حس ششم و معجزه

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

من از این که «طبیعت هیچ گاه از قوانین پى ریزى شده منحرف نمى شود» دانش کافى دارم. بعضى قوانین طبیعت چنان غیرقابل درکند که آن چه را به نظر ما«معجزه» مى رسد، ایجاد مى کنند. حس ششم شبیه معجزه است.

نویسنده همین اندازه مى داند که، یک قدرت یا یک علت اولیه یا یک هوش وجود دارد که به تمام اتم هاى ماده نفوذ مى کند و تمام واحدهاى انرژى را در برمى گیرد. این بینش لایتناهى دانه بلوط را به درخت بلوط تبدیل مى کند، موجب جارى شدن آب از بالاى تپه به پایین در واکنش به قانون جاذبه مى شود، شب را به دنبال روز مى آورد و زمستان را به دنبال تابستان؛ هر یک جاى مناسب خود را در ارتباط با دیگرى مى گیرد.

این بینش مى تواند به کمک فرد بیاید و او را به هدفش برساند.

شما گام به گام و قسمت به قسمت به این اصل آخر راهنمایى شدید. اگر بر هر یک از اصول گذشته تسلط یافته باشید، اکنون آماده اید تا «بدون تردید» پذیراى آن باشید. بگذارید بحث را با مطرح کردن یک تجربه شخصى آغاز کنم.

زمانى که من دوره سنى «قهرمان پرستى» را مى گذراندم، خود را در تلاش براى تقلید از انسان هاى ایده آل خود یافتم. به علاوه دریافتم که در این تلاش عنصر ایمان، ظرفیت بالایى به من مى دهد.

 بگذارید مردان بزرگ، زندگى شما را شکل دهند

من هیچ گاه خود را کاملاً از حس قهرمان پرستى محروم نکردم. تجربه به من آموخته که یکى از راه هاى بزرگ شدن رقابت با بزرگان و تقلید از آن هاست.

مدت ها قبل از این که نوشته اى براى چاپ داشته باشم، یا این که در جمعى سخنرانى بکنم، یک عادت داشتم و آن شکل دادن شخصیت خود با تلاش براى تقلید از نه نفرى که زندگى و کارشان برایم بسیار ایده آل مى نمود، بود. این نه نفر امرسون، پین، ادیسون، داروین، لینکلن، بربنک، ناپلئون، فورد و کارنگى بودند. هدف من از این کار بازسازى شخصیتم به صورت ترکیبى از شخصیت هاى رایزنان خیالى بود. من با درک این که باید بر نقص هاى ذاتى خود غلبه کنم، خود را به تولد دوباره با این روش سپردم.

 ساخت شخصیت با تلقین به نفس

مسلماً مى دانستم همه انسانها به خاطر افکار دایم و خواسته هایشان به آن چه هستند رسیده اند. همچنین مى دانستم که هر خواسته عمیق، بر فرد تاثیر مى گذارد و او را وادار به دنبال کردن آن تا رسیدن به هدف مى کند.

مى دانستم که تلقین به نفس فاکتور نیرومندى در ساخت شخصیت به شمار مى رود و تنها راهى است که شخصیت را بازسازى مى کند.

با این آگاهى، براى بازسازى شخصیتم آماده شده بودم و در این جلسات خیالى، دانشى را که مى خواستم هر کدام از اعضاى کابینه ام به من ببخشند، با خطاب قرار دادن هر یک از آن ها به این شکل مطالبه مى کردم:

«آقاى امرسون، من میل دارم از علت شگفت انگیز طبیعى که زندگیتان را چنین شکل داد بدانم. تقاضا دارم هر یک از مشخصه هایى را که شما را قادر به فهم قوانین طبیعت و سازگارى با آن ساخت، بر ضمیر ناخودآگاه من اثر دهید.»

«آقاى بربنک تقاضا دارم آن دانش خود را که به شما در سازش با طبیعت کمک کرد و حتى موجب شد خارهاى کاکتوس بریزد و به میوه اى خوراکى براى شما تبدیل شود، به من بدهید.»

«ناپلئون من مى خواهم آن توانایى ات را که مى توانستى به مردم الهام ببخشى تا بهترین عملشان را برایت انجام دهند، به من بدهى. هم چنین مى خواهم روح ایمان جاویدان را، که موجب شد شکست را به پیروزى مبدل سازى و بر موانع فائق آیى، از تو طلب کنم.»

«آقاى پین، من میل دارم آزادى اندیشه، شجاعت و روشنى را که در بیان احکام به کار مى بردید، به من بدهید.»

«آقاى لینکلن، مى خواهم در شخصیت خود از حس قوى  عدالت، روحیه خستگى ناپذیر، بردبارى، احساس مزاح، فهم بشر و قدرت تحمل که از مشخصه هاى شناخته شده شما بودند، استفاده کنم.»

«آقاى کارنگى، من آرزو دارم در فهم کامل اصل «تلاش سازمان یافته» که شما آن را به طور بسیار موثر در ساخت تشکیلات بزرگ اقتصادى صنعتى به کار بردید، موفق شوم.»

