وارژینها در برزیل :

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

فرازمینی ها در آنجا دنبال چه بودند؟

گزارش های تایید نشده ای در دست است که نشان می دهد در سال 1996 موجودات فرازمینی بارها در برزیل مشاهده شده و تعدادی از آنها نیز _زنده یا مرده_ دستگیر شده اند.در حالی که این رویدادها همچنان در هاله ای از ابهام و شایعات قرار دارند جستجو برای کشف حقیقت ماجرا هنوز ادامه دارد....

شب سیزدهم ژانویه سال 1996 هرماندهی دفاه هوا-فضای آمریکای شمالی به مقامات برزیلی اطلاع داد که آن شب تعدادی پرنده ناشناش را در آسمان نیم کره شمالی رد یابی کرده است و پی گیری حرکت این اجرام نشان دهنده فرود یک یا چند فروند از آنها در ایالت میناس ژرایس آن کشور بوده است.این گزارش سرآغاز یکی از جالب ترین حوادث در تاریخ اشیای پرنده ناشناش بود مه اکنون با عنوان پرونده (موجودات فرازمینی وارژینها) شهرت یافته است.البته پرونده وارژینها همانند حادثه(1976 تهران)موردی شسته رفته با سندیت رسمی و تایید شده توسط مقامات مسئول نیست.در واقع همه نهادها دولتی درگیر در حادثه از همان ابتدا موضع انکار و سکوت را پیش گرفتند و امروز آن چه را که درباره حقایق وارژینهادر دست داریم مدیون کوشش های دو پژوهش گر سخت کوش برزیلی (اوبیراجارا فرانکو رودریگز) و (ویتوریو پاکاچینی) هستیم.

آنان بر اساس علاقه مندی و کنجکاوی شخصی  از بدو گسترش شایعات با تلاشی خستگی ناپذیر تمامی کسانی را که شاهد مستقیم وقایع بودند و می شد به ایشان دسترسی داشت یافتند اظهاراتشان را ثبت کردند به مناطق وقوع مشاهدات سرزدند گفته های شاهدان گوناگون را ارزیابی و مقایسه کردند و کوشیدند تا با درجه بندی سندیت اظهارات و مدارک حقیقت مطلب را کشف کنند.خوشبختانه بر خلاف ( حادثه رازول)  اقدام به موقع برای تحقیق کمک زیادی به جلوگیری از تحریف یا مسکوت ماندن حادثه ای کرد که از همان ابتدا مقامات رسمی کوشیدند بر آن سرپوش بگذارند.( کاتیاخاویر ) زن 22 ساله ای بود که همسر و سه فرزند داشت .صبح روز شنبه 20 ژانویه 1996 او به همراه (لیلیان) و (والکوئیرا داسیلوا) خواهران 14 و 16ساله که از آشنایان او و دانش آموز بودند برای کار به منزل خانمی رفتند که در حال نقل مکان به منزل جدیدی بود.

حدود ساعت 3 بعد از ظهر آنها پس از جمع آوریو بسته بندی اثاثیه داشتند پیاده به منازل خود در محله سانتانای وارژینها باز می گشتند. زمانی که آنان به محله موسوم به جاردیم آندره رسیدند تصمیم گرفتند از میان قطعه زمینی بایر و بزرگی که در مسیرشان بود میان بر بزنند .سانتانادر شمال جاردیم آندره  قرار دارد.محوطه پر از گیاهان خودرو و علف های بلندی بود که ارتفاع آنها تا زانو می رسید.15 متر بیشتر جلو نرفته بودند که چیزی توجه لیلیان را به خود جلب کرد. هفت هشت متر دورتر از او موجود عجیبی در مجاورت یک ساختمان خالی که در حاشیه سمت چپ کحوطه باز قرار داشت چمباتمه زده بود.لیلیان هراسان فریاد زد : نگاه کنید!! و سپس نظر همراهان وی نیز به آن سو افتاد.کاتیا به یاد دارد که به نظر وی این موجود هیچ شباهتی به یک میمون یا مورچه خوار نداشت او می گوید : ما به خوبی او را دیدیم.

وضعیت قرار گیری موجود عجیب طوری بود که پهلوی چپ آن به سوی دخترها بود دست راستش مجاوره ساختمان و دست چپش بین پاهایش که آنها هم در علف ها پنهان بودند قرار داشت .آنها نتوانستند دست ها و پاهای آن موجود را ببینند ولی چشمان درشت و سرخ رنگ و سه بر آمدگی شاخ مانند بر روی سر او بسیار ترسناک بود .لیلیان بعدا گفت : او پوستی چرب و قهوه ای رنگ داشت و رگ های بزرگی از روی گردن به سوی شانه هایش امتداد یافت.موجود عجیب سرش را به سوی آنها گرداند و آنان را دید.سپس در حالی که به نظر می رسید او هم ترسیده است بیشتر در خود فرو رفت گویی می کوشید تا خود را پنهان کند.دخترها چند ثانیه هاج وواج به او خیره شدند و سپس در حالی که از ترس جیغ می کشیدند به سوی خیابان پشت محوطه فرار کردند.

