آیا خواب‌ها حقیقت دارند؟

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

از دیر باز، انسان همواره در ایناندیشه بوده که آیا خواب و رویا می توانددریچه ای به سوی آینده بگشاید؟ وآیا به کمک خواب و رویا می توان به آنچهدر آینده اتفاق خواهد افتاد پیبرد؟ در این مطلب درصددیم تا نمونه هاییاز اتفاقات کاملا واقعی را درارتباط با خواب دیدن، که در زمان های مختلفبه وقوع پیوسته را برای شمابازگوکنیم. البته گفتن این نکته در اینجاضروری است که هرگونه قضاوت ونتیجه گیری از این مطالب به عهده خود شماخواهد بود، چراکه ما خودمان نیزهنوز نتوانسته ایم به نتیجه قطعی برسیم.

راز معبد «گلاستونبری»

معبد «گلاستونبری» (Glastondury) که مدت‌های زیاد در زیر خاک مدفون بود وهیچکس از آن خبر نداشت، به کمک خواب عجیبی که یک روستایی دیده بود، کشفشد. همچنین خواب‌های عجیبی که یک باستان‌شناس دید، باعث شد که در نقطه‌ایاز زمین، عملیات حفاری را آغاز کنند و در همان نقطه‌ای که این باستان شناسدر خواب دیده بود، موفق به کشف شهر باستانی «مایسینی» (Mycenae) واقع درجزیره «کرت» (Crete ) شدند و همین امر موجب گردید بانکدار جوان و ثروتمندیکه در «سانفرانسیسکو» زندگی می‌کرد و برای کشف این شهر باستانی سرمایهگذاری کرده بود به جرگه باستان شناسان پیوسته و با نام «هاینریش شلیمان» ازشهرتی جهانی برخوردار شود. این خواب‌ها که منجر به کشفیات باستان‌شناسیدرمعبد «بل» (Bell ) و نیز ترجمه الواحی به زبان «بابلی» شد، هنوز درپردهاسرار باقی مانده است. یکی از استادان دانشگاه «پنسیلوانیا» بنامدکتر «هرمان هیلپرشت» که در زمینه شناخت تاریخ «آشور»، شهرت زیادی داردهنگامیکه سرگرم نگارش کتابی تحت عنوان «کتیبه های قدیمی بابل» بود بااشکال بزرگیمواجه شد.

او ضمن تحقیق، به دو نوشته برخورد کرد که روی دو قطعه عقیق کوچک حک شدهبود. ظاهرا آن‌ها دو انگشتری بودند که در خرابه های معبد «بل» واقع در«نیپور» (Nippur ) کشف شده بودند، ولی از آنجا که نگین این انگشتری‌هاشکسته بود، نوشته روی آن‌ها ناقص بود و فهم مطالب آن امکان نداشت. یک شب تادیر وقت، دکتر «هیلپرشت» با آنکه سخت خسته بود، اما یک لحظه از اندیشهایندو انگشتری فارغ نمی‌شد. همسرش کوشید او را از فکر کردن درباره موضوع بازدارد، ولی باستان‌شناسمزبور که متعهد شده بود کتاب مورد نظر را روز بعد برای چاپ آماده سازد،بسیار آشفته و نگران بود، زیرا این امر، بدون تکمیل نوشته روی انگشتری‌هاامکان نداشت.

سرانجام وقتی همسرش به خواب رفت، به سراغ انگشتری‌ها شتافت و به کمک یک ذره‌بین، به بررسی آنها پرداخت. در همان حال، از شدت خستگی به خوابی عمیقفرورفت، و در خلال این خواب سحرآمیز بود که گویا زمان به عقب بازگشت. دکتر «هیلپرشت» در عالم خواب، یک مرد لاغر و بلند قامت را دید که در برابرشایستاده و لبخندی بر لب داشت. چنین به نظر می‌رسید که این مرد یکی ازراهبان بابل قدیم می‌بود که از قرون وسطی برخاسته و باد گرم و سوزانی کهجانب صحرا می‌وزید، جامه سفید و بلند او را پریشان می‌ساخت.

