انگلستان، سرزمین ارواح؟
نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی در موجودات ناشناخته » حیطه متافیزیک - روح شناسی - کالبد اختری | ۳۰ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۹ | ۱ دیدگاهانگلستان کشوری است که بیش از هر جای دیگر روح در آن دیده شده و این مسئله برای مردم مطرح است. در انگلستان از هر پنج نفر یک نفر روح را دیده و با این پدیده آشنایی دارد و به قول یکی از نویسندگان این کشور مرکز تاخت و تاز ارواح است.به همین دلیل آزمایشات بسیاری در این کشور، در دانشگاهها و مراکز روحی و روانی آن در حال انجام است. یکی از مهم ترین آزمایشات برای احضار و شناخت ارواح تله پاتی( انتقال فکر بین دو نفر از راه دور یا نهان بینی ) میباشد. از طریق تله پاتی طی آزمایشاتی که شده با ارواح تماس حاصل نموده به طوریکه امکان عقلی برای رد آن وجود ندارد. برای مثال در یک آزمایش احضار روح در لندن، پنج نفر در اتاق بودند، اما فقط چهار نفر روح را دیده و تایید نمودند در حالیکه نفر پنجم نتوانست آن را بییند. دلیل آن فقط عدم برقراری ارتباط بین روح و نفر پنجم است. روابط عاطفی مثل ترس، عشق، نفرت و غیره از لحاض تله پاتیک قابل انتقال به یکدیگر هستند. این مسئله در ملاقاتهای سیاسی، میدانهای ورزشی، سالن تئاتر و سینما مصداق دارد. در دیدن و رابطه برقرار کردن با ارواح نیز تله پاتی نقش عمده دارد. زیرا اگر این رابطه به علل مسائل عاطفی بین دو وجود ( یکی از لحاظ فیزیکی مرده و دیگری زنده ) نتواند برقرار شود، شخص زنده از دیدن روح عاجز خواهد ماند. گاهی نیز اشتباه در مشاهده خود انسان پدید می آید و به درستی آنچه را که دیده نمی داند چیست و یا نمیتواند آنرا توجیه کند.مثلا" در یک جمعیت اولی سخنی در گوش دومی می گوید، دومی آنرا به سومی گفته تا آخر.مطمئنا" این کلام به گوش نفر آخر رسیده به کلی با سخنی که اولی بیان داشته تفاوت فاحش خواهد داشت و این دلیل اشتباه حواس انسان است. به همین دلیل در بدن روح نیز ممکن است از خطای حواس انسان باشد. ارواح در تمام زمانها قابل رویت هستند و همیشه در اطراف ما پرسه می زنند،گردش میکنند و گاه ممکن است دست خود را روی شانه ی ما بگذارند ولی ما قادر به دیدن آنها نیستیم.فقط با آزمایشهای علمی پیشرفته تری شاید بتوان این پدیده را درک کرد و آنها را بهتر ثابت نمود. برای آزمایش شناخت روح از حیوانات اهلی مثل سگ و گربه نیز استفاده میکنند. زیرا سگ و گربه در دیدن ارواح حساسیت بیشتری دارند.در بعضی موارد حیوان از آنچه می بیند سخت می ترسد، چرا ؟ شاید دلیل آن باشد که روح به شکل انسان ظاهر میشود اما هیچ بوی انسان را ندارد و همین مسئله حیوان را وحشت زده می سازد. گاهی در انگلستان سگهایی دیده شده اند که در برابر شبح ظاهر شده به حالت غیر طبیعی دست زده، زوزه ی عجیب و غریب کشیده و مثل دیوانهها گریخته اند. اما بسیاری موارد نیز وجود شبح را به راحتی تحمل کرده و مثل صاحب خود از دیدن آن شاد شده اند.اما سوال مهمی که مطرح میشود اینست که روح چه شکلی است، از چه جنسی است، چرا ظهور می کند،کجا زندگی می کند و سرانجام به کجا می رود ؟ ابتدا ببینیم که روح چه شکلی است :
این سوال جواب کلی ندارد.ممکن است شبیه انسان، حیوان یا حتی بی شکل باشد. گاهی شبیه زنی آبی پوش یا سفید پوش بوده یا مثلا" به حیوانی مانند سگ و میمون برود. در بعضی مشاهدات ارواح درست مانند انسان با یدن فیزیکی خود بوده و در برخی فقط شبیه بخار بوده اند.گاهی مانند یک انسان تمام عیار ظاهر شده و زمانی نیز مثل ستونی از مه یا بخار یا ابر سبک که حرکت میکنند به نظر رسیده اند. اما نکته مهم این است که ارواحی دیده شده اند که در وهله اول انسان مطلقا" باور نمی کند که آنها روح هستند چون هیچ فرقی با انسانهای زنده نداشته اند.فقط وقتی که از دیوار عبور کرده یا غیب شده اند فهمیده اند که آنها "روح "می باشند.
نویسندگان دیگری عنوان کرده اند که ارواح از نطر ما خاکیان شکل ندارند اما از نظر خود ارواح شکل دارند.آنها مانند یک شعله، یک درخشش نور یا یک جرقه اتری هستند..رنگ آنها بر حسب پاکی آنها از خاکستری پررنگ هست تا یاقوتی رنگ.
اما اینکه چرا به نظر بعضیها روح به شکل انسان زنده و به چشم برخی تلالو یا جسم بخار مانند به نظر می آید به نظر عده ای ذهن ماست که آن را اینطور می بیند و به زعم عده ای دیگر اراده ارواح است که موجب ظهور چنین اشکالی میشود.ارواح شبیه بخار در دوران جنگ ( اول و دوم جهانی ) بیشتر از مواقع دیگر دیده شده اند.
بسیاری از افراد شبح یک دوست یا فامیل را دیده اند که در فاصله دور یا مرده یا در حال از بین رفتن بوده است. این اشباح به افرادی تعلق داشته اند که به بیننده نزدیک بوده و هم از او چندین کیلومتر فاصله داشته اند. حتی زن و فرزندی شبح پدر در حال مرگ خود را به شکل واقعی او دیده اند. خود من در فرانسه با یک مدیوم مشهور که خوشبختانه حقه بازی در کارش نبود ملاقات کردم. عکسی را از جلسه احضار ارواح گرفته بود. در جلسه کسی دیده نمی شد اما در عکس شبح یک مردی بود که مدیوم فرانسوی (ماری) می گفت که رابطه اوست با دنیای ارواح. روح در عکس شبیه مردی نورانی بود که چهره اش قابل تشخیص نبود. امال به وضوح انسان بودنش مشخص بود. اگر در اتاق احضار ارواح چیزی نبود فیلم دوربین عکاسی طبیعتا"عکس نمی گرفت و بر روی آن اثری نمی ماند. غیر از مدیومها همانطوریکه گفته شد ارواح یا اشباح بر اشخاص عادی هم ظاهر میشوند.
