میلیونر عجیب

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

او فورا شروع به فعالیت نمود و در کمترین مدت هم ثروتمندترین مرد روی زمین شد. هزاران مایل خطوط راه‌آهن را نصب کرد و چهل آبادی را بنیان نهاد. طبق گفته‌های خودش، وی در هیچ کاری بدون مشورت با «دوستان نامرئی»اش پا به جلو نمی‌گذاشت.

این انسان عجیب «آرتور استیل ول» نام داشت و همانند سایر زوج‌های جوان زندگی را با همسرش از صفر آغاز نموده بود. والدین همسرش در «ایندیانا» زارعانی بی‌بضاعت بودند و علی‌رغم صرفه‌جوئی‌های بیش از اندازه، همیشه نیز از بابت مادیات لنگ بودند. «آرتور» قلبی مهربان داشت و هرچند که در سالهای نخستین زنددگیش دچار تنگدستی و فقر بود، باذ این حال درآمد کم خویش را با پدرزن و مادرزنش نصف می‌کرد و از این عمل شایسته و انسانی بر خود می‌بالید. او کارش را با هدایت واگن برروی ریلها آغاز کرد. پس از مدتی در سمت امور دفتری راه‌آهن مشغول بکار شد و توانست در اندک زمانی توجه و محبت سایر همکاران را بسوی خود جلب نماید. او بزحمت دروس دبیرستانی‌اش را تمام کرده بود و جوانی فقیر ولی پاک شمرده می‌شد. او در آن زمان اصلا امید آینده‌ای روشن و پیروزمندانه را نداشت و با این اوصاف، چندی بعد به موفق‌ترین و ثروتمندترین مرد جهان مبدل شد.

زمانیکه او پانزده سال داشت، حس کرد که نیروهائی عجیب و درونی مرتبا به او هضدار می‌دهند و از همه چیز او – حتی آینده‌اش – هم خبر دارند. در آن عهد نوجوانی به او الهام شده بود که چهار سال بعد با دوشیزه‌ای محترم ولی فقیر بنام «ژنوییوود» ازدواج خواهد کرد و «آرتور» جوان از ترس اینکه مورد تمسخر سایرین قرار گیرد، مطلب فوق را تنها در دفترچة یادداشتش نوشت و موضوع را از همه پنهان نمود. چهار سال بعد گفته فوق صحیح از آب درآمد و طبق تصادف و رویدادهای عجیبی او با دوشیزه «وود» عروسی نمود. از همان سن نوزده‌سالگی بود که او به نداهای درونی خویش ارزش قائل شد و سعی در استفاده از آن نمود.

در شبهائی که وب بناچار در دفتر می‌ماند و یا برخی از مواقع که در رختخوابش دراز می‌کشید و سکوت بر همه جا سایه می‌افکند، اصوات فوق مجددا در وجودش بیدار می‌شدند و با او سخن می‌گفتند. «آرتور» موضوع را همچنان از سایرین پنهان می‌ساخت و تنها مونس و شنوندة این اظهارتش همسرش «ژنوییو» بود و بس. در یکی از این شبها، آن نداها به او هشدار دادند که هرچه سریعتر می‌بایست به سمت غرب به راه بیفتد و در زمینة خطوط راه‌آهن که بتازگی در آنجا می‌خواست جائی برای خود باز کند، به فعالیت بپردازد. او موضوع را با همسرش «ژنی» مطرح نمود و از آنجاوی که «ژنوییو» پی به پاک قلبی و سرشت انساین شوهرش برده بود، پیشنهاد او را قبول کرد و پس از جمع و جور کردن اثاثیة ناچیز و استعفای «آرتور» از شرکت راه‌آهن آنجا، روانة «کانزاس‌سیتی» در غرب شدند.

بمجرب رسیدن به آنجا «آرتور» بصورت روزمزدی در یک شرکت خانه‌سازی مشغول بکار شد و چند روزی از ورودشان به آن شهر نگذشته بود که نداهای نامرئی مجددا در وجودش طنین افکند و به او گفت که سریعا می‌بایست به فکر راه‌اندازی خطوط راه‌آهن در آنجا شود. آن نداهای ناشناس حتی طریق سرمایه گذاری را نیز به او یاد دادند که کدامیک از بانکهای آنجا را می‌تواند با نظریة خود موافق بیابد و برای گرفتن وام چه کسی مناسب‌تر است و ... برای آرتور کارگری که هفته‌ای چهل دلار مزد می‌گرفت، قبول کردن چنین پیشنهادات نامرئی‌ای غیرقابل قیاس با عقل می‌نمود. بازهم با همسرش مشورت کرد و «ژنی» او را متقاعد کرد که حتما می‌بایستی دستورات دوستان نامرئی خود را اجرا نماید، اگر هم موفق نشد، چیزی را از دست نداده است.

«آرتور» طبق دستورات پیش رفت و چون شخصی صادق و پاک بود، با پیشنهاد وامش موافقت شد. وقتی او کار خود را در مراحل پایانی داشت، تازه تازه سرمایه‌گذاران نیویورک‌نشین به چنین فکری رسیده بودند و می‌دیدند که شخصی بی‌اسم و نسب این کار پرسود را در حال پایان رساندن دارد.