20 دقیقه بعد از رسیدن آنها به منازل خود کاتیا که اندکی آرامتر شده بود همراه با مادرش لوئیزا و تعدادی از همسایگان با یک خودرو به محل برخورد بازگشتند.ولی موجود عجیب دیگر آنجا نبود.کاتیا گفت : با این حال ما توانستیم علف های له شده را ببینیم و بویی را که شبیه به بوی گوگرد یا آمونیاک بود را حس کنیم.

اخبار این حادثه به سرعت در میان همسایگان پیچید  و در حدود ساعت 10 و 30 دقیقه صبح فردا به گوش (اوبیرا جارا رودریگز) رسید.او یک حقوقدان 42 ساله اهل وارژینها و استاد دانشگاه بود که از سال های دهه 1970 به بعد به صورت جنبی درباره اشیای پرنده ناشناش تحقیق و مطالعه می کرد.ابتدا یکی از مغازه داران محل  به او تلفن کرد و گفت که چند دختر موجودی عجیب شبیه به یک هیولای کوچک را دیده اند.گرچه این خبر جالب به نظر می رسید ولی اوبیراجارا آن را جدی

نگرفت.با این حال تا غروب شایعات چنان قوت گرفتند که او مصمم شد شخصا در این باره تحقیق کند.رودریگز برای این کار از دوستی به نام (سرجیو) که در یک ایستگاه تلویزیون محلی کار می کرد کمک گرفت.چندین روز طول کشید تا آنها محل زندگی کاتیا و خواهران داسیلوا را پیدا کنند.اکنون دیگر انواع شایعات که گاه متناقض به نظر می رسید دهان به دهان در سراسر شهر پخش شده بود.عده ای می گفتند که پلیس نظامی موجود عجیبی را گرفته و به بیمارستان محلی منتقل کرده

است.آنان می گفتند این موجود شکمی بزرگ شبیه به زنان باردار داشته و صدایی شبیه به گریه از او در می آمده است.اوبیراجارا می گوید : ما با پسری صحبت کردیم که می گفت جریان دستگیری را دیده است.ولی حرف هایش چندان جدی به نظر نمی رسید.خیلی کودکانه و مغشوش حرف می زد.آنها نشانه زنی را گرفتند که گفته می شد او هم شاهد ماجرای دستگیری آن موجود بوده است.اوبیراجارا تعریف می کند : .....ولی زمانی که به او نزدیک شدیم از ما

گریخت.شوهر این زن سعی کرد او را متقاعد کند تا با ما حرف بزند ولی وی زیر بار نرفت.بالاخره اوبیراجارا رودریگز توانست با سه نفری که اولین بار موجود عجیب را دیده بودند گفتگو کند.آنها هنوز هم موقع صحبت درباره مشاهدات خود هیجان زده بودند و هر سه نفر هنگام تعریف داستان به گریه افتادند .در روزهای بعد فرصتی پیش آمد او چند بار دیگر در این باره از ایشان پرس و جو  کند. هر سه نفر هر بار جزییات را به صورت مشابه و بی هیچ تغییر بیان کردند و در آغاز صحبت گریه کردند.

رودریگز متقاعد شده بود که آنها راست می گویند. با این حال بازار شایعات همچنان داغ بود.یکی از پرستاران بیمارستان محلی در ملاقات با رودریگز با اکراه فراوان تعریف کرد که در شب 20 ژانویه یکی از بخش های بیمارستانرا به مدت چندین ساعت بسته بودند و هیچ کس حتی بیماران ملاقات کنندگان و کارمندان بخش را به آنجا راه ندادند.بیرون ساختمان سربازان و خودرو های نظامی توقف کرده بودند و پزشکان نا آشنا از شهر های دیگر به آنجاآمده بودند.