علت ظهور شبح به احتمال قوی تمرکز فکری شخص در حال مرگ روی یکی از دوستان یا اعضاء خانواده ی خود است. زیرا شخص هنگام مرگ ممکن است با فکر یا حتی با صدای بلند شخصی را مخاطب قرار دهد یا از او کمک بخواهد. در این موارد ممکن است که شخص زنده مخاطب، شبح یا روح شخص در گذشته را به چشم می بیند.مثلا" سربازی در هنگام کشته شدن در جنگ نام مادر خود را بر زبان آورده و یا کسی در موقع تصادف داشت به زن یا فرزند خود فکر می کرده که همه اینها منشاء ظهور ارواح و اشباح شده اند.
نوع دیگر شبح روح یا انسان زنده است و آن در موقعی است که صاحب روح همراه با تمرکز فکر روی یک نفر نسبت به او احساسات خیلی بدی مثل خشم یا نفرت نشان بدهد.مثال این مورد در کنت انگلستان دیده شده است. در یکی از مزارع کنت شخصی یکی از همسایگانش را چند بار روی بالکن خود دیده بود که نسبت به وی به شدت فحاشی می کند. داستان از این قرار بود که زارعی سالها پیش مستاجر خانه ای بوده و نسبت به موجر خود نفرت بسیاری احساس می کرد زیرا خانه را بدون اشاره به مستاجر آن خریده بود. مستاجر در حالیکه مست بوده روی بالکن رفته و شروع به فحاشی می کند.این صحنه دو سال بعد روی همان بالکن چند بار توسط موجر و زنش دیده شد. شبح طوری شفاف بود که نردههای بالکن پشت آن دیده می شد.موجرین وقتی این قضیه را با خود مستاجر در میان گذاشتند شبح دیگر ظاهر نشد.یک مورد دیگر در ساسکس SUSSEX انگلستان اتفاق افتاده است. یک نانوایی قدیمی که چندین نسل از یک خانواده آنرا اداره می کردند فروخته شد. زن مالک جدید کمی بعد از ورود به نانوایی به شوهرش گفت که حضور یک نفر را در نانوایی میتواند احساس نماید. بلافاصله بعد از این حرف درها باز و بسته شد و ماشینهای پخت نان به حرکت درآمدند و حتی زن نانوا احساس کرد که کسی او را با دست به عقب می راند. شوهر و پسر او این حالت " روح زدگی " را اجساس نمودند. این پدیده دو سال طول کشید و سر انجام با تغییر دکوراسیون نانوایی متوقف شد.این یکی از پدیدههایی بود که با وجود اینکه روحی دیده نشد اما عملیات آن انجام شد. مورد دیگر درباره ی یک معلم مدرسه بود. یک خانم معلم فرانسوی به نام امیل ساژه که در مدارس انگلستان درس می داد در یک زمان در دو مکان دیده شد. ناظرین بدن او را چند متر آن طرف تر از او دیدند اما خود امیل ساژه نمیتوانست آنرا ببیند.
صدها مورد از این قبیل در مجلات مطالعات روانی، فوق روانی و کتابهای روحی آورده شده که در اصالت و صحت آنها کوچکترین تردیدی نمیتوان داشت.
علت ظهور این پدیدهها را به چند دسته تقسیم نموده اند.بعضیها معتقدند که علت این پدیدهها تصویر فکری است که انسان با تمرکز فکر خود از شخص در یک نقطه به وجود میآورد.
این تصویر که به وسیله ی فکر ایجاد میشود، با مغز ارتباط داشته و همانطور که در رویا ایجاد تصاویری می نماییم به طور ناخودآگاه آن را به وجود می آوریم. تصویر به وسیله ی امواج مغزی به وجود می آید که با دستگاهی موسوم به الکتروانسفالوگراف ثبت می گردد. و وقتی شخص دارد خواب می بیند میتوان آنرا تشخیص داد، زیرا حرکت چشمان بیننده خواب بسیار سریع می گردد. امواج مغزی شخص در خواب به مراتب بسیار بیشتر از شخص بیدار است. نویسنده مزبور معتقد است وقتی ما با امواج مغزی در خواب میتوانیم ایجاد تصویر نماییم چگونه در بیداری نباید بتوانیم این تصویر را خلق کنیم ؟
هنگام فشارهای عصبی، مانند دردهای فیزیکی یا عصبی، امواج مغزی بسیار فعال هستند و وقتی به درجه ای از اوج خود برسند تصویر تله پاتیک از مغز ساطع می گردد. اگر کسی دارای همان ارتعاش مغزی عامل تله پاتیک باشد میتواند تصویر ایجاد شده به وسیله امواج مغز او را به چشم ببیند.
تصویر محل تله پاتیک که به این نحو ایجاد شده است میتواند ماهها و حتی سالها در همان محل باقی بماند. بنابراین امکان دارد که عامل تصویر فوت کند اما تصویر ذهنی او همچنان بعد از او به بقای خود ادامه دهد. این نظر میتواند جوابی باشد برای ارواحی که از دیوارها و درهای بسته عبور نموده و ناگهان ناپدید میشوند. اگر روح در طبقه همکف یک ساختمان قدیمی دیده شود، مسلما" با این فرض با خراب شدن ساختمان و تبدیل به یک جای جدید از بین نخواهد رفت و تصویر تله پاتیک همچنان به رفت و آمد خود ادامه می دهد. ارائه وجود روح بستگی به زمان ایجاد تصویر فکری یا ذهنی در محل اول خود دارد. اگر تصویر در ساعت هشت بعد از ظهر ایجاد شود احتمال دیدنش بسیار کم است و از بین می رود، اما اگر برای اولین بار در ساعت ده صبح ایجاد شود، چون مردم مکررا" آن محل را می بینند روح ( تصویر فکری یا ذهنی ) باقی مانده و مردم او را می بینند.
در شبکه چشم انسان حدود 100 میلیون سلول حساس نور وجود دارد که قادرند یک تصویر را به مغز انتقال دهند. اگرچه فقط یک میلیون بافت عصبی وجود دارد که به مغز منتهی میشوند. پس برای رسیدن یک تصویر به مغز لازم نیست که تمام سلولها تحریک شوند.باید به خاطر داشت که حساسیت چشم در شب کمتر است زیرا فقط اعصاب میله ای شکل چشم کار میکنند که رنگها را ثبت میکنند.