«آقایى فورد، آرزو دارم روحیه پایدارى، عزم، ثبات و اعتماد به نفس شما را که با آن ها توانستید بر فقر تسلط یابید در خود ایجاد کنم، تا شاید بتوانم با دنبال کردن آن به دیگران کمک کنم.»

«آقاى ادیسون، آرزو دارم از شما روحیه عالى ایمان را کسب کنم؛ روحیه اى که با آن بسیارى از رموز طبیعت را آشکار ساختید. همین طور روحیه رنج مداوم را که با آن تا پیروزى بر شکست مقاومت نمودید.»

 قدرت جهش قوه تصور

هر بار، روش من در مخاطب قرار دادن کابینه خیالى، عوض مى شد. با تلاش بسیار سابقه زندگى آن ها را مطالعه کردم. بعد از گذشت چند ماه از این کار شبانه، از این که شخصیت هاى خیالى واقعى مى نمودند، سخت مبهوت گشتم.

هر کدام از این نه نفر مشخصه هاى شخصیتى را آشکار ساختند که من را بسیار متعجب مى کرد. به عنوان مثال، لینکلن عادت داشت همیشه دیر بیاید، موقرانه راه برود و همیشه چهره اى جدى به خود بگیرد و به ندرت مى دیدم لبخند بزند. همه این گونه نبودند. بربنک و پین گاهى در حاضرجوابى هاى لطیفه دار چنان افراط مى کردند که تعجب اعضا را برمى انگیخت.

 یک بار بربنک تاخیر داشت.

زمانى که آمد با شوق و ذوق توضیح داد مشغول آزمایشى بوده که بتواند با هرگونه درختى سیب پرورش بدهد. پین او را با یادآورى این که همین میوه میانه زن و مرد را بر هم زد، سرزنش کرد. داروین با پیشنهاد این نکته به پین که هنگام رفتن به جنگل مراقب مارهاى کوچک باشد، چون سیب ها به مارهاى بزرگ تبدیل مى شوند، خندید. امرسون گفت: «هیچ کدام نه مار، نه سیب!» و ناپلئون تذکر داد: «بحث سیب را تمام کنید، اظهار نظرى نباشد!» این جلسات چنان واقعى شده بودند که از عواقب آن ترسیدم و براى چند ماه آن را ادامه ندادم. این تجربه چنان غریب و غیرطبیعى بود که ترسیدم در صورت ادامه آن، هدف حقیقى خود را که «تجربه و استفاده از قوه تصورم» بود، از دست بدهم.

این اولین بار است که شجاعت اشاره به این تجربه را پیدا کرده ام. پیش از این در این باره سکوت مى کردم، چون از طرز برخورد خود با چنین موضوعاتى مى دانستم که اگر تجربه غیرطبیعى ام را براى کسى شرح دهم، مورد سوءتفاهم واقع مى شوم.

اکنون براى آوردن این تجربه بر کاغذ شجاعت دارم، چون حالا کمتر از سال هاى گذشته نگران آن چه «دیگران مى گویند» هستم.

شاید این تجربه من را درست درک نکرده باشید، اما دراین جا مى خواهم با تاکید بسیار بیان کنم که با وجود این که اعضاى کابینه ام کاملاً ساختگى هستند و جلسات تنها در خیالم صورت مى گیرند، اما مرا به جاده باشکوه تلاش، رهنمون شدند، قدردانى از بزرگى واقعى را برایم روشن ساختند، تلاش را در من تقویت نمودند و در بیان افکار راست و حقیقى مرا جسور ساختند.

در بخش هاى آتى بیشتر به موضوع حس ششم خواهم پرداخت. این تنها بیان تجربه فردى من براى آشنایى با موضوع بود.

اصل سیزدهم حس ششم نام دارد که بینش لایتناهى از طریق آن به شکل خود به خود و بدون هیچ گونه تلاش یا تقاضا از سوى فرد، با او ارتباط برقرار مى کند. این اصل در راس فلسفه موفقیت قرار دارد و تنها بعد از تسلط بر دوازده اصل ذکر شده قابل تحلیل، درک و کاربرد است.

حس ششم بخشى از ضمیر ناخودآگاه است که با عنوان قوه تصور خلاق از آن یاد کردیم. همچنین مى توان آن را «دستگاه گیرنده»اى نامید که با آن نظرات، برنامه ها یا افکار در ذهن انسان جرقه مى زنند. جرقه ها گاهى الهام نامیده مى شوند.

حس ششم مخالف تشریح و توضیح است و نمى توان آن را براى کسى که بر دیگر اصول تسلط نیافته تشریح کرد، چون چنین فردى آگاهى و تجربه اى را که حس ششم با آن قابل مقایسه باشد، ندارد. درک حس ششم تنها با اندیشه و از راه پرورش ذهن از درون به دست مى آید.