این کار سبب شد که «آرتور» به سود کلانی دست یابد و با سرمایه‌اش در امورات شهرسازی و آبا دنمودن مناطق بی‌مصرف سرمایه‌گذاری نماید. او همیشه با اصوات نامرئی در ارتباط بود و گفته‌های آنان را بی هیچ بروبرگردی می‌پذیرفت... سالها گذشت. اینک «آرتور» همان کارمند ساده و فقیر نیست و آقای «آرتور استیل ول» - مسئول و صاحب امتیاز ده‌ها شرکت و مؤسسة معتبر – پس از 26 سال تلاش و کار مفید، طبق دستورات اصوات نامرئی تصمیم گرفته بود که تمامی داروندار خویش را برروی یک سرمایه‌گذاری بزرگ متمرکز کند. آن نداهای درونی از او خواسته بودند تا اقدام به زدن خطوط آهنی از حومة «کانزاس» تا «سواحل مکزیک» بنماید.

او برای این کار به سرمایه‌ای بیش از موجودی خود نیازمند بود، پس بناچار با سرمایه‌گذاران دیگری نظریه‌اش را مطرح ساخت. از آنجائی که در تلاش بیست و شش ساله‌اش همیشه موفق بود و هیچ شکستی نیز نداشت، سایر سرمایه‌داران دست یاری بسویش دراز کرده و او کار خود را آغاز نمود.

«آرتور استیل ول» تا پنجاه مایلی شهر «گالوستون» پیش رفت و در همین زمان نداهای غیبی مجددا به سراغش آمده و گفتند که در همین جا باید دست نگه داشت و پیش روی از این زیاد موجب تباهی‌اش خواهد شد. «آرتور» درمانده شده بود و با این حال چاره‌ای جز اطاعت نمی‌دید. او صبر کرد و آنجا را مقصد نهائی خود خواند. سایر سرمایه‌گذاران از این اقدام او به خشم آمدند و هیچ دلیلی را برای چنین رکودی نمی‌یافتند.

او هرچند که راه خود را دور نمود، ولی از خط ساحلی منطقه‌ای دیگر به پیشروی خود ادامه داد و هرچند هزینه‌ها دوبرابر شدند، ولی سرانجام راه‌آهن را به مکزیک رساند. آن منطقه‌ای که «آرتور» در آن توقف نمود و تغییر مسیر داد، امروزه تحت عنوان لنگرگاه «پورت‌آرتور» معروف است.

سایر سرمایه‌گذارن بخاطر رصراف در خرج سرمایه او را متهم به خیانت نمودند و به مراجع ذی‌صلاح مراجعه کردند. ولی در این هنگام خبر طوفان شدید و زلزله‌ای از «گالوستن» رسید که اگر خطوط راه‌آهن از آنجا گذشته بود، مطمئنا میلیونها دلار خسارت را می‌بایست تحمل می‌نمودند. همکارانش از این خبر بسیار خوشحال شده و او را «استیل‌ول خوش‌شانس» نامیدند و جواب این سؤال را که او چگونه چنین حادثه‌ای را از قبل پیش‌بینی نموده بود، تنها سکوت و تبسم او را دیدند. چگونه آرتور می‌توانست بگوید که حتی زنش را چهار سال قبل ازواج می‌شناخته است و شب ازدواج برخورد حضوری وی با او بوده است؟!

او در طول حیات خویش موفق به ساختن هفت خط آهن شد و بندرت «پورت آرتور» را بی هیچ تصمیم قبلی‌ای بصورت لنگرگاه درآورد. او چهل منطقه را آباد و به شهرهای موفقی مبدل ساخت که نام دوتای اینها برگرفته از اسم خود اوست. «پورت آرتور» در تگزاس و «استیل ول» در «اوکلاهوما».

هرچند که وی به موضوع «روح‌شناسی» اعتقاد چندانی نداشت، ولی روح‌ها (و یا نیروهای عجیب و نهفته‌)ای او را مبدل به بزرگترین ثروتمند جهان شدن نمود. بنحوی که به هر کاری دست می‌زد، در کمترین مدت به پول‌های کلانی می‌رسید.

«آرتور» علاوه بر سرمایه‌گذاری‌های خویش 30 جلد کتاب را نیز به رشته تحریر درآورد. معروفترین اثر او کتابی است تحت عنوان «نوری که هرگز خاموش نگشت». این اثر در سال 1910 منتشر شد و تا مدتهای مدیدی جزء پرفروشترین کتب جهان بود که در آن احتمال پدیدآمدن جنگ جهانی اول علنا تصریح شده بود. در سال 1914 نیز «آرتور» کتابی دیگر را تحت عنوان «برای کل دنیا، غیر از آلمان» انتشار داد که در این اثر خود شکست آلمانی‌ها و نیروهای هم‌پیمان آن، انحطاط حکومت تزاری در روسیه، استقلال فنلاند و «پولند» و نیز ظهور قدرتی فاشیستی در فلسطین پیشگوئی شده بود.

«استیل ول» در سال 1928 درگذشت و دو هفته پس از مرگش، «ژنوییر» - همسرش – خود را از پنجرة آسمانخراشی در «مان هاتان» به زمین انداخت تا هرچه سریعتر خود را در آن جهان به آرتور برساند.

کسی که چهار سال قبل از ازدواج او را می‌شناخته و زندگی را در سایة نداهای غیبی و صداقت خویش برایش شیرین ساخته بود.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...