اما هر قسمتی از چشم که مسئول ثبت رنگهاست به یک بافت عصبی خاص ارتباط دارد، و در هر بافت دسته ای عصب میله ای شکل مورد نیاز است. بنابر این هنگامیکه عمل اعصاب میله ای شکل چشم از طریق تعدادی از بافتهای محدود انجام شود، حساسیت دید کم میشود.اما درباره ی عکس این عملیات چه فکر می کنید ؟ یعنی وقتی تصاویر دید بیشتر شود ما تصویری را میتوانیم ببینیم که با چشم عادی نمیتوانیم ببینیم.
چشم ارتعاشات ماده را بین 380 و 760 تریلیون دفعه میتواند ببیند. پایین تر و بالاتر از آنرا نمیتواند ببیند.اگر مواد یا پدیدههایی باشند که دارای ارتعاشاتی پایین تر یا بالاتر از عدد فوق باشند چشم ما قادر به دیدن آنها نیست.
آیا ارواح و اشباح نیز دارای ارتعاشاتی هستند که چشم قادر به گرفتن آنها نیست ؟ دانشمندان معتقدند که حافظه به صورت مدار بسته است و یک حرکت الکتریکی که در اطراف سلولهای مغز به جنبش در می آید مداوما" به وسیله ی عمل سدیم پتاسیم به حرکت خود ادامه می دهد. یک شارژ الکتریکی کوچک که به بافت عصبی مغز ( در آنجا که عصب باصره و سامعه می گذرد ) داده شود موجب میشود که شخص تلولویی از نور را دیده و یا صدای زنگ و یا نوعی صدای کوبیدن را بشنود. حتی ممکن است انسان را وادار به فریاد کشیدن کند، اما اگرچه این شبیه فریاد کشیدن به وسیله یک علت خارجی نیست ولی شبیه یک تکان شدید داخلی است.پس میتوان گفت که زیاد کردن نیروی الکتریسیته در یک نقطه مغز موجب میشود که انسان تصاویر اشباح مانند را بیند.
گر چه امواج الکتریکی همواره در اتمسفر زمین در حال حرکت هستند و به بعضی از آناه به تصاویری بصری همانطور که در تلویزیون مشاهده می کنیم تبدیل میشوند اما این فرضیه که اشباح و ارواح محصول زیاد شدن نیروی الکتریسیته بعضی از نقاط یا سلولهای مغز است چندان استوار نیست، زیرا اگر ارواح محصول الکتریسیته طبیعت بوده و فقط جنبه ذهنی داشتند، دیگر لزومی نداشت که برای زندگان پیامی بفرستند که حتی خود بیننده روح از ان کاملا" بی اطلاع باشد. من اگر با ذهن خود تصویری بیافرینم، این تصویر هر چه قدر هم زنده بوده و حقیقی جلوه کند هرگز نمیتواند راز مسئله ای را به من یا دیگری بگوید که خود من کوچکترین اطلاعی درباره آن ندارم و ارواحی دیده شده اند که رازهای بسیاری را فاش کرده اند.پس باید موجود و پدیده ای خارج از ذهن و " من " باشد که این راز را بداند. پس این فرضیه چندان به نظر ما صحیح نمی رسد.
صاحب فرصیه فوق یکی دیگر از علل ظهور ارواح و اشباح را کم شدن درجه حرارت می داند. امواج رادیو ییاز گرما و سایر تغیییرات در فشارهای اتمسفر متاثر میشود و درست قبل یا هنگام ظهور ارواح درجه حرارت آن محیط شدیدا" پایین می آید. اما امکان دارد دو موج تله پاتیک که به یکدیگر متصل میشوند یک تغییر یدر درجه حرارت ایجاد نموده، و انرژی را به شکل حرارت استخراج نمایند که باعث به وجود آمدن تصویر شود. زیرا موقع آزمایش تله پاتیک میتوان از حرارت سنج استفاده کرد و فهمید که درجه حرارت در این هنگام پایین می آید.ارواحی دیده شده اند که مدت دویست و پنجاه سال در یک محل رفت و آمد کرده اند. به نظر گرین ( روح شناس انگلیسی ) این فقط به دلیل دوباره ایجاد شدن تصویر است و هر وقت درجه حرارت پاییین بیاید تصویر دوباره زنده میشود.شبح یا تصویر ذهنی که برای یک مدت دیده میشود به وسیله حرارتی که از محیط و انسان خارج می گردد دوباره شکل میگیرد. اگر حرارت محیط و انسان شبح را دوباره به وجود نیاورد، شبح کم کم محو شده و از بین می رود.
در قرن هجدهم روح یک زن در کفشها و دست کشهای قرمز و کلاه مشکی در یکی از راهروهای یک خانه ی بزرگ قدیمی دیده شد. سالها بعد دوباره همان روح ظاهر شد اما این بار در لباسهای صورتی و کفشهای صورتی و کلاه خاکستری بود. دوباره در اواسط قرن نوزدهم ظاهر شد.این بار زنی بود با دستکش سفید و موی خاکستری. باز قبل از جنگ جهانی دوم برگشت و بعد ناپدید شد. در 1971 آن محل را خراب کردند و ساختمان جدیدی ساختند، اما کارگران در هنگام کار گزارش داند که یک زن ناشناس را در کریدورهای قدیمی ساختمان دیده اند. چیزی که در این پدیده عجیب است تغییراتی است که هر بار شبح یا روح آن زن نموده است. به نظر گرین این تغییرات در ذهن افرادی است که آن شبح را با فکر ایجاد نموده اند.یک مورد دیگر : در یک پارک عمومی در شهر SURREY انگلستان ضجههای زنانه ای هر از گاه از گوشه خاصی از یک تپه شنی به گوش می رسید. گفته میشود که در این محیط یک راهب، راهبه ای را که حاملا بوده و از او بچه دار بود زنده زنده دفن کرده است. اما راهب آنقدر از عمل خود دچار جنون میشود که بی محابا خود را در دریاچه نزدیک محل دفن راهبه غرق می کند. به همین دلیل سالهاست که روح راهب در اطراف دریاچه دیده میشود و ضجههای راهبه ی در حال دفن به گوش می رسد.
پس به نظر نوسنده انرژیهای حاصله از فشارهای عاطفی در طبیعت باقی مانده و به صورت تصویر و یا صدا در می آیند و ما آنها را به طور واقعی دیده و یا می شنویم.
