مرگ و اخلاق انسانی

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

یادداشتی درارتباط با نظریه ی انسانشناسی اخلاقی

مقدمه:

آمیزه ی مرگ و زندگی حقیقتی است که انسان از ابتدای آفرینش خود با آن مواجه بوده است؛ حقیقتی که نه تنها در انسانها بلکه در کلیه ی آفرینشهای طبیعی دیده میشود. هر موجودیتی زمانی بوجود میآید و در پی جستجوی زندگی ا زمسیری پر پیچ و خم عبور میکند و سر انجام با مرگ به انتهای آن میرسد؛ ضرباهنگ پر پیچ و تابی که هر چند کوتاه ولی زیباست؛ زیبایی که دستمایه ای بوده برای قهرمانان اسطوره ای و افسانه ای که با وجود تعلق به فرهنگها و تمدنهای مختلف در سراسر دنیا و نیز دوره های مختلف زمانی، همواره در پی رسیدن به زیبایی بی پایان، سودای جاودانگی را در سر بپرورانند و اینها همه حکایت از تأثیر این واقعیت بر وجدان جمعی انسانها، دارد.

گروهی از دانشمندان تضاد میان زندگی و مرگ را بنیادی ترین تضاد و ذاتی ترین آنها میدانند از جمله فروید که تعلقی به مکتب روانکاوی دارد، رسیدن به مرگ را تکاپویی ارگانیسمی میداند.  

مکتب روانکاوی بر این عقیده است که هیچ کس مرگ خود را باور نمیکند و هر یک از ما د ر ناخود آگاه خویش متقاعد شده ایم که فناناپذیریم (چاید ستر، 1380: 36). گروهی دیگر از دانشمندان این تضاد را صرفا منفی نمیدانند و مرگ را بخشی از مسیر زندگی که باید از آن عبور کرد، د رنظر میگیرند؛ معنایی که اغلب ادیان و مذاهب آسمانی و غیر آسمانی مهر تأییدی بر آن گذاشته اند؛ واقعیتی که اضطرابی ناخودآگاه را برای انسان به بار میآورد. میرچا الیاده در مورد اضطراب مرگ میگوید: « دلشوره ایست نسبت به تولدی مجدد در گونه ای دیگر از وجود، وجودی که از مرگ فراتر میرود » (همان : 38).

دین فرایند مردن و واقعه ی مرگ را به انگاره هایی از جاودانگی مبدل میسازد. این انگاره ها چهار شیوه به شرح زیر هستند که ازطریق آنهامرگ انسان معنا دار میشود:

1- جاودانگی نیایی که فرد را به زنجیره ی بیولوژیکی مستمری از پدران و فرزندان پیوند میزند. 2- جاودانگی تجربی که از طریق پذیرش و یا خلسه،‌ مرگ را به عنوان جزئی از فرآیند حیات پذیرا میشود. 3- جاودانگی فرهنگی که در بردارنده ی رسوم و معتقداتی است که بر استمرار یک گروه اجتماعی را تأکید میکند.4- جاودانگی اسطوره ای که در غالب داستانهایی پر محتوا و جذاب در مورد مرگ و حیات پس از مرگ، جلوه میکند. اسطوره ها زمینه ی تصور یک گذار موفق از معبر مرگ را نیز فراهم میاورند(همان : 89-87).

زندگی و مرگ در ارتباط مشخصی با زمان قرار میگیرند، د رظاهر امر زندگی در زمان جریان میآبد و خروج از آن به معنای مرگ است این در حالیست که زمان پدیده ای کاملا انتزاعی و غیر قابل ادراک است و تنها با قرار دادن آن در سیستمهای چرخه ای و خطی به دنبال در یافتی از آن بوده اند. به هر روی حرکت و جریان در ذات زمان نهفته اند همچنانکه ابهام؛ ابهامی که گاه زمان را تلخ و گاه آن را شیرین معرفی میکند و جریانی که با حرکت بسیار شتابان و رو به جلوی خود زمان را هر چه بیشتر دست نیافتنی تر میکند و تنها یادگار آن برای انسانها خاطرات، رؤیاها، آرمانها و دیگر انباشتهای ذهنی است. مرگ همان لحظه ی خاص و یکباره در زندگی است که در تکاپوی بودن یا نبودن منظری کلی و تنگنایی اصیل از حیات و زمان را پیش چشم انسان، میگشاید؛ تنها دمی که شاید بتوان برای لحظه ای کوتاه حسی فشرده از زمان را به چنگ آورد و البته در همین نقطه است که زمان نیز انسان را درمیابد و در آغوش خود فرو میبرد.