بعدا در روز دوشنبه 22 ژانویه همه پرسنل بیمارستان را یک جا جمع کردند و به آنها سپردند که باید همه وقایع آخر هفته را فراموش کنند چون کل ماجرا یک مانور آموزشی برای آمادگی پزشکان و پرسنل نظامی بوده است.سپس به آنان گفتند که اگر کسی به خصوص حقوقدانی به نام اوبیراجارا در این باره پرس و جو کردند بایدهمه چیز را کتمان کنند.گفته می شد که

موجود مورد نظر را از بیمارستان محلی به بیمارستان کوچکتری که در منطقه ای خلوت تر قرار داشت به نام بیمارستان (

هیومانتیاس) منتقل کرده بودند.طبق یک گزارش این موجود را که مشخصا مرد بود در پارکینگ بیمارستان هیومانتاس داخل جعبه ای روباز دیده بودند که چند پزشک به وسیله یک پنس داشتند زبان باریک بلند و سیاه او را از دهانش که شبیه به یک شکاف ساده بود بیرون می کشدند .شایعات حتی در مدارس هم رواج داشتند.از جمله آن که از قول نوجوانی خبر رسیده بود که : پدرم درباره موجودات فرازمینی با من صحبت کرده و گفته است که همه این ها واقیعت دارند و او در این باره فیلمی دیده است.این پدر به فرزندش توصیه کرده بود که در این باره با کسی حرف نزند زیرا مسئله خطرناک است.اوبیراجارا درباره این دانش آموز تحقیق کرد و فهمید که یکی از اقوام پدر او در یکی از پایگاه های نظامی مجاور کار می کند و در آنجا تحت بازداشت خانگی قرار دارد.اوبیراجارا رودریگز سری هم به ستاد پلیس نظامی منطقه زد و با فرمانده آنجا که یک سرهنگ دوم بود گفتگو کرد فرمانده در اظهارات خود تاکید کرد که چیزی در مورد موجود عجیب و غریب نمی داند و پیشنهاد برسی موضوعی را داد طی چند روز بعد اوبیراجارا کرارا به ستاد پلیس نظامی تلفن زد ولی با این حال دیگر موفق به گفتگو با فرمانده نشد. یک یا چند روز بعد یکی از دوستان او با یک زن پلیس که در روز یکشنبه 20 ژانویه در نوبت کاری خود مشغول خدمت بود گفتگو کرد او تعریف کرده بود که آن روز صبح پلیس چند مورد تماس تلفنی اضطراری داشت که طی آنها مردم اظهار می کردند ناظر هیولایی کوچک بوده اند اول فکر کردیم که قضیه شوخی است و توجهی به آنها نکردیم تا حدود یک ماه پژوهش ها با این فرض که تنها یک حادثه روی داده است ادامه یافت.در واقع اوبیراجارا رودریگز فکر می کرد که موجود گرفتار شده همان بوده است که آن سه نفر در عصر روز 20 ژانویه دیده بودند. مسئولان می کوشیدند تا حادثه مسکوت نگه دارند.آنچه متناقض می نمود این بود که طبق برخی شایعات موجود عجیب را صبح روز 20 ژانویه و قبل از آن که سه زن جوان آن را ببینند گرفتار شده بود.

 

دامنه تحقیقات گسترش می یابد

در اواسط فوریه زمانی که (ویتوریو پاکاچینی) یه تحقیقات پیوست پژوهش وارد مرحله جدیدی شد . پاکاچینی 100 کیلومتر دورتر در ایالت بلوهوریزونته زندگی می کرد و در آن زمان اوبیراجارا رودریگز را نمی شناخت. او روز یکشنبه 11 فوریه 1996 با خواندن مقاله ای در روزنامه درباره مشاهده موجودات ناشناس توسط سه زن جوان از این ماجرا آگاه شد.پاکاچینی که در آن هنگام 32 سال داشت از 8 سال قبل عضو یک انجمن مطالعات اشیای پرنده ناشناش در بلوهوریزونته به نام CICOANI بود.