چند سال پیش نیز یکی از روزنامههای تهران نوشت که مردی در خیابان ظهیرالدوله بالاتر از خانقاه زن و فرزندان خود را کشت و خود نیز انتحار نمود. اما آن خانه روح زده شد و هر شب سر و صدای زیادی در آنجا به گوش می رسد و تمام شیشهها شکسته و همسایگان مجبور به نقل از آن مکان شدند. از این نوع حوادث در دنیا شاید روزی صدها بار اتفاق بیافتد. علت آن را باید اثر فشارهای عاطفی و انرژی آزاد شده ذهن انسان که تا مدتها باقی می ماند دانست یا عمل موجودی مستقل و فنا ناپذیری به نام " روح " ؟
زن ومردی در انگلستان سگی داشتند. سگ ناگهان مرد. زن و شوهر به علت علاقه زیاد به سگ سخت ناراحت شدند، به طوریکه مرد ساعتها گوشه ای می نشست و به جای خالی سگ می نگریست و او را در آن گوشه به یاد میآورد.مدتی گذشت و آنها سگ دیگری آوردند.اما همین تصور صاحب سگ از سگ مرده ایجاد تصویر نمود، زیرا چند روز بعد همسایه به آنها گفت که روح سگ مرده را در آن گوشه دیده است. اما ایجاد شبح سگ در اثر تخیل و فکر صاحب آن بوده و یا واقعا" سگ دارای روح میباشد ؟ به نظر گرین این تصور نتیجه تفکر صاحب سگ است. و پدیدههایی مانند باز و بسته شدن درها و دیدن اشباح در آینه نشانه توهمات تله پاتیک است. در به طور فیزیکی باز و بسته نمیشود و شبحی در آینه نیست این فقط در فکر بیننده است.اگرچه در سالهای اخیر ارواح برهنه نیز دیده شده اند.
گاه به جای اینکه انسان با فکر خود تصویر بیافریند مدیومها سبب به وجود آمدن موجودات اکتوپلاسمی( اکتوپلاسم - از لحاظ بیولوژی بخش خارجی سیتوپلاسم یک سلول اکتوپلاسم نام دارد و در روح گرایی آنچه که از بدن یک مدیوم خارج میشود به خصوص در حالت خلسه اکتوپلاسم نام داشته و موجوداتی که به این ترتیب ظاهر میشوند موجودات اکتوپلاسمی نام دارند. میشوند.) موارد بسیاری دیده شده که مدیومها دست و پا یا صورتی ظاهر کرده اند که می گویند روح است اما موجودات اکتوپلاسمی هستند که از مدیوم در حال خلسه به وجود آمده اند. همراه با آن عمل پسیکوکینزی ( حرکت اشیا با روان ) حادث شده و اشیا ء اتاق به حرکت در آمده اند. حرکت میز که در جلسه احضار ارواح بسیار معمول است نتیجه پسیکوکنیزی یا حرکت پسیکوکینزی میباشد. اما اینکه حرکت روانی اشیا ء چگونه عمل میشود کاملا" شناخنه نشده است.
پدیدههای اکتوپلاسمی مهم ترین بخش مسایل ماوراء روانی را تشکیل می دهند، به راحتی میتوان آنرا تقلید کرد و مردم را گول زد.این پدیده به سختی در چارچوب درک علوم فیزیولوژی و روان شناسی کلاسیک درمی آید.به خاطر همین دلایل است که پدیدههای اکتوپلاسمی میتوانند به صورت پدیدههای فوق مادی جلوه گر شوند.
معذالک انتقادات بسیاری نیز بر آن وارد نموده و نسبت به غیر عادی بودن آن شک کرده و آن پدیده را همچون فیزیولوژیکی عنوان نموده اند.
اما امروزه باید واقعیت را قبول کرد که کسانی هستند که میتوانند با اراده اشیاء را به حرکت درآورند. تعاریف نیمه علمی از این پدیده تاکنون شده، اما باز دنیای علم آنرا کاملا" نپذیرفته است، ولی برای درک ناشناختهها انسان باید علت پدیدههای اکتوپلاسمی و پسیکوکینزی را بشناسد. آیا این دو به هم ارتباط دارند یا هیچ ارتباطی با هم ندارند ؟ باز معلوم نیست آیا مدیوم با روان خود پدیدههای اکتوپلاسمی را به وجود میآورد که باعث حرکت اشیاء میشود. به عبارت دیگر روان مدیوم اشیاء را جا به جا می کند یا واقعا" روح انسان در اکتوپلاسم ظاهر و باعث سر و صدا و حرکت اشیاء میشود ؟
هر دو سوال دارای موافقین و مخالفینی است که در هر حال مهم ترین آنان را بیان می نماییم :
موافقین پسیکوکینزی معتقدند آنچه دیده میشود حرکت اشیاء به وسیله ی یک نیروی نامرئی است.ناگهان گلدانها و آئینهها و میز و صندلی و کتابها و لباسها از یک نقطه به نقطه ی دیگر حرکت کرده و جابه جا میشوند. حتی صدای شکستن و گاه صداهای عجیب و غریب به گوش رسیده و بوهای مخصوص به مشام می خورد و نجوا و درگوشی نیز گاهی همراه با پدیده شنیده میشود.گاه در این نوع عملیات احضار ارواح که با حرکت اشیاء همراه است یک پسر بچه به سن بلوغ عامل احضار میشود.به نظر گرین روان نوجوان در سن بلوغ ریشه پدیدههای پسیکوکینزی است. گاه عامل احضار یک شخص بالغ است و لباسهای خواب جابه جا میشوند. در این مورد باید گفت که عقدههای سرخورده جنسی عامل احضار موجب ظهور پدیدههای پسیکوکینزی است.
یک محقق آمریکایی دریافت که این پدیدههای وقتی اتفاق می افتد که چند دختر جوان که در دوره قاعدگی خود به سر می بردند در جلسه حضور دارند.بسیاری از مدیومها، به خصوص مدیومهای فیزیکی در موقع به وجود آمدن پدیده پسیکوکینزی در اوج لذت جنسی بوده و بسیاری از آنان از عقدههای سرخورده جنسی رنج می برده اند.
کمتر دیده شده مدیومهای واقعی فرزند داشته باشند و حتی کمتر وجود دارند که بیش از یک فرزند داشته باشند.وقتی می بینیم که تمرکز نیروی الکتریکی و انرژی در بدن انسان در سن بلوغ و درست قبل از دوره قاعدگی است شاید مشکل نباشد که بگوییم در این موقع است که ضمیر ناخودآگاه در اوج قدرت خویش می باشند.
در بسیاری موارد به محض اینکه جوانان به سن رشد رسیده اند، پدیده پسیکوکینزی متوقف شده است.البته خود نوجوان به کلی ناآگاه از ایجاد چنین پدیده ایست و آنرا قویا" رد می کند.
اگر ذهن انسان آنقدر قوی است که میتواند در ذهن دیگری ایجاد تصویر نماید، مسلما" میتواند اشیاء را نیز تکان داده و جابه جا نماید. به نظر عده ای از ماوراء روان شناسان پسیکوکنیزی ( حرکت اشیاء با روان ) پوشش لایه فرعی شعور است که در سطوح مختلف وجود دارد.
