توده ابر بزرگ و سفید

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

در سال 1965 در یک ظهر تابستان پرستاران یک بیمارستان در ایالت آلوها Aloha آمریکا شاهد هجوم ناگهانی نظامیان به آن بیمارستان بودند. کل بیمارستان و همه بخشها در عرض فقط 5 دقیقه پر شد از سربازان تا دندان مسلح. برای رفتن به هر اتاقی نیاز به اجازه فرمانده بود.

فرمانده سربازان سرهنگ چالز مورتی به سربازان دستور اکید داده بود که هیچ شخصی حق ورود و یا خروج از بیمارستان را ندارد. حدود 20 دقیقه بعد پس از بحث‌هایی که میان فرمانده و مدیر بیمارستان آقای دکتر سوهانگ انجام شد طی یک تماس بیسیم فرمانده دستور آمدن آمبولانس را صادر نمود.

در کمال حیرت یک آمبولانس نظامی طی تدابیر شدید امنیتی ظاهر میشود و دو برانکارد از آنها خارج شده و مستقیم وارد اتاق جراحی میشود. تعجب پرستاران از این بود که حتی حمل برانکارد را خود سربازان انجام دادند و تا 5 دقیقه هم در اتاق ماندند- اجسادی مانند جسد بچه (12 تا 15 ساله) روی برانکارداها بود البته خود اجساد دیده نمیشد زیرا درون یک کیسه بودند.

پس از 5 دقیقه 4 پزشک جراح به اتاق وارد میشوند و 2.30 دقیقه درون آن میمانند. در این مدت تدابیر شدید امنیتی بر بیمارستان حاکم است. حتی اجازه تماس هیچ یک از افراد به خارج از بیمارستان داده نمی‌شود. پس از خروج پزشکان از اتاق عمل همه شاهد قیافه‌های درهم و متعجب و وحشت زده آنها میشوند اما کسی را یارای سخن گفتن نیست. پس از 5 دقیقه دوباره همان برانکاردها به آمبولانس نظامی برگشت داده میشود و پس از 20 کل بیمارستان تخلیه میشود.

اما وضع عجیبی بر بیمارستان حاکم است آن 4 پزشک بشدت زیر سوال همکاران قرار دارند. زنگهای بیمارستان به صدا در آمده و بلافاصله موجی از خبرنگاران و روزنامه نگاران به شهر و بیمارستان سرازیر میشود.

پزشکان هیچ کدام حاضر به پاسخ گویی نیستند اما در برار فشار بیش از حد همکاران نخستین حرفها ظاهر میشود. جوانتیرن پزشک یعنی دکتر استوارت از موجوداتی حرف میزند که بشکل آدم هستند اما با صورتی کشیده و کله ای بمراتب بزرگتر از حد معمول. آنها برروی بافت‌های بدن این موجودات آزمایشهایی انجام داده‌اند که ترکیب آن را بسیار شبیه بدن انسان دیدند.

گوشت و پوست درست مانند انسان فقط بجای استخوان چیزی مانند غضروف قرار دارد. شکل ظاهر مانند انسان دو پا و دو دست اما با تمایز های اساسی - پاهایی کشیده و لاغر مانند - دستانی دراز - گلویی بدون حنجره و چشمانی درشت تقریبا 4/1 صورت را اشغال کرده.

اما دیگر هیچ چیزی بروز نمیکند. پزشکان میگویند به آنها اکید دستور داده شده که حق هیچ گونه اظهار نظری را ندارند. (اما بلاخره خبر درز میکند) از آن روز به این طرف خیلی حرفا زده شده اما یک حرف بسیار جدی و مستند است. درست شب قبل از حادثه یک اتفاق عجیب مردم را به بیرون از خانه هایشان میکشد.

در افق دور دست حدود ساعت 5 بعدازظهر در آسمان انفجاری مهیب رخ میدهد، انفجاری که صدای آن در منطقه بوضوح شنیده میشود - نیروی هوایی آمریکا آن را سقوط یکی از هواپیماهای خود اعلام میکند. اما مردم از نور بسیار شدیدتر خبر میدهند چیزی مانند انفجار اتمی در آسمان.

پس از این ماجرا تحقیقات گسترده ای توسط افراد و روزنامه نگاران انجام گرفت که طی آن یکی از روزنامه‌نگاران مجله ورلد ساینس به نام بیل کاراگ به حقایقی پی برد که با طرح گوشه‌هایی از آن اقدام به افشاگری نمود.