درک انسان از زمان د رانطباق با دو گونه اندیشه ی دینی-اسطوره ای به صورتی خطی و چرخه ای، بیان شده است. در ک خطی مبتنی بر آفرینش- فرجام و درک چرخه ای مبتنی بر چرخه های بی پایان و تکرار شونده ی زمان است. تفکر چرخه ای احتمالا منشأ خود را در چرخه های طبیعی همچون شب و روز میابد؛ همچنین در اعتقادات دینی، باور به زمان کوتاه ( زندگی زمینی ) و زمان بلند (زندگی جاودانه ی پس از مرگ)، از شکلی عام برخوردار است. در این بین زمان بیولوژیک نیز قابل طرح است، مفهومی که به رابطه ی قابلیتها و مشخصات زیستی موجود زنده با آهنگ های زمانی ( شبانه روز، فصول ... ) مربوط میشود( فکوهی، 1383: 258-257 ).

مباحث مربوط به زمان و رابطه ی ان با مرگ میتواند جنبه های اخلاقی را در این دو پدیده بر جسته تر کند. آیا زمان، زمانی که به گفته ی بودلر زندگی را میبلعد، امری مثبت است یا منفی، سرکوبگر است یا تعالی بخش، دوست است یا دشمن؛ چه کسی، چه وقت و کجا تصمیم میگیرد که زمان زندگی باید پایان پذیرد؛ آیا این امر که یک پزشک حق گرفتن جان بیمار را داشته باشد امری اخلاقی است؟ درنتیجه ی این حرکت انسان در جایگاه خداوند قرار میگیرد؛ مگر نه این است که زندگی و مرگ دست خداست؟

طی همین روند است که پدیده هایی همچون اتانازی (مرگ آسوده) و خودکشی مطرح میشود،‌ شیوه هایی از مرگ که اراده ی انسان در آنها نقشی تعیین کننده دارد، تقدیری که انسان( به جز در یک مورد خاص یعنی اتانازی غیر فعال) خود خواهان شکل دادن به آن است.

« اندیشه ی خودکشی زندگیهای بسیاری را حفظ کرده است»

نیچه

خودکشی :

در ابتدا اولین چیزی که مطرح میشود در مورد منشأ خودکشی است؛ اینکه آیا اولین انسان چگونه و به چه علت دست به خودکشی زد؟ با توجه به اینکه در زمانهای بسیار دور، دوربین، دفتر و قلم و ... نبوده که به ثبت حرکات و اعمال انسانها و قصد و نیت این اعمال بپردازد در نتیجه در این مورد میتوان تنها به حدس و گمانهایی بسنده کرد. شاید انسان ابتدایی نوعی بیماری روانی داشته و طی آن خواهان این بوده که دیگر افراد قبیله و احتمالا پدر و مادر و نامزدش به او توجه بیشتری بکنند در نتیجه برای جلب محبت آنها خود را کشته است که البته این فرض نمیتواند در آن زمان کاربرد زیادی داشته باشد زیرا بشر اولیه به حد کافی کار و بار و شکار و ... داشته که به بی وفایی یار توجهی نشان ندهد و رسانه ای هم اعم از ماهواره و اینترنت و ... وجود نداشته که خواسته یا ناخواسته سبب پوچی و بی معنایی و به دنبال آن بروز خودکشی در او شود. همچنین آرزوی پیوند با نیاکان از دست رفته و وسوسه ی حاصل از تمایل برای رسیدن به جهانی جدید، میتواند عامل و کششی برای خودکشی در فرد باشد که در این صورت ما با فردی تخیلی ( البته در دوره ی خودش ) مواجه ایم. این خوکشی میتوانسته حاصل اجباری باشد که از جانب سایر افراد قبیله به گونه ای ناخودآگاه بر فرد تحمیل شده باشد. مثلا هنگامیکه فردی د رخفا به توتم خود بی احترامی کند احساس گناه ناشی از این خیانت که از جانب وجدان جمعی بر او وارد شده میتواند آنقدر تأثیر گذار باشد که شخص دیگر قادر به ادامه ی زندگی نبوده و در نتیجه به زندگی اش خاتمه دهد. مثالهای دیگری هم میتوان ذکر کرد که برآمده از تخیل اند و غیر واقعی.

