدنی که نفس برای بار دوم به بعد می خواهد بدان تعلق گیرد, بدن انسانیباشد, تناسخ ملکی نسخ و اگر بدن حیوانی باشد مسخ و اگر بدنی گیاهی باشد فسخ و اگر جمادی باشد رسخ نامیده می شود.

 

فرق تناسخ ملکی با معاد جسمانی:

بنابر تناسخ, نفس مجرد که در کمالات خود فعلیت یافته, در دنیا به بدن جنینی که در نهایت قوه و نقص است تعلق می گیرد. ولی در معاد, نفس با فعلیت و کمالی که دارد در عالم دیگر به همان بدن دنیوی خود که در معاد بهکمال بدنیت رسیده است تعلق می گیرد. از این سخن روشن می شود که ابطال تناسخ به نحوی از مقدمات اثبات اصل معاد یا پاره ای از دلایل آن هم چون برهان عدالت به شمار می آید. چرا که به نظر قایلان تناسخ, این قانون مانند دیگر قوانین طبیعی عام و ثابت است و از این رو برای اعمال انسانی هیچ گونه قضاوتی وجود ندارد. توبه, انابه, یا شفاعت و یا عفو و غفران از طرف پروردگار معنایی نخواهند داشت. زیرا کارها و اعمال نتیجه ی قهری و معلول علل و نتایج مقدماتی هستند که رابطه ی بین آن ها در عالم وجود جاویدان, ثابت و برقرار است.

ابطال تناسخ در فلسفه اسلامی در میان براهینی که فلاسفه ی مسلمان برای ابطال تناسخ ترتیب داده اند, پاره ای مطلق تناسخ و پاره ای دیگر صرفاً تناسخ نزولی یا صعودی را انکار می کند. ابطال تناسخ, بنابر اختلاف مبانی در بحث حدوث و قدم نفس و کیفیت ارتباط آن با بدن, متفاوت است.

فلسفه ی مشا مشاییان, که به حدوث نفس باور دارند و معتقدند هرگاه بدن به حد مطلوبی ازاستعداد برسد, قابلیت پذیرش نفس را پیدا می کند و از سوی علل مجری و غیر جسمانی نفس به آن افاضه می شود, در ابطال تناسخ می گویند: الف) چون رابطه ی نفس و بدن, رابطه ی قابل و مقبول است, پس با رسیدن بدن بهمزاج مناسب, نفسی حادث می شود و به آنتعلق می گیرد; چرا که پیدایش نخستین نفوس انسانی در ابدان خود مستند به همین جهت است. حال اگر نفس دیگری که در اثر مرگ, بدن خود را رها کرده است بخواهد به آن بدن جدید تعلق بگیرد. لازمه اش این است که دو نفس به یک بدنوابسته باشند و این محال است. زیرا هر نفسی یگانگی خود را شهود می کند و نفس دیگری را که در بدن او تصرف کند نمی یابد. ب) نفس, صورت بدن و مدبر آن است و به همین خاطر ممکن نیست که نفس برای لحظه ای دست از تدبیر بکشد. بنابراین تناسخ باطل است.

فلسفه ی ملاصدرا ملاصدرا با تکیه بر اصل حرکت جوهری وحدوث جسمانی و بقای روحانی نفس در ابطال مطلق تناسخ چنین استدلال می کند که تعلق نفس به بدن یک تعلق ذاتی و ترکیب آن دو ترکیب اتحادی و طبیعی است, نه صناعی یا انضمامی از سیوی دیگر, هر یک از جوهر نفس و بدن با یکدیگر در سیلان و حرکت اند; یعنی هر دو در ابتدای پیدایش نسبت به کمالات خود بالقوه اند و روی به سوی فعلیت دارند. بنابراین تا هنگامی که نفس بهبدن عنصری تعلق دارد, درجات قوه وفعلیت او متناسب با درجات قوه و فعلیت بدن خاص اوست. حال می گوییم: هرنفسی در مدت حیات دنیویاش با افعال واعمال خود به فعلیت می رسد. به همین خاطر سقوط او به حد قوه ی محض, محال است; همان طور که بدن یک حیوان پس از کامل شدن, دیگر به حد نطفه بودن باز نمی گردد. زیرا حرکت همان اشتداد و خروج از قوه به فعلیت است و حرکت معکوس امری بالعرض است . بنابراین, اگر نفس پس از مفارقت از بدن بخواهد به بدن دیگری در مرتبه ی جنینی و مثل آن تعلق گیرد, ناگزیر بدن در مرتبه ی قوه و نفس در مرتبه فعلیت خواهد بود و چون ترکیب این دو طبیعی و اتحادی است ـ یعنی هر دو به یک وجود موجودند ـ ترکیب بین دو موجود بالقوه و بالفعل محال است . (دیوانی, امیر, حیات جاودانه, ص ۱۶۴ ـ۱۵۵) ۱ـ شهرستانی, الملل و النحل, ج ۲,ص ۲۵۵. ۲ـ جان ناس, تاریخ جامع ادیان,ترجمه ی علی اصغر حکمت, ص ۱۵۵. ۳ـ صدرالدین شیرازی, الاسفار الاربعه, ج۹, ص ۸. ۴ـ جان ناس تاریخ جامع ادیان, ترجمه ی علی اصغر حکمت, ص ۱۵۶. ۵ـ بوعلی سینا, شرح اشارات, ج ۲,نمط ۸,فصل ۱۷,ص ;۳۵۶ طبیعیات شفا,ج ۲,فن ۶,مقاله ی ۵, فصل ۴ ص ۲۰۷ و نجات, مقاله ی ۶, فصل ۱۴, ص ۱۸۹. ۶ـ صدرالدین شیرازی, الاسفار الاربعه, ج ۹, ص ۲. بلاغ

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...