اعضای انجمن در یک همایش ویژه به بحث درباره گزارش وارژینها پرداختند و تصمیم به تحقیق در این باره گرفتند. آنها پاکاچینی را برای سفر به وارژینها و برسی موضوع برگزیدند.این انتخاب بنا به دلایل متعدد یک انتخاب عمل رایانه بود. نخست آنکه پاکاچینی به عنوان مشاور در زمینه واردات و صادرات کالا ساعت کاری مشخص و ثابتی نداشت و این امر به او امکان می داد تا از وقت آزاد زیادی برخوردار باشد.دوم اینکه او در شهر ترس کوراکوئس که تنها در 30 کیلومتری شرق وارژینها قرار داشت بزرگ شده بود و منطقه را می شناخت. به علاوه او از قبل هم تصمیم داشت تا برای شرکت در جشنواره سالیانه کارناوال ها که در آخر هفته برگزار می شد سری به ترس کوراکوئس جایی که مادرش هنوز در آن زندگی می کرد بزند.  در این پرونده ترس کوراکوئس نقش مهمی ایفا کرده است. ESA ( Escola de Sargentosdas  چهاردهم فوریه عازم ترس کوراکوئس شد.او به اوبیراجارا تلفن زد تا خود را معرفی کند و فردای آن روز در یک جلسه گفتگو حضور یافت. هنوز زمان چندانی از رسیدن پاکاچینی به منزل مادرش نمی گذشت که در حادثه خارق العاده یکی از دوستانش به او تلفن زد و گفت مردی که درباره دستگیری موجودات ناشناس اطلاعاتی دارد مایل است با او حرف بزند.این سه مرد پاسی از شب گذشته در منطقه ای خلوت با یکدیگر ملاقات کردند.فرد مورد نظر شرح داد که صبح روز 20ژانویه چهار آتش نشان موجود بیگانه ای را گرفته و به ESA  برده اند. این داستان در روشن شدن توضیحاتی که متناقض و گیج کننده به نظر می رسیدند کمک فراوانی کرد. پس از آن بود که اوبیراجارا و پاکاچینی متوجه شدند که در واقع دو موجود بیگانه وجود داشته اند. یکی از موجودات را آتش نشانان هنگام صبح گرفتار کرده و به ESA  فرستاده بودند.دومی هم همان بوده است که سه آن دختر موقع عصر دیده اند عصر دیده بودند و احتمالا در همان روز گرفتار و به بیمارستان منطقه برده شده بود.بالاخره اوبیراجارا و پاکاچینی به این باور رسیدند که مقامات مسئول حداقل 4 یل احتمالا 6 موجود دیگر را نیز اسیر کرده یا کشته اند.

از این مقطع به بعد اوبیراجارا و پاکاچینی تصمیم گرفتند ادامه کار را با کمک یکدیگر انجام دهند. طی حدود 6 ماه آینده پاکاچینی بارها از بلوهوریزونته به وارژینها رفت. فعالیت او بخش بزرگی از سنگینی کار را از دوش اوبیراجارا که کارهای حقوقی بسیار پر مشغله ای داشت و دو شب در هفته را در دانشگاه تدریس می کرد برداشت.

به تدریج توجه رسانه ها به تحقیقات آنها جلب شد و با آگاهی مردم بسیاری از کسانی که در جریان وقایع قرار داشتند تمایل بیشتری برای ارائه اطلاعات به ایشان پیدا کردند .اوبیررجارا و پاکاچینی تمام شایعات و گزارش ها را برسی کردند و به شناسایی شاهدان احتمالی پرداختند.برخی از شنیده های ایشان و ارزیابی آنها درباره صحت و سقم شنیده ها به شرح زیر بودند :

_ زن و شوهری که در یک مزرعه زندگی می کردند در نخستین ساعات صبح روز 20 ژانویه شی پرنده ناشناس را مشاهده کرده بودند. ( واقعی )

_ یک ایستگاه رادار متحرک را از جنوب برزیل به منطقه آورده بودند (تایی نشده)

_ چند هفته بعد یک موتور سیکلت سوار موجودی را دیده بود(واقعی)

_ یک فرد نظامی به دوستش گفته بود که در کار دستگیری یک موجود فرازمینی همکاری داشته است (تایید نشده)

_ شایعاتی درباره یک فرد نظامی وجود داشت که به هنگام دستگیری موجود نا شناش در تماس با آن یونیفرم وی چنان چرب شده بود که همسرش مجبور شد آن را بسوزاند(تایید نشده)

_ پلیسی که یکی از موجودات را دستگیر کرده بود دچار مرگ مرموزی شد(واقعی)

_ پنج جانور در باغ وحش شهر به مرگ های معما گونه از بین رفتند(واقعی)

_ اوبیراجارا و پاکاچینی در نهایت توانستند با 25 شاهد دست اول گفتگو کنند.آنان افراد گوناگونی از پلیس نظامی ارتشیان غیر نظامیان پزشکان وغیره بودند آن دو همچنین موفق شدند در مجموع هویت تمام افراد نظامی را که به هر ترتیب در قضیه موجودات ناشناخته درگیر بودند کشف و ثبت کنند.پژوهشگران شهر های دیگر نیز هم زمان به کار آنها کمک می کردند.بیشترین کمک ها مربوط به برسی شایعه ای بود که بر اساس آن در روز 23 ژانویه چندین موجود ناشناس را به دانشگاه کمپیناس انتقال داده و همان جا به تشریح اجساد آنها پرداخته بودند. شهر کمپیناس در 320 کیلومتری جنوب وارژنها قرار دارد.