در آزمایشی که گرین و شش نفر از دوستانش در انگلستان انجام دادند با تمرکز فکری شیشه معمولی را شکستند، به این معنی که هر هفت نفر روش شیشه تمرکز نمودند و بعد از چهارده دقیقه و نیم شکستند. اگر چه این نمیتواند به عنوان یک پدیده پسیکوکنیزی تلقی شود، زیرا تصادف و امواج رادیویی با فرکانس بالا نمیتوانند علت این پدیدهها باشند، اما هر هفت نفر بعد از آزمایش از لحاظ فکری شدیدا" خسته شدند.
در شوروی شخصی به نام آلاوینگرادوا Alavino Gradova در حضور ضهود بسیاری در حالیکه از او فیلم می گرفتند توانست یک شیئی را به وزن ده گرم تکان داده و یک لوله آلومینیومی را کاملا" خم کند.وقتی از او سوال کردند که آیا فشاری هم از لحاظ بدنی حس کرده است یا نه گفت هنگام آزمایش هیچ فشاری حس نکرده است. فقط احساس می کرد که انرژی از ناف او خارج میشود.( و آیا باز مسئله جنسی مطرح است ؟)
به نظر وینوگرادوا هر کس با تمرین میتواند اشیاء را با فکر تکان دهد. این روس جوان همچنین اشیاء 200 گرمی را با فکر تکان می دهد. جزئیات این عملیات در روزنامههای ماورائ روان شناسی جلد 6 شماره 2 سال 1972 چاپ موسسه ماوراء روان شناسی وان تان، ویلت شایر انگلستان Wilt Shire درج شده است.
مشکلی که در عقاید گرین وجود دارد این است که او ادراکات فوق حسی مانند پسیکوکینزی را ناشی از ظهور پدیدههای اکتوپلاسمی می داند، در حالیکه ادراکات فوق حسی مانند تله پاتی، روشن بینی، آینده نگری و حرکت اشیاء با روان پدیدههای فوق روانی هستند که ارتباطی با پدیدههای اکتوپلاسمی ندارند. ممکن است بتوان آنها را به هم ربط داد اما همه اینها ناشی از پدیدههای ناشناخته ایست که علم امروزی جواب کافی برای آن ندارد.
اولا" گرین در آنجا که گفته وقتی لباس خواب با فکر حرکت می کند نتیجه عقدههای سرخورده جنسی است، دیگر نگفته که حرکت اشیاء تنها لباس خواب نیست. گلدان، آئینه، کتاب، میز و صندلی نیز حرکت میکنند.این اشیاء ارتباطی به عقدههای جنسی و امور آن ندارد.پس حرکت آنها ناشی از چیست ؟
ثانیا", انرژی زیاد فرد بالغ در دوره قاعدگی را اگر دلیل حرکت اشیاء با روان بدانیم، همه کسانی که اشیاء را با فکر حرکت داده اند نام آنها در این زمینه شنیده شده است مثل یوری گلر و ژان پیر ژیرار و دیگران بالای بیست و پنج سال بوده و در سن بلوغ نبوده اند.اما اینکه آلاوینوگرادوا از شوروی اظهار داشته که آیا باز مسئله جنسی مطرح است یا نه در جواب باید گفت خیر، زیرا بسیاری از علمای علوم نهانی و حتی فیزیو لوژیستها ناف را به کلی از مسئله جنسی جدا کرده اند و آنرا حد فاصل بین دنیای برون و جهان درون می دانند. اشکال دیگر نظریه گرین این است که ظهور ارواح و فردیت و استقلال آنها را با ادراکات فوق حسی اشتباه نموده اند.زیرا به نظر بسیاری از روح گرایان همین ادراکات فوق حسی است که بعد از فنای بدن باقی مانده و به حیات خود ادامه می دهند، در حالیکه گرین روح و تصاویر مدیومی را نتیجه ذهن انسان و ساخته فکر او می داند.فلاماریون و بسیاری از علمای دیگر از جمله آلن کاردک Allen Kardec پدر روح گرایی فرانسه به استقلال روح و بقای آن بعد از مرگ به صورت یک موجود آگاه و باهوش معتقدند.ذکر مثالهای آنان خالی از نفع نیست :
دکتر شارزن یکی از پزشکان فرانسوی چنین می نویسد :آقای اونوره شاوه Honore Chavee انسان شناس و زبان شناس برجسته، مولف کتاب درخشان " فرهنگ شناسی زبان هند و اروپایی " که تمام دانشمندان جهان آن را ستوده اند، اولین پایه گذار علم "هولاک" Hovelaque در زبان شناسی است. وی همراه با کامیل فلاماریون
و چند دانشمند دیگر در سال 1866 در پاریس در یک کنفرانس علمی شرکت جستند. من در این کنفرانس با آقای شاوه Chave آشنا شدم و مودت ما تا آخر عمر ادامه پیدا کرد.آقای شاوه به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشت اما امکان ارتباط بین دنیای مردگان و زندگان را به کلی رد می کرد. در مورد ارتباطی که ارواح از طریق مدیومها
با انسانهای زنده برقرار می کردند تئوری جالبی داشت.او معتقد بود که القاء فکری و تجسم افکار دستیاران مدیومها موجب چنین پدیدههایی است.
سرانجام اقای شاوه فوت کرد و من علاقه داشتم بدانم سرانجام او چه شد. یک روز به منزل یکی از بیمارانم رفتم. به محض اینکه وارد اتاق شدم دیدم چند تن از دوستان وی که مدیوم هستند آنجا حضور دارند و مشغول احضار ارواح می باشند از موقعیت استفاده کرده و درخواست احضار روح دوستم شاوه را نمودم.میز جواب مثبت داد و خانم "د" بیمار من حروفی را که میز پاسخ می داد جمع آوری نمود. بعد از آخرین حرف میز ایستاد و ارتباط تمام شد. خانم "د" در پائین ورقه اسم روح را اینطور نوشت Chavet ( به جای Chavee بنویسد Chavet نوشت.آنهایی که با زبان فرانسه آشنائی داشته باشند می دانند که هر دو لغت به یک شکل تلفظ میشود.)
خانم "د" هنوز نوشتن خود را تمام نکرده بود که میز دوباره به حرکت درامد و این کلمات را دیکته کرد :
"نام مرا اینطوری نمی نویسند."