این روزنامه نگار که برادرش در نیروی هوای امریکا کار میکرد از طریق او از این قضیه آگاه شد که درست روز انفجار رادارهای نیروی هوایی علایمی را نمایش دادند که در آن شیی نسبتا بزرگ در محدوده فضایی هاوایی درحال پرواز میباشد پس از اعلام و اخطارهای مکرر به این نتیجه می‌رسند که این شی خارج از برنامه‌های عادی پرواز در آن مکان قرار دارد لذا بلافاصله سازمان جاسوسی آمریکا و دفتر ریاست جمهوری از این امر آگاه میشوند. بلافاصل جنگنده‌های (2 جنگنده) نیروی هوایی برای شناسایی شی اقدام به پرواز میکنند.

در پرواز های انجام شده در صورتی که رادارها همه وجود شیی را نشان میدادند ولی هیچ چیز دیده نمیشد اما خلبانان اظهار میدارند توده ابری بزرگ و سفید درست در منطقه نمایش داده شده در رادار ظاهر شده است و بصورتی مرموز حرکت مینماید. یکی از خلبانان به نام جاناتان هوک در اقدامی به سوی ابر حرکت می‌کند و بقیه داستان را از زبان خلبان جنگنده دیگر شنیدنیست:

جاناتان باهام تماس گرفت و گفت من میخوام برم ببینم این چیه، بهش گفتم برای اینکار لازمه ارتفاعت رو خیلی تغییر بدی بهتره قبلش نظرت رو به فرماندهی بگی و اونم با برج تماس گرفت و کسب اجازه کرد. بعد از چند ثانیه بهش گفتن بره و داخل ابره بشه چرا که فرماندهان و سازمان سیا فکر میکردند یکی از هواپیمای جاسوسی و مدرن روسی هست که با استتار خودش درحال جاسوسی هست. بلافاصله جاناتان به سمت ابر میره شاید چیزی حدود 500 متری ابر که میرسه ناگهان یه چیزی مثل رعد و برق میزنه و به هواپیمای جاناتان اصابت میکنه. هواپیمای جاناتان در یک لحظه بصورت کامل نابود میشه و من هم خبر رو به مرکز میدم که دستور بازگشت سریع رو بهم میدن. دیگه نفهمیم چی شد.

بیل به دنبال بقیه ماجرا بود تا اینکه بعد از گذشت یکسال یک شب شخصی با او تماس گرفته و می‌گوید حاضر هست اسناد و مدارکی راجب اون روز ارایه دهد و در مقابل یک کافه قرار برای ساعت 10 شب گذاشته می‌شود.

ساعت 10 شب درست جلوی کافه فقط بیل رفته بوده و چیزی حدود یک ربع صبر می‌کند تا اینکه از طریق گارسون کافه بهش خبر میدن تلفن با وی کار دارد. همان شخص در طی مکالمه‌ای کوتاه به وی می‌گوید سراغ سطل آشغال رفته و کیفی را در سطل قرار دارد برداشته و سریع از محل دور شود.

مدارک داخل کیف از حقیقتی پرده برمیداشت که هرگز براش قابل تصور نبود. بله نیروی هوایی آمریکا پس از انفجار هواپیمای جاناتان اقدام به اعلام وضعیت جنگی میکند و سه موشک رو به سمت ابر نشانه‌گیری و شلیک می‌کند. یکی از موشکها با شی برخورد کرده و آن انفجار بزرگ (همان انفجاری که مردم شاهد آن بودند) رخ می‌دهد. بلافاصله نیروی دریایی به محل اعزام شده تا باقی مانده شی را جمع‌آوری کنند و به پایگا بیاورند تا بررسی کنند. با کمال تعجب فقط یه جعبه حدود 3 متری یافت میکنند که در داخل آن دو «آدم نما» قرار داشت که مرده بودند.

اما این خبرنگار شجاع فردای آن روز بصورت مرموزی کشته شد (ماشینش وی در انتهای دره پیدا شده بود در حالی که الکل خونش بالا بوده) ولی این خبرنگار با زیرکی توانسته بود قسمتی از اطلاعات بدست آمده را قبل از مرگش به آدرس پستی نامزدش ارسال نماید که آن مدارک بعدها توسط وی منتشر می‌شود.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...