در حوزه ی خودکشی اصطلاحات و تعاریف محدود و در عین حال مفیدی موجود است؛ از جمله دشر خودکشی را چنین تعریف میکند: « عملی معمولا آگاهانه برای نابود کردن خود که مرگ را هدف و یا وسیله قرار میدهد». امیل دورکیم در تعریف خود میگوید: « هر نوع مرگی که به طور مستقیم یا غیر مستقیم از عمل مثبت یا منفی فردی حاصل گردد که از نتیجه ی اقدام خود آگاه باشد، خودکشی نامیده میشود». نیچه در کتاب فراسوی نیک و بد می نویسد: « فکر خودکشی آرام بخشی قوی است ،‌ با آن میتوان بسی شبهای بد را به خوبی گذراند» ( معتمدی، 1372: 256-255) . به عقیده ی فروید خشم سرکوب شده ای که مفری برای برون ریزی پیدا نکرده است در شدید ترین حد خود منجر به بروز خودکشی میشود. او همچنین احساس گناه ناشی از میل به کشتن دیگران را عاملی برای خودکشی میداند. کارل منینگر روانکاو آمریکایی، خودکشی را معادل قتل خویشتن میداند، به اعتقاد او سه تمایل عمده میل به مرگ،‌ میل به کشتن و میل به کشته شدن، در خودکشی تظاهر میابد. او از همه ی اینها به این نتیجه میرسد که فرد در خودکشی به دنبال رسیدن به آرامش ناشی از مرگ است. (همان: 274) .

مرگ و خودکشی به عنوان بخش مهمی در رویکرد مذاهب گوناگون بوده اند. ادیان الهی در طریقت خود خودکشی را نوعی سرکشی و طغیان در برابر اراده ی خداوند می دانند و آن را نفی میکنند. در ادیانی همچون بودا مواردی بوجود میآید که افراد دست به خودکشی میزنند .

در هند، گاه شیفتگان نیروانا در جشنهای مذهبی خودکشی میکنند(همان: 254)،‌ هندیان معتقدند آدمی همواره در گردونه ی تناسخ و تولدهای مکرر در جهان پر رنج گرفتار است و یگانه راه رهایی از این گردونه پیوستن به «نیروانا» است. این کلمه در لغت به معنی خاموشی و آرامش است و در اصطلاح به «فنا فی ا... » دلالت میکند (شقاقی، 1384: 214)

اراده ی انسانی در امر خودکشی در همه تعاریف مربوط به آن لحاظ شده است. در این میان عنصر اخلاق نقش مهمی را ایفا میکند؛ اخلاقی که بر گرفته از شخصیت انسانها و کلیت فرهنگی، اجتماعی و مذهبی است که فرد به آن تعلق دارد. فردی که خود را مقید به یک سری ارزشهای اخلاقی و دینی بداند حتی در سخت ترین شرایط بسیار کمتر از کسی که پایبندی به این امر را ندارد ،‌ تمایل به انجام خودکشی پیدا میکند اگر هم چنین تمایلی باشد نیرویی درونی مانع از اعمال آن میشود. دور شدن از اخلاق دور شدن از انسانیت است،‌ انسانی که پس از این غربت طولانی خود را فراموش کند،‌ این خود برای او تبدیل به دیگری ناشناخته میشود که میتواند عمدآ او را بکشد دیگری که دیگر باقی نخواهد ماند که به حس پشیمانی ناشی از قتل برسد،‌ حسی که میتواند مجددا عاملی برای خودکشی باشد.

اتانازی یا مرگ راحت:

در عصر جدید با پیشرفت تکنولوژی در همه ی زمینه ها و بخصوص در عرصه ی پزشکی شاهد این هستیم که در پدیده ی مرگ از لحاظ کیفی و نیز دوره درمانی تغییراتی بارز ایجاد شده است. انسانی که تا چندی پیش امید به زندگی غریب به 50 سال داشت حال امید به این دارد که تا سنین بالای 100 سال هم عمر کند و با این پیشرفتی که با سرعتی خیره کننده در این عرصه شاهد آن هستیم به نظر میرسد رسیدن به عمری برابر با حضرت نوح دو راز دسترس نباشد. در گذشته انسانها بر اثر وبا، ذات الریه، سل، طاعون و...جان خود را از دست میدادند اما امروز اغلب این بیماریها از رواج افتاده اند و بیماریهایی که ساخته و پرداخته ی تکنولوژی مدرن و ماشینی هستند جای خالی انها را پر کرده اند تا مبادا انسان لحظه ای از دوری آنها احساس دلتنگی کند. ازجمله انواع امراض قلبی و عروقی، سکته ها،‌ سرطانهایی گاه بسیار عجیب، تصادفات، ایدز و... بیماریهایی ساخته و پرداخته ی پیشرفت روزافزون اند تکنولوژی ؛ تکنولوژی که برای پرداخت غرامت به خاطر این ضرر و زیانی که به انسان وارد میکند در تلاش است به هر شکلی حتی با غیر اخلاقی ترین شیوه ها همچون پیوند اعضای بدن یک کودک از جنوب شرقی آسیا به بدن مرد یا زنی ثروتمند در سوی دیگری از دنیا، به این هدف دست یابد و زندگی سرشار از عشق، صلح،‌دوستی و سایر موارد را در انسانهای میزبان ادامه دارتر کنند،‌اینجاست که این شعر سعدی یعنی:

       بنی آدم اعضای یکدیگرند                         که در آفرینش زیک گوهرند

هر چه بیشتر در عصری متناقض نمودی کاملا عینی پیدا میکند، شعری زیبایی که اکنون بر سر در سازمان ملل فقط حک شده ولی متأسفانه آنچنان که باید درک نشده است و این سبب این نامهربانیهاست و ای کاش هر چه سریعتر به محتوای حقیقی آن که نجاتبخش کل آفرینشهای الهی است پی میبردند. در این چرخه البته ضرری هم از پرداخت این غرامت متوجه ی تکنولوژی نخواهد شد زیرا پول گزافی از این پیوندها به جیب او میرود. به هر شکل امروز فاصله ی زمانی میان شروع بیماری مهلک و درد آور تا وقوع مرگ افزایش یافته است،‌ دستاوردی که به دنبال خود مشکلاتی از قبیل درد مزمن، ترس، افسردگی و... را به بار می آورد. سؤالی پیش میآید این است که وظیفه ی اخلاقی پزشک در این بین چیست؛ آیا او باید زندگی پر درد و رنج را برای بیمار و خانواده ی او همچنان ادامه دهد؛ تداومی که تنها عمر زیستی بیمار را افزایش میدهد و در مواردی هیچ نتیجه ی دیگری ندارد مگر صرف هزینه ی زیاد و مهمتر از آن زمان؛ یا اینکه او وظیفه دارد کلید سرنوشت بیمار را به دست گیرد و با مرگی توافقی و آسان،‌به زندگی پر درد و مشقت او پایان دهد؛ وظیفه ی اخلاقی او چیست؟

    در زیست شناسی انسان، مرگ عبارت است از توقف حیات و این علائم حیات در اکثر جوامع عبارتند از تنفس، ضربان قلب و نبض. اما به دلیل پیشرفتهای پزشکی (همانطور که گفته شد)، در حین اینکه فعالیت مغزی شخص متوقف شده، اماتنفس و ضربان قلب به کمک برخی از وسایل ادامه میابد(چاید ستر،1380: 32 ) همین امر تشخیص مرگ بیمار را از لحاظ اخلاقی دچار مشکل ساخته است. آیا او حق را دارد با قطع کردن دستگاه مرگ مغزی بیمار را به مرگی کامل بدل کند؟ راههایی علمی در پیش پای او قرار دارد، ازجمله معیارهایی که «کمیته ی ویژه ی بررسی و تعریف مرگ مغزی» وابسته به دانشکده ی پزشکی هاروارد برای تشخیص مرگ بیولوژیک معیارهایی ارائه کرده که در بسیاری از کشورها به صورت قانون حاکم بر رویه پزشکی درآمده است، وقتی میتوان گفت کسی مرده است که پزشک متوجه شود:

الف: هیچ واکنشی نسبت به محرکهای خارجی وجود ندارد.

ب: حرکتهای خود به خود ماهیچه ها و همچنین تنفس، متوقف شده باشد.