اولا" من در جایی قرار داشتم که به هیچ وجه نمیتوانستم ببینم که خانم "د" نام شاوه را چگونه نوشته است.دیگران هم دور میز بودند از نام صحیح شاوه Chavee بی خبر بودند و هیچیک از ما نمی دانستیم نامی را که خانم "د" نوشته از لحاظ دیکته غلط است.در نتیجه مدیوم نمی دانسته اشتباه دیکته خانم "د" را از فکر اشخاص حاضر در جلسه خوانده باشد، زیرا هیچکس نمی دانست که آن خانم لغت را اشتباه نوشته است.لازم به تذکر است که زبان شناس بزرگی چون شاوه در زنده بودن خود نمیتوانست تحمل کند که کسی نام او را اشتباه بنویسد. وقتی این مطلب را با بیوه او در میان گذاشتیم، با تعجب گفت کاملا" صحیح است.زیرا یکی از روزنامههای بلژیکی در مقام تجلیل از او نام کوچک وی راهانری نوشته بود.آنقدر عصبانی شد که به جای اینکه نامه بفرستد همان موقع یک تلگراف بلند بالا و اعتراض آمیز برای روزنامه بلژیکی فرستاد.
این یکی از دلایل مهم وجود و بقای انسان پس از مرگ است که برمی گردد و خودش اشتباه نام خود را توضیح می دهد. چگونه میتوان این مطلب را فقط به ذهن انسان مربوط ساخت، امکان استفاده از تله پاتی هم مردود است زیرا دیگران و حتی خود پزشک حاضر در جلسه حتی چیزی نمی دانستند که مدیوم بتواند فکر آنها را بخواند.
بهترین دلیل اینکه این پدیده از تلقین به خود ناشی نمیشود این است که چنین امری همیشه خارج از اراده ما اتفاق می افتد. و این نشانه آنست که این اتفاقات فوق عادی بوده و ارتباطی به ذهن، فکر و اراده ما ندارند.
یکی از مشاهدات دیگر فلاماریون که مربوط به سال 1855 است به عنوان دلیل دیگر این نویسنده برای زندگی پس از مرگ ذیلا" درج می گردد:
یکی از قضات مشهور آمریکایی به نام "ادموند " پدیده فوق طبیعی را در خانواده خود مشاهده نموده که آنرا برای فلاماریون کتبا" نوشته است.این اتفاق برای دختر قاضی ادموند موسوم به لورا رخ داده است.قاضی ادموند به خاطر مقام اجتماعی و موقعیت شغلی کسی نبود که بی دلیل دروغ بگوید.او رئیس سنای آمریکا در 1855 و عضو دادگاه عالی استیناف نیویورک بود.وقتی با او درباره روح گرایی صحبت می شد آنرا تحقیر می کرد و با عادت یک قاضی که همیشه نسبت به شهادت انسانها شکاک است، مشاهدات مردم را سخت مورد تردید و ظن قرار می داد.سرانجام بعد از این اتفاقی که نقل میشود و مطالعات و پی گیریهای خود قاضی ادموند، او نه تنها وجود مسائل فوق عادی و طبیعی را قبول کرد بلکه جدا" فرضیه وجود روح را پذیرفت.اعتقاد قاضی ادموند و پافشاری وی در مورد روح و روح گرائی موجب شد که طبقات اشرافی جامعه آمریکا او را از خود برانند و وی مجبور به استعفای از تمامی مشاغل خود شد.معذالک او حاضر نشد دست از عقیده خود بردارد و شغل و منافع شخصی را فدای حقیقت نمود و این فضیلت بسیار نادری است که لایق ستایش و تمجید است.او نوشته است که دخترش "لورا " تحصیلات درخشانی نمود و کاتولیک متعصبی از آب در آمد. معلم روحانی از وی خواست که دست از روح و روح گرائی بردارد.او هم چنین نمود و گاه در جمع دوستانش که به این کار پرداختند حاضر می شد. کم کم خانه ای که لورا در آن زندگی می کرد تبدیل به خانه ارواح شد. شش ماه گذشته بود و در این مدت او صداهای عجیبی می شنید و پدیدههای کم و بیش حیرت انگیز به چشم می دید، بدون اینکه شخصی یا انسانی در ایجاد آنها دخالتی داشته باشد.معذالک به نظر می رسید که یک شعور یا موجود باهوش این پدیدهها را رهبری می کند. وقتی کار به اینجا رسید دختر قاضی ادموند تصمیم گرفت دوباره به جلسه احضار ارواح برود و به این کار بپردازد. پس از حضور در جلسات مکرر متوجه شد که یک عامل آگاه و باشعور همیشه در این جلسات حضور دارد بدون اینکه او بفهمد کیست.لورا شروع به صحبت کردن به زبانهای خارجی مختلفی نمود که قبلا" کوچکترین اطلاعی راجع به آنها نداشت.او غیر از انگلیسی، فرانسه را نیز می دانست،اما هیچ زبان خارجی دیگری حتی الفبای انها را نمی دانست.اما به گفته قاضی ادموند دخترش در همان موقع نه یا ده زبان خارجی را به راحتی صحبت می کرد.گاه زبانها را مدت یک ساعت با فصاحت و بلاغت کامل حرف می زد.لورا می گفت خارجیان به وسیله من با زبان خودشان میتوانستند با دوستان درگذشته خود صحبت نمایند.و قاضی ادموند چنین ادامه داد :
"یک شب یک خارجی اهل یونان به دیدن من آمد. نام او "اوانژلیدس" Evangelides بود. او بلافاصله با لورا به زبان یونانی شروع به صحبت کرد.هنگام مکالمه بسیار ناراحت. مشوش بود و بعد شروع به گریه کردن نمود.شش یا هفت نفر حاضر بودند و یکی از آنها علت گریه او را پرسید.مرد یونانی گفت که یک مسئله خانوادگی است.فردای آنروز دوباره برگشت و دوباره به زبان مادری خود با لورا به گفت و گو پرداخت و چون غریبه ای در منزل نبود توانستم از کم و کیف قضیه باخبر شوم.مرد یونانی گفت که او از طریق لورا با یک شخصیت نامرئی صحبت می کند که دوست صمیمی او بوده و در یونان مرده است و برادر وطن پرست یونانی مارکوبوزاریس Marco Bozarris میباشد.و مارکو دوست فوت شده او خبر مرگ یکی از پسرانش را در یونان به وی داد که هنگام عزیمت مارکوبوزاریس Marco Bozarris به آمریکا از لحاظ اداری مجبور بود در یونان بماند.ده روز بعد از اولین ملاقات اونژلدیس با ما نامه ای از کشورش دریافت کرد مرگ پسرش را به اطلاع وی می رساند.وقتی مرد یونانی داشت با لورا حرف می زد این نامه در راه بود." شما به من بگویید این پدیده را چگونه تفسیر کنم ؟ آنرا ندیده گرفته و همه چیز را انکار کنم که چنین چیزی ممکن نیست، دیگر مسئله آشکارتر از این نمیشود، درست مثل اینکه گرمای خورشید را انکار نمایم.