پس از تسلط بر اصول، حقیقت زیر برایتان بسیار باور نکردنى خواهد بود:

به کمک حس ششم، از خطرات قریب الوقوع آگاه مى شوید تا از آن ها امتناع نمایید و از موفقیت ها مطلع مى شوید تا به موقع از آن ها استفاده کنید.

با تربیت حس ششم، یک فرشته نگهبان به کمکتان خواهد آمد تا در معبد فرزانگى را به رویتان بگشاید.

 بهره بردارى از منبع الهام

جایى در ساختمان سلولى مغز، ارگانى است که ارتعاشات فکر را که معمولاً«الهامات» نامیده مى شوند دریافت مى کند. علم تا کنون مکان این ارگان حس ششم را کشف نکرده است، اما این مهم نیست. حقیقت این است که بشر از طریق منابعى جداى از احساسات فیزیکى، دانش دقیق دریافت مى کند. چنین دانشى معمولاً زمانى که مغز تحت تاثیر محرک ها قرار دارد، دریافت مى شود. هر امر فوق العاده که احساسات را برانگیزد و موجب گردد قلب تندتر از حالت معمول بتپد، حس ششم را فعال مى کند. هرکس احتمال یک تصادف رانندگى را تجربه کرده باشد، مى داند در چنین مواقعى حس ششم به کمک انسان مى آید و در عرض چند ثانیه براى جلوگیرى از تصادف به او کمک مى کند.

در بخش قبل از تجربه خود درباره رایزنان نامرئى هم سخن گفتم. این رایزنان را نه نفر از قهرمانان خیالى من تشکیل مى دهند.

این حقایق مقدمه آن چه هم اکنون مى خواهم بگویم بود؛ این که طى جلسات خود با رایزنان نامریى، ذهنم را در پذیرش اندیشه ها، نظرات و آگاهى هایى که از طریق حس ششم به من مى رسند، آماده تر یافتم.

بعضى مواقع که با امور فوریتى مواجه مى شدم، در گذر از مشکلات از رایزنان نامرئى ام یارى مى جستم.

هدف اصلى من در رهبرى جلسات مشاوره خیالى، تنها تاثیرگذارى بر ضمیر ناخودآگاه، از طریق اصل تلقین به نفس بود. در سال هاى اخیر، آزمایش من الگوى کاملاً متفاوت به خود گرفته است. اکنون با مسایلى که در برابر من و یا مشتریانم قرار مى گیرد به این جلسات مى روم. اگرچه من کاملاً به این شکل مشورت تکیه نمى کنم، اما بعضى مواقع نتایج بسیار مبهوت کننده هستند.

حس ششم چیزى نیست که فرد بتواند با اراده خود آن را بردارد یا بگذارد. توانایى استفاده از این قدرت بزرگ، به آرامى و از طریق کاربرد اصول ذکر شده به دست مى آید.

اصولى چون ایمان، خواسته قوى، پشتکار، بهره گیرى از گروه نبوغ، قدرت تصمیم گیرى و غیره.

اهمیتى ندارد شما که هستید یا در مطالعه این مطلب چه هدفى داشته اید. بدون فهم اصل حس ششم نیز مى توانید این مطلب استفاده کنید؛ مخصوصاً اگر اهدافتان مادى بوده باشد.

بخش حس ششم مطرح شد چون این کتاب به منظور عرضه کامل فلسفه اى که افراد با آن بتوانند بدون اشتباه، خود را در رسیدن به هر آن چه در زندگى مى خواهند، پیش برند، طراحى شده است. نقطه شروع تمام دستیابى ها اراده است و نقطه پایان دانشى که به فهم منتهى مى شود(فهم، فهم دیگران، فهم قوانین، طبیعت، بازشناسى و فهم شادى)

چنین فهمى تنها از طریق آشنایى و استفاده از حس ششم به طور کامل حاصل مى شود.

با مطالعه این قسمت حتماً مشاهده کرده اید که در زمان خواندن، به سطحى مرتفع تر از انگیزه ذهن برده شده اید.

عالى بود! براى تجربه درباره این حس مى توانید بار دیگر این قسمت را در آینده مطالعه کنید و صعود ذهن خود را به سطحى مرتفع تر مشاهده نمایید. این تجربه را مکرراً بدون توجه به میزان یادگیرى در هر بار، تکرار کنید. سرانجام خود را مالک قدرتى خواهید یافت که در دور ریختن دلسردى، تسلط بر ترس، غلبه بر عادت موکول کردن امور و استفاده آزادانه از تصور به شما کمک مى کند. آن گاه، آن «چیز» ناشناخته را که روح هر متفکر حقیقى، رهبر، هنرمند، موسیقیدان، نویسنده و یا سیاستمدار را تکان داده لمس مى کنید. سپس در تبدیل خواسته خود به نقطه مقابل فیزیکى یا مالى قرار خواهید گرفت و به راحتى دراز مى کشید و نسبت به اولین علامت هاى شکست احساس بى تفاوتى مى کنید.

X

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...