گنجینه‌ای در چاه

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

ابزارهای الکترونیکی جای هزارها تن طلا را به ما نشان می‌دهند و با بوق و اصوات عجیب خویش می‌گویند که آن طلاها مال شماست... بروید و بردارید... اما بدست آوردن آنها ممکن است زحمت زیادی داشته باشد...!

اگر طلا می‌خواهید – طلائی حقیقی که بتوانید مالک آن بشوید، شاید بتوان گفت «جزیرة اوک» نقطة انتهای رنگین کمانی است که می‌توانید به طلا دسترسی پیدا کنید. مطابق گفتة ضرب‌المثل، در انتهای رنگین کمان می‌توان به طلا دست یافت که البته خیالی به نظر می‌رسد، اما این امر در «جزیرة اوک» وجود دارد و هیچ شکی نیز در این مورد نیست. نخستین افراد خوش‌شانس بخشی از طلاها را پیدا کردند. پس از اولین کشف، جستجوگرهای طلا ساز و برگ فراوان با خود می‌آوردند و به جستجو می‌پرداختند، اما سرانجام تمام آنها با شکست روبرو می‌شدند! چون گنجینة «جزیرة اوک» به قدری ماهرانه مخفی شده که در مدت حدود یک و نیم قرن آرزو به دل جویندگان طلا گذاشته است.

«جزیرة اوک» یک برآمدگی صخره‌ای کوچک است که از حاشیة آب‌های آبی رنگ و سرد «خلیج ماهون» واقع در «نوا اسکوتیای جنوبی» بیرون آمده است. تا سال 1795 هیچ کس به این قطعه زمین ناچیز اهمیت نمی‌داد. صبح یکی از روزهای یکشنبه‌ای آفتابی در ماه آوریل آن سال، سه مرد جوان خود را به جزیرة اوک رساندند... و باقی عمر خود را در آنجا گذراندند. هر سه بلندپرواز و دارای هزاران آرزو بودند... و ایکاش چنان کاری را انجام نمی‌دادند.

«تونی وون»، «دنی مک گینیس» و «جک اسمیت» خبر داشتند که دزدهای دریائی در روزگار خود، برای پناه گرفتن و تعمیر کشتی‌هایشان از «جزیرة اوک» استفاده می‌کردند.

دزدهای دریائی می‌توانستند در یکی از پناهگاههای عمیق و مطمئن در طرف شمالی جزیرة اوک لنگر بیندازند. برروی یکی از چندین درخت بلند، یک دیده‌بان کشیک بدهد و آنها در کمال آرامش، محموله‌های صدف را از درون کشتی منتقل سازند.

طبق برخی از شایعات محلی، دزدان دریائی معروفی چون «تیچ»، «مورگان» و «استیوبانی» و دیگر مزاحمان دریا از آنجا دیداری بعمل آورده بودند. موقعی که آنها به جزیره آمدند، با اهالی عاقل «نووا اسکوتیا» معامله کردند و به مقام‌های محلی هدیه‌هائی را تقدیم نمودند تا هنگامی که در جزیرة اوک خواهند ماند، مقام‌های محلی وجود آنها را نادیده بگیرند.

دزدهای دریائی یک به یک به دار آویخته شدند و یا از دریاها رانده شدند و هنگامی که «اسمیت»، «وون» و «مک گینیس» در سال 1795 میلادی به جزیره پا گذاشتند، می‌دانستند که در طی مدت هفت سال گذشته هیچ دزد دریائی – در هیج شرایطی – در آنجا نبوده است. اما خبردار بودند که برخی مواقع، دزدهای دریائی عیاش سری به جزیره می‌زنند. در همان جاهائی که قماربازی می‌کردند، با هم گلاویز شده و یا اینکه مشروب می‌خوردند و بر اثر لایعقلی تپانچه‌ها، کاردها و بعضی اوقات هم یکی دو سکة طلای خویش را جا می‌گذاشتند و می‌رفتند.

