تجربه نزدیک به مرگ دنیون برینکلی و تحول وی پس از مرگ

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۱ دیدگاه

دنیون برینکلی(تجربه کننده ی مرگ تقریبی): وارد شهری شدم که سراسر از نور ساخته شده بود. همه چیز اونجا درخشان و خیال انگیز بود. با رنگ های قرمز، آبی، نارنجی، نیلی و بنفش. جلوه ی خاصی داشتند. وارد عمارتی شدم.

قبل از این که وارد این شهر دل انگیز و سراسر نور بشم دوازده وجود از جنس نوردر اینجا حضور داشتند. اونا خیلی شگفت انگیز بودن. نورانیت و شکوه اونها از نور رنگ های مختلف نشات میگرفت و بسیار شگفت انگیز تر و درخشنده تر از اون موجودی بودند که منو همراهی میکرد. همون موقع نگاهی به اطرافم انداختم ولی همراهم رو ندیدم.

ایستاده بودم و به این دوازده موجود نگاه میکردم که موجود سیزدهم هم ظاهر شد. این موجود به مراتب درخشنده تر و با شکوه تر از سایرین بود. همه ی اونها درخشش و نورانیت خاص خودشون رو داشتند. بعد دیدم از جانب این موجود های مملو از نور جعبه هایی مانند جعبه های ویدئو به سوی من فرستاده میشد. و در حالی که این جعبه ها به سوی من میومدن باز میشدن و به نظرم میاومد دارم صفحه های تلویزیون کوچکی رو تماشا میکنم. شاید بهتره بگم شبیه صفحه های تلوزیون بود چون نمیتونم اونو دقیق توصیف کنم. توی اون صفحه ها من ناظر تصاویر متفاوتی بودم. میدونید شاید وارد ارتعاشات رادیویی شده بودم. تا این که این جعبه ها به من رسیدن و وارد وجود من شدن و ناگهان انگار وارد صحنه ی دیگه ای شدم که شبیه فضای قبلی نبود چون رایحه های دیگه ای رو استشمام میکردم و چیزهای دیگه ای رو میدیدم. حرارت انفجار و جنگ رو حس میکردم.

 