 

سقوط در در 13 ژانویه

(کارلوس داسوزا) 53 ساله خلبان هواپیمای سم پاش بود و در اوقات آزاد به عنوان تفریح با هواپیمای فوق سبک پرواز می کرد.اکنون او در روز 12 ژانویه 1996 با وانت قرمز رنگ خود عازم ترس کوراکوئس بود تا با خلبان دیگر ترتیب یک مسابقه را بدهند.وی آن شب در مسیر خود به سائوپولو رسید و در هتلی حومه مایری پورا اقامت کرد و فردا صبح زود در شاهراه بزرگ و پر رفت و آمد فرنائو دیاز BF381 که سائوپولو را به بلوهوریزونته وصل می کند راه شمال را در پیش گرفت.این رانندگی که تا حدود 8 صبح بدون هیچ حادثه ای ادامه یافت. در این هنگام او در 4.5 کیلومتری جنوب تقاطع جاده MG26  که وارژین ها را در غرب و ترس کوراکوئس را در شرق خود دارد قرار داشت.اندکی بعد صدای غرش خفیفی افکار او را گسیخت.اول فکر کرد که خودرو اشکال فنی پیدا کرده است و آن را کنار کشید ولی پس از پیاده شدن و در حین برسی متوجه شئ پرنده ناشناس با ظاهری استوانه ای شکل شد که حدود یک کیلومتر بالاتر و درست در غرب شاهراه پرواز می کرد.صدا از آنجا می آمد.شئ پرنده با سرعتی در حدود 80_70 کیلومتر در ساعت تقریبا به موازات شاهراه به سوی شمال حرکت می کرد.این شئ عجیب با طول در حدود 10 متر و عرضی در حدود 3.5 متر رنگ نقره ای داشت و نور خورشید را منعکس می کرد.در پهلوی آن حداقل 4 پنجره به چشم می خورد و در جلو چیزی شبیه به یک سوراخ بزرگ مضرس به قطر 1_1.5 متر داشت.یک فرورفتگی یا شکاف طویل از محل این سوراخ تا میانه های شئ پرنده امتداد می یافت که از انتهای آن دود یا بخار بیرون می آمد.سوزا حیران و هیجان زده سوار وانت خود شد و تا 16 کیلومتر شی پرنده ناشناس را که اکنون در مسیر شرق پیش می رفت تعقیب می کرد.اندکی بعد این شئ از روی چند کوه کم ارتفاع گذشت و سپس با زاویه تندی معادل 30 درجه مسیر زمین را در پیش گرفت و اندکی بعد ناپدید شد.

سوزا فکر می کرد که شئ مذکور سقوط کرده و به دنبال راهی برای رسیدن به آن گشت.20 دقیقه بعد او در مسیر یک جاده خاکی به سمت محل احتمالی سقوط رهسپار بود.دقایقی بعد خودروی سوزا به بالای تپه رسید.در آنجا و در برابر چشمان او قطعات خرد شده شئ پرنده در محوته تپه که تا به زانو در آن علف روییده بود پخش و پلا بود.پیش از وی 40 سرباز دو امدادگر مرد همراه با 2 کامیون یک بالگرد یک آمبولانس و 3 خودرو در محل حاضر بودند.همه آنها به ارتش تعلق داشتند.افراد سخت مشغول بودند . آنها به این طرف و آن طرف می دویدند و تکه پاره ها را جمع آوری می کردند. یک کامیون یک قطعه به انداز یک خودروی کوچک را بار زده بود.بوی تند آمونیاک و اتر در هوا پیچیده بود. سقوطی وحشتناک روی داده بود و سوزا شک نداشت که کسی زنده نمانده است. او که انتظار نداشت کسی به سرعت به آنجا برسد از دیدن صحنه حضور نظامیان یکه خورده بود. ولی در آن هنگام او نمی دانست که پایگاه نظامی ESA  تنها 14 کیلومتر با این منطقه فاصله دارد.سوزا که فکر می کرد می تواند کمک کند به صحنه رفت ولی یک نفر متوجه حضور او شد و چند لحظه بعد سربازان مسلح به سوی او شتافتند.آنان با خشونت از وی خواستند تا بی درنگ محوطه را ترک کند و زمانی که او تعلل کرد به زور متوسل شدند.

سوزا سوار بر وانت خود از محوته دور شد ولی از آنچه دیده بود آن قدر حیرت زده بود که سفرش را نیمه کاره رها کرد و به طرف سائوپولو برگشت. 10 دقیقه بعد او در یک رستوران بین راهی توقف کرد تا ضمن نوشیدن یک فنجان قهوه به آنچه روی داده بود فکر کند مدتی بعد یک خودرو با دو مرد به آنجا رسیدند.