این مرد با صدای رسایی گفت: همراه من بیا، من به تو کمک خواهم کرد. باستان‌شناس از جا برخاست و به دنبال این ناشناس به راه افتاد و زمانی متوجه شدکهروی پله سنگی بزرگی نشسته است. به اتفاق مرد ناشناس از میان یک جادهخاکی وگرم و عماراتی خالی از سکنه گذشتند و به بنای بزرگی رسیدند که مشخص‌تر ازبقیه بود، و به درون فضای نیمه تاریک آن گام نهادند.

باستان شناس پرسید: ما در کجا هستیم؟ ناشناس پاسخ داد: ما درون معبد «بل»واقع در «نیپور» ایستاده‌ایم که بین دجله و فرات قرار دارد. دکتر «هیلپرشت»با دقت نگاهی به اطراف اتاق نیمه تاریک انداخت و با توجه به اطلاعاتی کهدر رشته باستان شناسی داشت، از ظواهر امر دریافت که آن مرد درست می گوید. پرسید: آیا می‌توانید محل گنجینه گمشده معبد را به من نشان دهید؟ مردناشناس لبخند زد و با علامت دست به «هیلپرشت» اشاره کرد که او را تعقیبکند. آنگاه خود پیشاپیش به راه افتاد، از دالان تاریکی گذشت و به اتاقکوچکی که پایین‌تر از سطح زمین قرار داشت رفت. درون این اتاق یک صندوق چوبیسنگین وجود داشت که داخل آن چند قطعه عقیق دیده می شد. مرد ناشناس رویخودرا به سوی باستان شناس برگرداند و گفت: دو قطعه عقیقی که شما آن ها رادوشی جداگانه بشمار آورده اید، در حقیقت با یکدیگر مربوط می‌باشند و اینهردو، بخشی از یک استوانه مرصع را تشکیل می دهد که از سوی سلطان «کوریگالزو»به این معبد اهدا شد و روی آن جملاتی حک شده بود. هنگامی کهبه راهباندستور داده شد که یک جفت گوشواره برای مجسمه رب النوع «نینیب» (Ninid) بسازند، جواهری جز این استوانه، در اختیار نداشتیم، لذا در همیناتاق، آنرا سه قسمت کردیم که هر بخش آن حاوی قسمتی از نوشته بود و یکبخش آن نیزبرای همیشه از بین رفت. دکتر «هیلپرشت» پرسید: آیا ممکن استنسخه اصلی ایننوشته را به من بدهید؟ مرد راهب بی درنگ برگشت و با انگشتخود روی دیوارخاک گرفته، به خط سومری باستانی چنین نوشت: «این هدیه ازطرف «کوریگالزو»عضو شورای مذهبی معبد «بل» به رب النوع «نینیب» پسر «بل» (به معنی خالق وبزرگ) تقدیم شد». ناگهان دکتر «هیلپرشت» در عالم خواب،احساس کرد که از آنمعبد عظیم، به کتابخانه خود منتقل شده است و راهبسفیدپوش هنوز در کنار اوایستاده است. کاغذی روی میز او قرار داشت که رویآن، کلمه ساده «نبوکدنصر»نوشته شده بود. و دو تن از مصرشناسان معروف آنرا اینطور ترجمه کردهبودند: «نبو، مانند بنایی از کارمن حراست می کند.» ولحظه ای بعد، مردناشناس از نظر ناپدید گشت و دکتر «هیلپرشت» از خواببیدار شد.

به هرحال، این مرد عجیب که به خواب دکتر «هیلپرشت» آمده بود، راز دوانگشتری عقیق را که در حقیقت قطعه واحدی از یک استوانه مرصع بودند آشکارساخت، حقیقتی که بعدا از سوی مصرشناسان جدید مورد تایید قرار گرفت. مردناشناس همچنین ترجمه واژه «نبوکدنصر» یا «بخت نصر» را که تا آن زمان،نادرست ترجمه شده بود تصحیح کرد، به طوری که در حال حاضر همه دانشمندان وپژوهندگان آن را پذیرفته‌اند و می‌دانیم که «نبوکد نصر» یا «بخت نصر» عالی‌ترین لقب بابلی بود که به دو پادشاه بزرگ بابل داده شده بود. راهب ناشناس،همه نکات مبهم را روشن ساخت، فقط یک چیز همچنان در پرده اسرار باقی ماندهاست، و آن اینکه چگونه آن مرد روحانی، همه این معماها را پس از گذشت ۳۰قرن، بوسیله خوابی که دکتر «هیلپرشت» دیده بود حل کرد!