این امر توهم و خواب و خیال هم نیست، زیرا در مقابل هشت تا ده نفر انسان تحصیل کرده، باهوش، منطقی که قادر به تمیز توهم از واقعیت هستند اتفاق افتاده است.اگر بگوییم این انعکاس فکر خود ماست که حرف غیر منطقی است زیرا من در عمرم این مرد را ندیده ام و به وسیله یکی از دوستان ما به ما معرفی شد.اگر فرض کنیم که فکر ما میتوانسته خبر مرگ فرزند او را به ما داده باشد چه طور میشود لورا زبان یونانی را به این خوبی بفهمد و حرف بزند ؟ زبانی که در عمرش یک کلمه از آن نیز نشنیده است.
آیا این یک روشن بینی است.یعنی ناشی از ادراکات فوق حسی دختر جوان است ؟ آیا واقعا" پدیده ای به اسم روح آگاه و باهوش وجود دارد ؟
لورا اوانژلیدس را برای اولین بار در زندگیش می بیند و از وضع خانوادگی وی اصلا" اطلاعی ندارد.نه از اعضاء خانواده او چیزی می داند و نه برادر متوفای بوزاریس را می ناسد. پس اگر انگیزه قوی ملاک روشن بینی و ادراک فوق حسی یک شخص است، دختر جوان هیچ نفع و انگیزه قوی برای شناختن خانواده اوانژلیدس نداشته است.
اگرچه لورا صاحب روشن بینی و ادراک فوق حسی بسیار قوی هم که باشد چه طور میتوان استعداد ناگهانی او را در صحبت کردن زبان یونانی که هرگز آنرا نمی دانسته توجیه کرد ؟ منطقی نیست که استعداد زبان یونانی و خبر دادن از مرگ طفل را به دو علت مختلف نسبت دهیم.دو پدیده ( زبان و روشن بینی ) مسلما" ناشی از یک امر و یک علت بوده است.در اینجا عناصر روانی و روحی مطرح است مکه باید تعریف و تعیین شود.
یکی دیگر از دلایل استقلال روح از کتاب فلاماریون نقل میشود:
دکتر داوی اهل انگلستان پسری داشت که او هم پزشک بود و در خارج زندگی می کرد.پسر وی می خواست به انگلستان بیاید، سوار یک کشتی انگلیسی شد تا به لندن برود.قرار شد دکتر داوی ( پسر) به جای پرداخت بلیط خدمات پزشکی خود را در اختیار مسافران کشتی قرار دهد، اما ناگهان در هنگام سفر فوت نمود.ناخدای کشتی در هنگام ورود به لندن پدر پزشک متوفی را خبر کرد و به او مبلغ 22 لیره استرلینگ تحویل داد که می گفت در جیب پسر او پیدا کرده است.ناخدا همچنین به دکتر داوی ( پدر ) گزارش کاملی از مرگ پسر وی به طور کتبی تقدیم وی نمود.دکتر داوی نیز از اقدامات ناخدای کشتی خیلی خوشش آمد و برای قدردانی به او یک یادگاری طلا داد.
چند ماه بعد دکتر داوی ( پدر) و زنش در لندن به یک جلسه احضار ارواح رفتند. در جلسه صندلیها از جا به طور نامنظم حرکت کردند. مدیوم که خانمی بود این پدیده را نشانه آن دانست که روح می خواهد با یکی از اعضاء حاضر در جلسه تماس برقرار کند، وقتی پرسیده شد که با چه کسی، میز از آن طرف اتاق حرکت نموده و در مقابل دکتر داوی ایستاد، سوال شد روح چه کسی حاضر است، جواب آمد که روح پسر دکتر داوی، بعد در برابر تعجب همگان اعلام کرد که او به فوت طبیعی نمرده بلکه مسموم شده است.
دکتر داوی برای قبول این حرف از روح خواست که برای اطمینان او دلیلی بیاورد. مخاطب نامرئی یا روح گفت که پدرش یک هدیه طلا به ناخدای کشتی داده است.این مطلبی بود که هیچیک از حاضران در جلسه نمی دانستند.دکتر پرسید آیا سم دادن عمدی بوده یا در اثر بی احتیاطی اتفاق افتاده است. جواب آمد که هر دو ممکن است. بعد روح گفت که 22 لیره استرلینگ تحویلی توسط ناخدا درست نبوده و او مبلغ 70 لیره استرلینگ در جیب داشته است. و بعد جزئیات بیشتری را به اطلاع حضار رساند. ضمنا"گزارشی که توسط تجهیز کننده کشتی به دست دکتر داوی رسید با گزارش تقدیمی ناخدا به کلی تفاوت داشت.دکتر داوی از روح پسرش دریافت که آشپز کشتی در اثر بی احتیاطی او را مسموم نموده است، زیرا به جای نعنا در غذایش ادویه بادام تلخ با روغن کرچک ریخته و باعث مسمومیت او شده است و بعدا" هم معلوم شد که پسرش به جای 22 لیره استرلینگ 70 لیره داشته است.
این داستان نیز همچون بسیاری از وقایع دیگر موجب حیرت انسان شده و قویترین مادیگرایان را به فکر می اندازد. به جای هر توضیح دیگر ساده تر نیست که انسان استقلال و وجود روح را قبول نموده و از هر پدیده برای خود یک مشکل لاینحل نسازد ؟ در هر حال این تحقیقات آینده است که روشنگر رازهای نهفته ی حیات انسان میباشد.ما دلائل مخالف و موافق را بیان کردیم.اما در مورد پدیدههای اکتوپلاسمی تحقیقات بیشتری صورت گرفته که مهم ترین و جدیدترین آنها را بیان می نمائیم.
پنج مدیوم هستند که موجودات اکتوپلاسمی به وجود می آورند. هوم Home، اوزاپیا Eusapia, گوزیک Guzik, کلوسکی Klusic و رودی اشنایدر Rudi Schneider.
تا آنجا که ناظران بی طرف و محققین اعلام نموده اند این اشخاص به هیچ وجه شیاد نبوده و عمل آنها واقعا" ایجاد موجودات اکتوپلاسمی است. اکتوپلاسمی چیست؟
از بدن مدیوم ماده یا جوهری خارج میشود که ابتدا کدر و بی رنگ بوده و بعد به خود شکل میگیرد.این ماده با اشکال مختلف خود را ظاهر می سازد که غالبا" نمایشگر اندامهای بدن است.
دو امر را در اکتوپلاسمی می بینیم :
1- جوهر و بنیاد جوهر که به صورت ماده درمی آید.
2-تظاهرات و نمایشات سازمان یافته.