 

آنان لباس غیر نظامی به تن داشتند ولی آرایش مو و رفتارشان به نظامیان شباهت داشت.یکی از آنها سراغ او آمد و سوال کرد که آیا نام وی کارلوس داسوزا است و سپس درباره آن چه که دیده بود پرس و جو کرد.سوزا پاسخ داد من همه چیز را دیدم و می دانم که آنجا چه اتفاقی افتاده است.مرد با تحکم گفت : تو هیچ چیز ندیدی و سپس جزئیات کامل زندگی شخصی وی را توضیح داد.او به سوزا هشدار داد که اگر در این باره با کسی حرف بزند دچار درد سر خواهد شد.سوزا بعدها در مصاحبه با اوبیراجارا و کاپاچینی شرح داد که این تهدید او را وحشت زده کرد.در آن زمان از پایان دیکتاتوری نظامی حاکم بر کشور تنها چند سال می گذشت و سوزا که عده ای از اقوام و خویشاوندان خود را در این دوران از دست داده بود دهانش را بست و تا 9 ماه دیگر  جز با همسر و دو تن از دوستان نزدیکش با هبچ کس دیگر در این باره صحبت نکرد.تایید صحت گفته های کارلوس داسوزا کار آسانی نبود. بازرسی منطقه نشان داد که هیچ چیز دال بر سقوط شئ پرنده ناشناس وجو ندارد جز آنکه مشخصا خاک محوطه را جابه جا کرده بودند. هیچ یک از کشاورزان یا کارگران مزارع آن حوالی درباره حادثه سقوط چیزی به یاد نداشت.با این حال در طی مراحل اولیه پژوهش شاهدان نظامی متعددی گفته بودند که در روز 13 ژانویه قطعاتی از یک شئ پرنده ساقط شده را دیده بودند که توسط دو کامیون نظامی به ESA  حمل می شده اند. ظاهران این قطعات بعدا به مرکز ملی هوافضا در سائو خوزه دوس کامپوس در نزدیکی سائوپولو انتقال داده شدند.اوبیراجارا در این باره می گوید : چیزهای زیادی به نفع گزارش سوزا وجود دارد ولی باید بگوییم که نمی توانیم آنها را تایید کنیم.یک گزارش دیگر مربوط به 20 ژانویه از طرف زن و شوهر مزرعه داری که با چهار فرزند خود در 30 کیلومتری شرق وارژینها زندگی می کردند رسیده بود. این نقطه ها تنها 8 کیلومتر با محلی که یک هفته قبل داسوزا در آن شاهد سقوط شئ پرنده ناشناس بود فاصله داشت.خانم ( اورلیا دفریتاس) در ساعت 1:40 دقیقه بامداد روز 20 ژانویه با صدای گله وحشت زده گاو ها از خواب بیدار می شود پنجره را باز می کند و شی پرنده ناشناسی مشابه با آن چه که سوزا گفته بود را در آسمان می بیند.او سپس شوهرش ( یوریکو ) را بیدار می کند. آنها ترسیده بودند از خانه خارج نمی شوند و تا حدود 45 دقیقه صحنه حرکت آهسته شئ پرنده ناشناس را نظاره می کنند.در این زمان فرزندان 12 تا 20 ساله آنان در خواب بودند.اوبیراجارا 6 روز بعد از طریق یک واسطه در جریان این اتفاق قرار گرفت و توانست با آنها گفت و گو کند.

 