روزی «تونی وون» توجه رفقایش را به قسمت پوشیده‌ای در تنة درخت بلوط بسیار بزرگی جلب کرد که درست در خاک زیر آن، یک فرورفتگی قرار داشت. هر سه عقیده داشتند چیزی که می‌بینند، به طناب کلفتی شباهت دارد که از دور تنه به سوراخی در پای درخت وارد شده و سپس، حفرة فوق بدقت پر شده است.

به مدت چندین سال در اوقات فراغت خویش – به آرامی – در آنجا کار کردند و زمین را به عمق سی و پنج فوت کندند. سپس در سال 1803 میلادی، «اسمیت» موضوع کشف خودشان را به دکتر «جان لیندز» اطلاع داد و گفت که در سطح سی و پنج فوتی از عمق زمین، لایه‌هائی از الیاف نارگیل پیدا کرده‌اند. هنگامیکه دکتر لیندز برای اولین بار در کنار گودال ایستاد، روز خوشبختی او بود، چون که در سالهای بعد از آن در جستجوی گنجینه‌ای که مطمئن بود در آنجا وجود دارد، تمام ثروت خود را خرج کرد.

کارگرانی که دکتر لیندز به آنها مزد می‌داد، در سطوح متوالی ده فوتی لایه‌هائی از چوب بلوط سخت، یک لایه بتونة کشتی و لایه‌های سفت و ضخیم الیاف نارگیل بیرون کشیدند که شاید توسط آن عده از دزدان دریائی که آنها را از جزایر «هند غربی» یعنی دو هزار مایل دورتر از آنجا بار کرده بودند، به آنجا آورده شده بود. کارگران در زیر لایه‌ای از چوبهای بلوط – در عمق هشتاد فوتی-، یک سنگ مسطح پیدا کردند که نوشته‌های نامعلومی به زبان «هیروگلیف» رویش را پوشانیده بود.

در آخرین وهله، وقتی که دیگر پولشان رو به اتمام بود، دکتر لیندز متة دستی بزرگی آورد و توسط آن توانست تا عمق صد فوتی از سطح زمین پائین برود. مته از داخل لایه‌های گچی بی‌دوام و چوبهای سخت راهش را باز می‌کرد. سپس به نظر می‌رسید که به داخل نوعی اتاق زیرزمینی رسیده باشد. یک تلاش دیگر با مته باعث شد که آب به سرعت از داخل گودال راه افتاد و چندین تکه طلا و یک ورق کاغذ را با خود بالا بیاورد و لحظه‌هائی پس از آن... یک مصیبت رخ داد... آب چنان وارد گودال شد که سه کارگر را غرق کرد.

دکتر «لیندز» ورشکست شد. هرچند که او چیزی بدست نیاورد، اما ثروت و نه سال از عمرش را هدر داد تا نشان بدهد که در بعضی از سردابه‌های ساخت دست بشر، در حوالی عمق صد فوتی – در زیر بلوط پیر – طلا وجود داشته است.

چهل و شش سال بعد از آن، دکتر «لیندز» آماده شد که دوباره تلاش نماید. در سال 1849 میلادی که جستجوی طلا بالا گرفته بود، گروه کوچکی از حمایت‌کنندگان مالی اطرافش را گرفتند. کارگرانش دوباره گودال فروریخته را باز کردند و از جای قبلی، ده فوت هم کندند تا جائی که به یک لایة سیمان رسیدند. متة آنها دوباره به درون یک اتاق وارد شد... یک رشتة طلا بیرون کشیده شد... و باز هم درست هنگامی که به نظر می‌رسید که موفقیت آنها قریب‌الوقوع است، آب به داخل جاری شد و همه چیز را بهم ریخت.

سایر جویاندگان ثروت، همچون «فرانکین دی. روزولت»، وقت و پول فراوانی مصرف کردند. آنها اعتقاد داشتند که در آنجا، طلا وجود دارد و آب دریا از راه تونل‌های مصنوعی وارد شده و مانع فعالیت می‌شود... امکان بسیاری وجود دارد که در آنجا طلا وجود داشته باشد... چون در سال 1957 میلادی، مهندسان معدن نیز در آنجا طلا پیدا کردند... ولی اتفاق قبلی دوباره تکرار شد!

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...