خواب یک خبرنگار

به طوری که ساعت دیواری دفتر روزنامه «بوستن گلوب» نشان می‌داد، ساعت اندکیاز سه بامداد گذشته بود و خبرنگار کشیک شب به نام «بایرون سام» که روینیمکت خوابش برده بود، از خواب بیدار شد و سرش را تکان داد تا حالش جابیاید و خاطره خواب وحشتناکی که دیده بود، را از یاد ببرد. او از اینکه می‌دید همه آن حوادث ناگوار، در عالم خواب اتفاق افتاده بود و حقیقت نداشت،کاملا خوشحال بود. هنوز صدای فریاد کسانی را که در اقیانوس جوشانی که غل‌غلمی‌کرد فرو می‌رفتند، می‌شنید.

او در خواب دیده بود که توده مذاب و گداخته‌ای از دامنه کوه، به سوی مزارعدهکده و مردم آن جاری شده، و انفجار عجیبی جزیره را به ستونی از آتش ودودو گل و لای مبدل ساخت و آب‌های جوشان دریا، در نقطه ای که لحظه ایپیش،جزیره در آنجا قرار داشت، سر به طغیان گذاشته بودند. خبرنگار مذکورهمانجاتنها روی نیمکت نشست و سر خود را بین دو دستش گرفت. آنگاه مدادیبرداشت وجزئیات خوابی که دیده بود را روی کاغذ یادداشت کرد. او در اینیادداشت، بهتوصیف جزئیات ماجرا پرداخت و نوشت که چگونه مردم وحشت زدهجزیره کوچک «پرالیپ» واقع در نزدیکی «جاوه» گرفتار توده مذاب و دریایجوشان شدند و آتشفشان، همه چیز را از بین برد. کشتی‌ها، در برابر دیواریاز آب، روی هم می‌غلتیدند، و بالاخره، واپسین انفجار جزیره «پرالیپ» را ازروی صفحه زمین محوکرد. این خبرنگار آمریکایی، آنچنان تحت تاثیر خواب خودقرار گرفته بود کهبالای مطلب خود کلمه «مهم» را اضافه کرد و آن را رویمیز گذاشت.روز بعد، سردبیر روزنامه، این یادداشت را مشاهده کرد و تصور نمود خبری استکه ظرف شب گذشته بوسیله تلگراف دریافت شده است و «سام» برای جلب توجه او،آن را روی کاغذ نوشته است. او این مطلب را در دو ستون، در صفحه اولروزنامهچاپ کرد و هنگامی که مشاهده کرد هیچ یک از روزنامه‌های «بوستن» این خبردست اول را چاپ نکرده اند، بسیار خوشحال شد. با شادمانی این مطلبرا بوسیلهتلگرام در اختیار خبرگزاری «آسوشیتدپرس» گذاشت و آن خبرگزارینیز به نوبهخود سایر روزنامه‌های آمریکا را تغذیه کرد. هرچند این مطلب،مهم ترین مطلبیبود که در روز ۲۹ اوت ۱۸۸۳ انتشار یافت، اما سردبیر روزنامه «بوستن گلوب»به دردسر بزرگی دچار شد، زیرا همه روزنامه‌هاخواستار جزئیات مربوط به اینفاجعه بودند، درحالی که او نمی‌توانست پاسخکافی و قانع‌کننده‌ای در اختیارآنان بگذارد. ارتباط با «جاوه» امکان‌پذیرنبود و به خبرنگاری هم که اینمطلب را نوشته بود، دسترسی پیدا نکردند. آنشب، سرانجام مدیر روزنامه موفقشد «سام» را که این خبر را نوشته بود، پیداکند. ولی خبرنگار اظهار داشت کهاین مطلب را براساس خواب وحشتناکی کهدیده بود نوشته است و تصادفا آن راروی میز جا گذاشته است!بدتر از همه، مسئول کتابخانه اداره روزنامه نیز اعلام کرد که جزیرهای بنام «پرالیپ» نه تنها در «جاوه» بلکه در هیچ نقطه دیگری از جهان وجود ندارد. «سام» را بخاطر این اشتباه، از روزنامه اخراج کردند. «آسوشیتدپرس» برایچاره جویی و حفظ اعتبارش در میان روزنامه های بزرگی که این گزارش بی اساسرا چاپ کرده بودند، با دستپاچگی تشکیل جلسه داد.