احساس کردم میتونم همراه با اون اتفاقات به سر ببرم. این موضوع دوازده بار تکرار شد و هر دوازده بار در جریان رویداد هایی قرار میگرفتم که میرفت تا جهان رو تکان بدن. مدت ها بعد وقتی به حیات زمینی برگشتم صد و هفده واقعه رو که در اون جعبه ها دیده بودم روی کاغذ ثبت کردم. به مدت سه سال هیچ چیزی اتفاق نیافتاد اما از سال1978تا1993نود و پنج حادثه از اون رویداد ها به تحقق پیوستن. جعبه های اول تا سوم فضای امریکا رو متعاقب جنگ آسیای جنوب شرقی نشون میدادند. در اون صحنه هایی میدیدم نشانگر از بین رفتن ارزش های معنوی در کشورمون به خاطر اون جنگ که مخل آمریکا و در نهایت دنیا بود. میدیدم که آمریکا تا گلو در قرض های سنگین فرو رفته. بسیاری از صحنه های گرسنگی معنوی نیز از دو جعبه ی نخست بر من ظاهر شد. افرادی رو میدیدم که از فرط تهی بودن همچون حفره ای شفاف می موندن. جنگ آسیای جنوب شرقی، تورم و عدم اعتماد روز افزون به دولت دست به دست هم داده و خلای معنوی پدید آورده بودن. کاهش عشق ما به خدا نیز بر این خلاء می افزود. جعبه های چهارم و پنجم نمایش گر صحنه هایی از خاورمیانه بودند. عرصه ی تنازعات ابدی که میدیدم به نقطه ی اوج خطر ناکی رسیده است. میدیدم که اسرائیل میان جهانیان منزوی شده و با وخامت اوضاع اسرائیل آماده ی جنگ با کشور های دیگه از جمله روسیه و اتحادیه ای از چینی ها و اعراب میشد. احساس میکردم اسرائیل مملکتیه با دولتی نیرومند اما با اخلاقیاتی ضعیف. و عمیقا احساس میکردم که یهودی ها به عنوان یک ملت خدا رو از یاد بردند و اکنون فقط نفرتی نژادی دین اونهاست. جعبه ی شماره ی شش به راستی وحشتناک بود. به درون کشیده شدم و خود رو در کنار رودخانه ای سرد و یخ زده دیدم. بعد از رودخانه ساختمانی عظیم سیمانی مدور به چشم میخورد و خبر از حادثه ای شوم میداد. ناگهان زمین به لرزه در اومد و قسمت فوقانی اون ساختمون منفجر شد. میدونستم که انفجاری هسته ایه. و نعش صدها تن رو دیدم که بر زمین سرنگون شدن. از طریق تلپاتی متوجه شدم که سال1986و کلمه ی خارا هم به نظرم رسید. چرنوبیل در روسی به معنی خاراست. در سال پس از مردنم وقتی که نیروگاه هسته ای چرنوبیل در حوالی کیعف در روسیه منفجر شد تونستم بین این دو ماجرا ارتباط برقرار کنم. موجود اثیری برام گفت که بشریت نیروی مهیبی اختراع کرده که قادر به مهار اون نیست. روس ها که اجازه دادن کنترل این نیرو از دستشون خارج بشه نه فقط کشور خودشون بلکه همه ی دنیا رو به نابودی خواهند کشید. در حین تماشای این تصویر ها به نوعی در میافتم که گرایش به حفظ محیط زیست به صورت مذهبی جدید در جهان در خواهد اومد. از فاجعه ی چرنوبیل و حادثه ی بعدی میتونستم بفهمم که مردم شوروی ایمان خودشون رو نسبت به دولتشون از دست خواهند داد. کنترل دولت بر مردم از بین خواهد رفت و اتحاد شوروی از هم فرو خواهد پاشید. میدیدم که مردم با کیسه های پر از پول به فروشگاه ها میروند و با کیسه های کوچیک غذا بیرون میان. نظامیان در یونیفورم های خود در خیابان های شوروی سرگردانند و از مردم غذا گدایی میکنند. جعبه ها یکی پس از دیگری اومدند و من یک یک اونها رو با همه ی وجودم زندگی کردم. در فاصله ای که به جعبه ها نگاه کردم این پرسش ها یکسره ذهن من رو به خود مشغول کرده بود، چرا این ماجرا برای من اتفاق افتاده؟ این تصاویر چی اند و چرا به من نشون داده میشند؟ صورت اثیری به من القا کرد که آنچه دیدممربوط به آیندست اما لزوما اتفاق نخواهد افتاد جریان حیات بشر میتونه تغییر کنه. اما انسان ها اول باید بدونن که کی هستند. و نیز به من گفت که باید به زمین برگردم. ولی من اصلا نمیخواستم که به دنیا برگردم. اونا از من خواستن که برنامه ای ترتیب بدم و مرکزی رو راه اندازی کنم مرکزی برای کمک به افراد محتضر. به نظرم خیلی مضحک و مسخره میرسید. آخه چرا من؟ میدونی به خودم نگاه میکنم و میبینم که من هنوز همون دنیونم. من هنوز کاملا در موجود نورانی غرق نشدم.

چه کسی جز خدا میتواند با فشار یک کلید برق مسیر زندگی دنیون را روشن کند؟

دنیون برینکلی(تجربه کننده ی مرگ تقریبی): تا اینجا به یک معجزه ی پزشکی قلمداد میشد.

و اعتراف میکنم که درد به حدی شدید و طاقت فرسا بود که آرزوی مرگ میکردم.

با این حال واقعیت رو میدونستم من محکوم به زندگی بودم. پس تصمیم گرفتم که دوباره بدنم رو به کار بندازم.

بلاخره بعد از مدت سیزده روز با تلاش و کوشش مداوم تونستم از تخت پایین بیام. این کار نیم ساعت طول کشید. اصرار داشتم که این کار رو خودم به تنهایی انجام بدم.

خوشحال و در عین حال خسته بودم. میدونستم در حال بهبودی هستم. با این همه هیچ کس فکر نمیکرد که من جون سالم به در ببرم.

کم کم فهمیدم که پس از تجربه ی نزدیک مرگم چه تغییراتی در من پدید اومده. این تجربه به من نیرویی درونی برای مداومت داده بود.

وقتی وضعم غیر قابل تحمل میشد فقط کافی بود به یاد عشقی که از اون نورهای بهشتی میتابید بیفتم تا نیروی مقاومت و مداومت پیدا کنم.