ج: فقدان بازتابهای قابل مشاهده

د: فقدان فعالیت مغزی ( همان:32)

از جمله شرایط دیگری که پزشک در مواجه با آن قرار میگیرد و باید دست به تصمیمی اخلاقی بزند اتانازی است. اتانازی (Euthanasia) که از واژگان یونانی «Eu» به معنای راحت،‌ خوب و کامبخش و واژه ی «THANASIA» به معنای «مرگ» مشتق شده است، به صورت تحت اللفظی « مرگ خوب یا راحت » معنا میدهد. این واژه برای اولین بار توسط فرانسیس بیکن که مرگ بدون رنج را تبلیغ میکرد وارد فرهنگ پزشکی شد. شورای حقوقی و قضایی پزشکی آمریکا اتانازی را اینگونه تعریف میکند : « اتانازی عمل ایجاد مرگ با روشی نسبتا سریع و بدون درد به دلایل ترحم انگیز در فردی که از بیماری لاعلاجی رنج میکشد.» (اینترنت ) معنای این اصطلاح میتواند طیفی گسترده از فراهم آوردن زمینه ی وقوع مرگی شایسته تا قتل از روی ترحم را شامل شود و در حقیقت ارائه ی نوعی کمک به بیمار محسوب میشود.

نظرات مختلف در مورد اتانازی ضرورتا وابسته به نظرات مختلف در زمینه ی اخلاق است. مباحث پیرامون اتانازی،‌ مباحثی درباره ی ارزشهاست. این مباحث عمدتا بحث در این رابطه است که چه چیزی اخلاقی است؛ مثل اینکه آیا حقی برای خودکشی وجود دارد؟ آیا امری اخلاقی است که برای خودکشی به دیگری کمک کرد؛ و بسیاری سؤالات دیگر که در حوزه ی اخلاق پزشکی مطرح هستند. در برابر چنین مسئله ای پزشک و کمیته ی جراحان و دیگر پرسنل، بیمار ،‌خانواده ی بیمار و عالمان اخلاق قرار دارند و برای انجام یک چنین کاری توافقی میان آنها حاصل شود. در مواردی همانگونه که گفته شد بیمار در حالت کما به سر میبرد و این خانواده ی او هستند که باید تصمیم نهایی را بگیرند و در صورت نبود خانواده پزشکان به تنهایی تصمیم گیرنده هستند که ضمن رعایت تمامی شرایط روانی، زیستی، اجتماعی و ضوابط اخلاقی، به نتیجه گیری د راین امر میرسند.مواردی هم بیمار مدتی طولانی از دردی جانکاه عذاب میکشد و طولانی شدن زندگی برابر با مردنی تدریجی و زجر آور است؛ اینجاست که بر طبق شرایطی پزشکان از این حق برخوردارند که به زندگی او خاتمه دهند سه شرطی که به شرح زیر است:

تسهیل و حفظ نزول و خاموشی زیستی بیمار به طور آرام و تدریجی

حفظ ثبات و تعادل روانی و حرمت و شأن انسانی بیمار

وجود توافق نظر میان پزشک، بیمار و خانواده ی او در مورد آنکه همه ی کوششهای لازم برای نجات بیمار انجام گرفته است، اما از مرگ گریزی نیست (معتمدی :211).

اتانازی انواعی را در بر میگیرد که شامل:

1) ارادی و مستقیم: مرگی که توسط خود فرد انتخاب و اجرا میشود،‌ برخی این را نشانگر ارده و آزادی فردی میدانند.

2) ارادی و غیر مستقیم: بیمار این اجازه را به پزشک، خویشاون یا وکیل میدهد که  هر زمانی موقعیت ایجاب کرد( مثلا در حالت اغمای بدون بازگشت) به زندگی او  خاتمه دهند.

3) غیر ارادی وغیر مستقیم:(غیر فعال) دراینجا بدون اینکه تلاشی درجهت تسریع مرگ بیمار انجام بگیرد، او را رها میکنند تا سرانجام بمیرد.

4)غیر ارادی و مستقیم:(فعال) در اینجا پایان دادن به زندگی بیمار بدون موافقت قبلی اوست(مثلا خاموش کردن دستگاه تنفسی بیمار) (همان:213). 

نتیجه گیری:

اینکه انسان میتواند در مورد زمان مرگ خود تصمیم بگیرد یا خیر، پدیده ای است که به صورت تقریبی همراه با تولد صنعت و مدرنیته بوجود آمد و با پیشروی آن نیز رشد یافت زیرا تاپیش از آن انگیزه هایی این چنین برای خودکشی وجود نداشت و دستگاهها و مواد شیمیایی که مرگ را آسانتر میسازند نیز هنوز اختراع نشده بودند پس این نیز یکی دیگر از هدایای مدرنیته است، با این وجود مرگ نیز امری آسان شده بخصوص برای آنانکه زندگی کردن برایشان نوعی مرگ تدریجی است. در این میان عامل بسیار مهمی که بر انگیزه ی انسان در اقدام به این کار تأثیر گذار است، عامل اخلاق و ارزشهای اخلاقی است، آنچه که د رعین داشتن یک سری اصول مشترک انسانی از تنوع و گوناگونی در جوامع ، فرهنگها، قومیتها و مذاهب مختلف، برخوردار است وعلاوه بر این افراد نیز از حیث داشتن نوعی از اخلاق و ارزشهای فردی با یکدیگر متفاوتند. با در نظر گرفتن این تفاوتها صحبت از مفاهیمی پایه ای همچون آزادی،‌ اختیار، جبر، حب ذات و موارد اینگونه کار دشواری است، گاه فردی آزادی را در انتخاب نحوه ی مردن خود میداند و شخص دیگر در تحمل سختیهای زندگی، و گاهی دیگر مرگ آسانتر بر حب ذات ترجیح داده میشود و هدف تنها آزاد شدن از بند درد است. نگاهی نسبی به اخلاق و انسانیت نمیتواند به عنوان عاملی تعیین کننده نقشی را در این زمینه ایفا کند زیرا در این صورت ریشه ای ترین مفهوم، معنا ساز زندگی را نسبی کرده ایم که بدون آن اگر همگی با هم دست به خودکشی بزنند کار بی منطقی صورت نگرفته است زیرا در صورت نبود معنا، زندگی،‌اگر آن به عنوان زندگی درک کنیم، برابر با مرگی تدریجی است بنابر این با دریافتی درست از اخلاقی انسانی به عنوان پایه ای بر همه ی ابعاد زندگی میتوان در مورد مرگ و چگونه مردن سخن گفت. هیچ اخلاقی قادر به توجیه کردن خودکشی نیست، خودکشی لزوما نه به شکل مرسوم و آنی آن، بلکه هرگونه عملی که مستقیم یا غیر مستقیم سبب مرگ تدریجی انسان شود؛ مرگی که گاه بدون دردی محسوس و حتی مواردی همراه با لذت است همچون مرگی که با کشیدن سیگار، مواد مخدر، پرخوری و ... اتفاق می افتد یا مرگی که با داروهای شیمیایی خاص و تجویز پزشک و با آگاهی بیمار صورت میگیرد. البته در مورد دوم در صورتیکه شرایط برای بیمار غیر قابل تحمل باشد اخلاق در جهت دیگری عمل میکند و تجویزی انسانی را بر مرگی آرام برای بیمار امضاء میکند زیرا دردبی پایان آن هم در مدتی طولانی جایی برای پزیرش دیدگاههای اخلاقی سختگیرانه برای بیمار باقی نمیگذارد. تصمیم گیری در مواقعی که بیمار در کما و حالت مرگ مغزی به سر میبرد، بسیار دشوارتر است بخصوص اینکه بیمار از پیش نظر خود در رابطه با این موضوع ،اعلام نکرده باشد و در صورتیکه علم راههایی را پیش روی پزشکان قرار نداده بود که با آرامش بیشتری نظر خود را در این زمینه اعلام کنند و اخلاق هم مهر تأییدی بر آن نمیگذاشت، پزشک و خانواده ی بیمار همچنان در وضعیتی معلق و بی جواب با قی می ماندند.

به هر حال هنوز هم این سؤال اساسی انسان؛ بودن یا نبودن؟، در حاله ای از ابهام قرار دارد و دنیای مدرن در پاسخ به آن سکوتی مطلق و دردناک اختیار کرده در حالیکه با سرعتی شتابان بی آنکه مقصد خویش را بداند در تونل زمان پیش میرود ،‌ تونلی تاریک و بی معنا. شاید با تزریق معنا نور امیدی در این تاریکی شروع به تابیدن کند، نوری که هرچند کم سو، با روشن کردن راه امکان کشف مسیرهای جدید در طول راه و برداشتن موانع پیش روی را آسانتر خواهد کرد.

منابع :

چاید ستر، دیوید،‌ شور جاودانگی،‌ ترجمه ی غلام حسین توکلی، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1380

شقاقی،‌ پژمان،‌ کالبد خدایان( تجلی امر قدسی در معماری اقوام گوناگون)، تهران ،قصیده سرا،‌ ، 1384

 فکوهی، ناصر، انسانشناسی شهری، تهران، نی، ، 1383

معتمدی، غلامحسین،‌انسان و مرگ (درآمدی بر مرگشناسی)، تهران، مرکز، 1372

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...