20ژانویه دستگیری موجودات ناشناس

حدود ساعت 8:30 دقیقه صبح روز 20 ژانویه چهار آتش نشان تلفنی درباره موجود عجیبی که در نزدیکی جنگل (جاردیم آندره ) مشاده شده بود دریافت کردند .یک یا چند نفر هم در این باره با اداره پلیس تماس گرفته بودند که آنها هم به نوبه خود آتش نشانی را در جریان قرار دادند.ماجرا از این قرار بود که سه پسر 12 تا 14 ساله به هنگام پیاده روی موجودی عجیبی را دیده بودند.مقارن این زمان یک مرد و یک زن هم که جداگانه در حال پیاده روی بودند از راه می رسند . در این هنگام موجودی عجیب کشان کشان در امتداد یک خاکریز به سمت جنگل می رفت .پسرها در انتظار عکس العمل آن موجود به سوس او سنگ پراندند ولی خانمی که در حال پیاده روی به آنجا رسیده  بود از آنها خواست که این کار را نکنند . زمانی که آتش نشانان به محل رسیدند به شاهدان گفتند که هر چه سریعتر منطقه را ترک کنند.درایم موقع آن موجود در نیان درختان ناپدید شد آتش نشانان یونیفرم معمولی و دست کش ستبر پوشیده بودند و با خود تور حمل می کردند .آنها با کامیون وارد جنگل شدند . کار دستگیری به دلیل وجود درختان و شاریط ناهموار زمین تا 2 ساعت ادامه یافت. زمانی که بالاخره آتش نشانان توانستند تور خود را روی آن موجود بیندازند او هیچ مقاومتی نکرد و تنها صدایی شبیه به وزوز از او در می آمد. آنها موجود عجیب را به سوی خیابان مجاور جنگل کشاندند. در این محل فرمانده آتش نشانی همراه با دو افسر و یک گروهبان منتظر بودند.ماموران بی هیچ بحث و منظره ای موجود به دام افتاده را تحویل مردان نظامی دادند. آنان هم او را در جعبه ای چوبی جای دادند در پوششی از چلوار پیچیدند و در پشت یک کامیون نظامی قرار دادند . کامیون بدون عجله به پایگاه نظامی ترس کوراکوئس بازگشت و آتش نشانان نیز به ایستگاه خود برگشت. بعد از ظهر همان روز در فاصله ساعت 1:30 دقیقه تا 2 یک دونده هفت سریاز مسلح را دید که از یک پل کوچک در سانتانا گذشت و به محوطه مرتعی که بعد از جنگل جاردیم آندره قرار دارد وارد شدند.دو تن از آ«ها سلاح خودکار داشتند . دو نفر هم جعبه یا چمدان های مکعب مستطیل شکل کوچک و نقره ای رنگ را حمل می کردند. آنان به جست و جو در میان درختان پرداختند و سپس وارد جنگل شدند. مستقیم پیش رفتند از چندین بلوک گذشتند و سپس به سوی خیابانی رفتند که از میان جنگل می گذرد.حدود یک دقیقه بعد صدای شلیک جداگانه سه گلوله شنیده شد. دونده که کنجکاو شده بود به خیابان مشرف به جنگل برگشت و یک کامیون نظامی و سربازانی را دید که در انجا توقف کرده بودند. در این هنگام چهار تن از سربازانی که به جنگل رفته بودند در حال که دو کیسه را با خود می کشیدند از خاک ریز شیب داری بالا آمدند. هر کیسه توسط دو سرباز حمل می شد. به نظر می رسید موجود زنده ای در یکی از کیسه ها وول می خورد ولی کیسه دوم هیچ حرکتی نداشت. سربازان کیسه ها را بار کامیون کردند خودشان هم بالا پریدند و با شتاب دور شدند.و بعد هم از ساعت 3 بعد از ظهر گزارش مشاهده معروف لیلیان والکوئیرا و کاتیا در دست بود. به گفته اوبیراجارا در ساعت 6 بعد از ظهر آن روز توفانی توام با تگرگ به مدت 3 تا 4 دقیقه در منطقه روی داد که مشابه آن مطلقا سابقه نداشت .این واقعه همه آثار و علائم باقی مانده در زمین های خالی شست و پاک کرد.

 

قسمت نهم در طی وقوع توفان یا درست پس از آن سربازان یا فراد پلیس نظامی به جستجوی موجود مشاهده شده توسط آن سه تن ادامه دادند.در میان آنان دو عامل پلیس نظامی با لباس شخصی دیده می شدند.آنها توانستند موجود بیگانه را در فاصله ای نه چندان دور از جنگل بگیرند و پشت خودروی شخصی خود جای دهند . احتمالا این موجود بیمار بوده است زیرا بر اساس گزارش ها او را به یک درمانگاه  عمومی و سپس به بیمارستان برده اند .گزارش دیگری در دست است که طبق آن یک افسر 23 ساله به نام (مارکوچرز) در فاصله زمانی این واقعه سری به خانه والدینش می زند و در حالی که بر اثر بارش سراپا خیس شده بود به مادرش می گویید که در حال انجام ماموریت است و تمام شب به خانه بر نمی گردد .او از وی می خواهد که به همسرش خبر دهد و بعد از عوض کردن لباس خانه را ترک می کند.عقیده بر این است که چرز تنها کسی بوده است که با دست برهنه موجود مذکور را لمس کرده و او را گرفت وی چند روز بعد به عفونتی شدید و ناشناخته دچار شد. او را در حال که به شدت تب داشت به بیمارستان بردند. دیری نپایید که مارکوچرز کنترل دست ها و پاهای خود را از دست داد و دیگر حتی قادر به غذا خوردن نبود . درمان بر او اثر نداشت رنگ صورتش کبود شد و بالاخره در روز 15 فوریه از پای در آمد.مقامات به خانواده او توصیه کردند که تابوت وی را مهر و موم کنند و هر چه سریعتر مراسم تدفین را انجام دهند .آنها گفتند که باید طی چند ساعت جسد به خاک سپرده شود.بعد ها خانواده چرز پلیس نظامی برزیل را تحت تعقیب قضایی قرار دادند زیرا

1- علت واقعی مرگ او هیچ وقت معلوم نشد.

2- هیچ گونه نتیجه ای درباره کالبد شکافی افشاء نشد

تنها نوشته ای که در این باره ارائه شد مربوط به گزارش آزمایشگاه بود که می گفت : میزان اندکی از یک نوع ماده سمی در بدن وی یافت شده است.