برای دنیای خارجم اما موجودی دیگر بودم. نه میتونستم درست ببینم و نه راه برم. وزنم به حدود40کیلو گرم کاهش یافته بود. یعنی نصف وزن طبیعیم. شش روز تمام بدنم کاملا فلج شد و هفت ماه اعضای بدنم دچار فلج ناقص بود. 2سال طول کشید تا بتونم راه برم و بدون کمک دیگران غذا بخورم. هیکلم چنان خمیده شده بود که به علامت سوال شبیه شده بودم. مثل دیوانه ها بودم و اگر در روزنامه چشمم به اون مقاله نیفتاده بود. شاید به آسایشگاه روانی منتقل میشدم. اما اون مقاله مسیر زندگیم رو تغییر داد. در حالی که بیش از سه بند نبود. اما مانند اون برق زدگی مسیر زندگیم رو به کلی زیر و رو کرد. خلاصه ی مقاله این بود که دکتر ریموند مودی در کارولینای جنوبی درباره ی اونچه بر افرادی گذشته که تجربه ی نزدیک مرگ رو گذروندن سخنرانی داره. این اولین باری بود که اسم ریموند مودی رو میشنیدم.

دکتر ریموند مودی(دکترای روانشناسی و فلسفه): برای نخستین بار در مقاله ای در یکی از روزنامه های آگوستا شهری در جرجیا بود که اسم دنیون برینکلی به چشمم خورد. بنا بر آن گزارش مرد جوانی در حومه ی کارولینای جنوبی هین مکالمه ی تلفنی دچار برق زدگی شدید شده اما به نحوی معجزه آسا از مرگ جسته. آن سال سال1975بود و کتاب من زندگی پس از زندگی تازه داشت منتشر میشد. خوب به یاد دارم که فکر کردم آیا او تجربه ی نزدیک مرگ را از سر گذرانده است یا نه. مقاله را بایگانی کردم تا در آینده آن را مرور کنم و حتی شاید در جستجوی او اگر زنده است برایم. از قضای روزگار این او بود که در جست و جوی من بر آمد.

چندی بعد قرار بود در کالجی در کارولینای جنوبی درباره ی تجربه ی نزدیک مرگ سخنرانی کنم. پس از پایان سخنرانی در جریان پرسش و پاسخ دنیون دستش را بلند کرد و درباره ی تجربه اش سخن گفت. حضار از شنیدن ماجرای حیرت انگیز وی میخکوب شده بودند. او برای حضار اعلام کرد که به علت برق زدگی مرد و بدنش را ترک گفت و به قلمروی روحانی سفر کرد. قلمرویی که بر آن عشق جاری بود و دانش مثل هوا در دسترس همه بود. از سال1976که برای نخستین بار با دنیون صحبت کردم تبدیل به دوستانی بسیار نزدیک شدیم.

دنیون برینکلی(تجربه کننده ی مرگ تقریبی): من داوطلبانه مددکار اجتماعی شدم. هفده ساله که کارم اینه و دوازده ساله که به صورت افتخاری و داوطلبانه این کار رو در خانه ی بیماران انجام میدم. من در هنگام احتضار150نفر در کنار اونها بودم. جسم میمیره ولی ما نمیمیریم. بیش از40نفر از این محتضرین در آغوش من جان دادند. یکی از اونا مادر خود من بود. من نمیتونم تحمل کنم که اونا بدون من میرن. اصلا نمیتونم.

من چهار بار تجربه ی نزدیک مرگ داشتم. در ده کشور دنیا بودم. با بیش از هزار نفر از کسانی که چنین تجربیاتی داشتند صحبت کردم و تقریبا تمام پژوهش گران کارکشته در سراسر دنیا رو که در این زمینه تحقیق کردن میشناسم.

  • Isabella

    Isabella

    • ۱۳۹۶/۰۲/۲۶ - ۰۵:۳۴:۲۹

    Unquestionably believe that which you stated. Your favorite reason seemed to be on the
    net the simplest thing to be aware of. I say to you, I definitely get annoyed while people consider worries that they just don't know about.
    You managed to hit the nail upon the top and defined out the whole thing without having side-effects , people can take a
    signal. Will likely be back to get more. Thanks