جوهر به شکل گاز یا بخار مجسم میشود. ممکن است به شکل مایع یا جامد باشد. اکتوپلاسم بخار بیشتر شایع و معمول است. نزدیک مدیوم نوعی بخار یا ابر مرئی تشکیل میشود که با یک ارتباط جوهری به اعضاء بدن مدیوم متصل است. این بخار یا ابر در چند نقطه غلیظ و متراکم میشود و گاه به ندرت فسفری رنگ می گردد.
نقاط متراکم به شکل اندامهای بدن درمی آیند که سریعا" کامل میشوند.
جوهری که به صورت ماده در می آید اگر مایع یا جامد باشد بهتر میتواند مورد آزمایش قرار گیرد. شکل گرفتن جوهر غالبا" آهسته صورت میگیرد و مدت مدیدی به حالت بی شکل باقی می ماند تا انسان بتواند خوب تکوین پدیده را تماشا کند. جوهر به صورت گاز، مایع یا جامد به شکل دست، چهره و انسان کامل یا به شکل انسان و گاه حیوان در می آید. جوهری که به صورت ماده درمی آید گاه کلا" و گاه بعضا" شفاف و درخشان است.
در اینجا عمل اکتوپلاسمی بعضی از مدیومهای مشهور که واقعا" جنبه فوق عادی و طبیعی دارد به عنوان مثال ذکر میشود :
1-دستهای شبح مانند دانیل دانگلاس هوم
دانیل دانگلاس هوم دستهایی به وجود میآورد که اشیاء را جابه جا می نمود.
ویلیام کروکس فیزیکدان برجسته انگلیسی چنین می نویسد :
" یک دست زیبا از میز ناهارخوری برخاست و به من یک گل تعارف کرد. سه بار ظاهر و بعد ناپدید شد. و به من ثابت کرد که این دست مانند دست خود من واقعی است. این عمل در اتاق کار من که مثل روز روشن بود اتفاق افتاد و در این مدت دست و پای مدیوم ( هوم ) را من گرفته بودم.
" در وقت دیگر دست و بازوی شبیه یک طفل ظاهر شد و بالای سر زنی که کنار من نشسته بود به بازی پرداخت. بعد دست ظاهر شده به طرف من آمد و بازوی مرا گرفت و چند بار لباس مرا کشید. "
" بار دیگر یک انگشت و یک شست دیده شد که گلبرگهای یک گل را از گلدان کنده و در برابر مردم حاضر در جلسه گذاشت و یک دفعه در حالیکه دو دستیار دست و پای مدیوم را گرفته بودند، ظاهر شد که روی کلاویههای آکوردئون بالا و پائین می رفت و آنرا می نواخت.
این دستها غالبا" در مچ و بازو به شکل بخار و گاه سرد و بی روح و گاه گرم و زنده بودند.در بعضی موارد، تکوین ناپدید شدنشان کاملا" قابل مشاهده بود."
کروکس ادامه داد:
"دستها و انگشتها همیشه به نظر زنده نمی آمدند، بلکه بیشتر شبیه یک ابر متراکم بوده و کمتر مانند دست و انگشت به نظر می رسیدند.من یک بار یک شی ء را دیدم که تکان می خورد. دیدم یک ابر نورانی در اطراف آن شکل گرفته و بعد به یک دست کامل تبدیل شد. در این لحظه کلیه اشخاص حاضر در جلسه میتوانستند آن دست را ببینند.این دست بسیار شبیه دست یک انسان زنده و کامل بود. اما از مچ به بالا شبیه بخار بود که بعد در ابر نورانی ناپدید می شد. وقتی آن را لمس می کردیم مثل یخ سرد و مرده، اما گاهی گرم و زنده بود و مثل یک دوست قدیمی با من دست می داد.
یک بار یکی از این دستها را سفت گرفتم و آنرا رها نکردم.هیچ مقاومتی دال بر کشیدن دست به عمل نیامد.اما کم کم این دست تبدیل به بخار شد و بدین ترتیب از دست من گریخت.
گاه افراد حاضر در جلسه از این دستها می خواستند که پیامی بنویسند.اما به ندرت این کار را میتوانستند انجام دهند."
ویلیام کروکس چنین ادامه می دهد :
" یک شب در اتاق من آقای هوم قدرت خارق العاده ای نشان داد و من درخواست کردم که دست شبح مانند پیامی بنویسد.او قبول کرد و فورا" کاغذ و قلم در وسط میز گذاشته شد.مداد بدون دخالت هیچ کس روی نوک خود بلند شد، به طرف کاغذ به راه افتاد و به لبه آن خورد و افتاد.دوباره بلند شد و افتاد.بالاخره مداد بلندی که در کنار کاغذ بود خود به خود بلند شد و به قلم کمک کرد تا بتواند روی کاغذ بنویسد.سه بار مداد به کمک قلم رفت و سرانجام آن را رها کرد و به جای اولش برگشت. قلم روی کاغذ افتاد و یک پیام الفبائی روی آن نوشت. به این شرح :
" ما سعی کردیم خواسته شما را اجابت کنیم ولی این از توان ما خارج است."
اما در عوض یک جلسه با شرکت هوم در کاخ تویلری که در مقابل ناپلئون سوم و همسرش اوژنی تشکیل شد، یک دست سفید رنگ همچون مرمر، بسیار شیک و تمیز شبیه دست ناپلئون اول چند خط نوشت که به موجب گزارش جامعه دیالکتیک لندن و خود دانیل دانگلاس هوم خط ناپلئون بناپارت بود.
تمام حاضران دیدند که این دست مداد روی کاغذ را برداشت و نوشت.صدای نوشتن کاملا" به گوش رسید و سپس دست بعد از گذشتن از مقابل دانیل هوم به نزدیک ناپلئون سوم آمدو امپراطور فرانسه آن را بوسید، بعد به سوی همسرش رفت. او از وحشت خود را عقب کشید اما دست او را تعقیب کرد، امپراتور گفت :
" اصلا" نترسید آنرا ببوسید."
ملکه نیز آنرا بوسید و بعد دست ناپدید شد.هوم درخواست کرد که ان را مجددا" ببیند.دست دوباره ظاهر شد و مدیوم نیز آنرا بوسید.
کروکس می نویسد که کیفیت دست نمایانگر یک دست کاملا" طبیعی بود.او به همان طبیعی و مادی بود که دست خود من. فیزیکدان انگلیسی یکی دیگر از کارهای هوم را بدین ترتیب شرح می دهد :
" در غروب یک روز که دانیل هوم در منزل من بود از او درخواست احضار روح کردیم. او نیز پذ
نظرات
ارسال نظر
Brook
Thankfulness to my father who informed me regarding this weblog, this web site is really remarkable.