داستان یک روح

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

 

در سال 1935 در لیزارد در منطقه مایو قلعه ای متروک و عجیب وجود داشت. در همان زمان دختری به آن قلعه متروک وارد شد ولی وقتی می خواست آنجا را ترک کند متوجه می شود نمی تواند از در آنجا عبور کند و نیرویی مانع او می شود. وحشت زده سعی می کند تا آنجا را ترک کند اما دیواری نامرئی مانع عبور او می شد و فضای خصمانه ای را در اطراف او به وجود آورده بود. هوا تاریک شده بود. او افرادی فانوس به دست را میدید که دنبال او می گشتند و صدایش می زدند. دختر از فاصله دو سه متری جواب آنان را می داد. اما به نظر می رسید آنها صدایش را نمی شنوند و سرانجام راهشان را کشیدند و رفتند. پس از مدتی دختر متوجه می شود دیوار نامرئی از بین رفته است و او توانست به خانه اش برگردد !!!

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...