3- در مدارک رسمی ارائه شده به دولت ادعا شده بود که او آن شب هیچ ماموریتی نداشته و آزاد بوده.

 

21 ژنویه حادثه باغ وحش

ترزیناکلف) شوهرش و چند تن از دوستان ایشان در بعد از ظهر روز 21 آوریل در یک مهمانی تولد که در رستورانی در باغ وحش وارژینها برگزار شده بود شرکت داشتند. حدود ساعت 9 پس از اینکه خانم کلف غذایش را خورد بیرون رفت تا تنها در ایوان بنشیند و یک سیگار بکشد. او تا چندین دقیقه احساس ناآرامی داشت.وی بعد ها گفت : احساس می کردم کسی رارد مرا نگاه می کند .ایوان تاریک بود ولی از رستوران نوری می تابید.به سمت چپ خود برگشتم و موجود عجیبی را دیدم که به من زل زده بود. من 5_4 متر دورتر از او بودم.بلندی قد او به یک تا یک و نیم متر می رسید .نمی دانستم چه جور موجودی است جانور است یا چیز دیگر.

خانم کلف که در آن هنگام 67 سال داشت در اظهارات خود بیان کرده است که : او خیلی زشت بود. رنگ قهوه ای داشت و پوستش به گونه ای خاص برق می زد .چشمانش درشت و سرخ بود و دهانش به یک شکاف شباهت داشت . آن موجود همان جا ماند و به من زل زد.خانم کلف آنقدر ترسیده بود که تا چند دقیقه به سختی می توانست حرکت کند. بعد هم از اینکه حرکت تندی نشان دهد ترسید. او آهسته بلند شد و به سمت عقب به داخل رستوران برگشت .یک بار به عقب نگاه کرد آن موجود هنوز هم به او چشم دوخته بود.چند روز طول کشید تا او توانست در این باره با شوهرش صحبت کند.

 

ماجرا دیگر توسط (لیلا کابرال) میر باغ وحش وارژین ها افشا شد. او در تماس با اوبیراجارا و پاکاچینی گفت که پنچ جانور در روز 14 ژانویه (یک هفته قبل از تجربه خانم کلف) به نحو اسرار آمیزی مرده اند .آنها شامل یک مورچه خوار دو گوزن یک طوطی برزگ آبی و یک گربه دمکوتاه بودند که به شکلی غیر منتظره جان داده بودند. به گفته خانم کبرال مورچه خوار باغ وحش که جانوری سالم و رام محسوب می شد بر اثر نوعی سم ناشناخته از پای در آمده بود. گوزن ها دچار نوعی مسمومیت خورنده شده و بی هیچ دلیل آشکاری مرده بودند. برای مرگ طوطی و گربه هم هیچ دلیلی معینی یافت نشد.

برخی از مهمترین حوادث دیگر که توسط رودریگز و پاکاچینی در این باره به ثبت رسیدند به اختصار عبارت بودند از :

_ مراجعه مردانی ناشناش به منزل خواهران داسیلوا و تهدید ایشان به این که نباید درباره آن چه که دیده بودند با کسی حرف بزنند (ساعت 10 شب روز سوم یا چهارم ماه می )

_ مشاهده یک موجود عجیب دیگر در جاده ترس کوراکوئس به وارژین ها توسط یک دانشجوی 21 ساله زیست شناسی به نام ( لیدو لوچیو گوردینو ) حدود ساعت 5/7 شب پانزدم ماه می.

_ مشاهده موجودات شگفت انگیز دیگری که در طی ماه می همان سال در شهر پاسوس در فاصله 65 کیلومتری رفتاری تهاجمی نشان دادند و به مشاهده کنندگان خود حمله کرده بودند.به عقیده پاکاچینی که این حوادث را برسی کرد اینها مواردی واقعی ناشناخته و غیر مرتبط با وقایع وارژین ها بودند.

 

دخالت آمریکا

تقریبا از همان ابتدا برخی از پژوهشگران متقاعد شده بودند که این موجودات را چه مرده و چه زنده به آمریکا فرستاده اند.

گفته شده است که با وجود تکذیب دکتر (پالهارز) آسیب شناس دانشگاه کمپنیاس جسد یکی از موجودات ناشناس را در آنجا کالبدشکافی و سپس آن را برای نگهداری منجمد کردند .این امکان وجود داشت که این موجود فضایی مرده هنوز هم در دانشگاه کمپیناس باشد. با این حال بقیه موجودات دستگیر شده را به وسیله یک فروند هواپیمای ترانسپورتر C_17  به پایگاه آمریکایی آلبروک در پاناما فرستادند .و از آن پس تا کنون دیگر کسی خبری درباره آنها به دست نیاورده.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...