روزنامه «بوستن گلوب» نیز که آبروی خود را در خطر می‌دید، درصدد برآمدراهی برای رهایی از این گرفتاری بیابد. سرانجام تصمیم گرفت در صفحه اول خوداز خوانندگانش به خاطر چاپ این گزارش غیرمستند، پوزش بخواهد و خنده‌هایتحقیرآمیز رقبای خود را تحمل کند. ولی همان روز، طبیعت قدم به میدان گذاشت. امواج خروشان و سهمگین، سواحل باختری آمریکا را مورد تهدید قرار دادهبودند. در همان زمان، خبر رسید که فاجعه بزرگی در نزدیکی اقیانوس هند اتفاقافتاده است و بر اثر طغیان آب، هزاران نفر از مردم، جان خود را از دستداده اند و امواج سهمگین، چندین فروند کشتی را به کام خود فرو برده است. روزنامه ها قسمت‌هایی از گزارش مربوط به این حادثه را چاپ کردند و منتظرماندند تا گزارش کامل‌تری به دست شان برسد. از «استرالیا» خبر رسید که هوامنقلب شده و امواج سهمگینی به سواحل آمریکا، مکزیک و آمریکای جنوبی یورشبرده است و چنان هنگامه‌ای برپا شده که نظیر آن در تاریخ بشر دیده نشدهاست. چند روز بعد، کشتی‌هایی که از این حادثه جان سالم بدر برده بودند،همراه خود اخبار وحشت‌انگیزی درباره آتش فشان جزیره «کراکاتوآ» آوردند. اینگزارش‌ها حاکی بود که در گیر و دار یک انفجار وحشتناک در تنگه «سوندا» جزیره مذکور به کلی ناپدید شده بود. نوسانات مربوط به سنجش فشارهوا بهسراسر جهان گزارش شد و این نوسانات، موجبات پیدایش یک تلاطم عظیم جوی رافراهم ساخت که در برابر شگفتی و حیرت دانشمندان، سه بار کره زمین را دورزده بود. از نظر مطبوعات، این فاجعه، یکی از مهم‌ترین حوادثی بود که تا آنزمان رخ داده بود و به همین جهت، اخبار مربوط به این حادثه را با تیترهایدرشت منتشر ساختند. روز بعد، «بایرون سام» یعنی همان خبرنگاری که بهاصطلاح، گاف داده بود، نه تنها به سرکار خود بازگشت، بلکه عکس و تفصیلات اوبا آب و تاب زیاد در صفحه اول روزنامه «بوستن گلوب» چاپ شد. البته هیچ کس نفهمید که چگونه این خبر، از فاصله ای بسیار دور، یعنی درحدود نیمی از محیط کره زمین به این خبرنگار آمریکایی الهام شده بود! جزیره «کراکاتوآ» در روز ۲۷ اوت، دستخوش حادثه شد و روز بعد، از هم پاشید و درروز ۲۹ اوت، به زیر آب فرو رفت و صحنه های وحشتناکی که «سام» در خواب دیدهبود، عملا صورت تحقق به خود گرفت. نکته دیگر اینکه او در یادداشت خود، ناماین جزیره را «پرالیپ» ذکر کرده بود، درحالی که فاجعه اکنون در جزیره‌ایبنام «کراکاتوآ» اتفاق افتاده بود. سال‌ها این موضوع نامعلوم باقی ماند،تاآنکه «انجمن تاریخی هلند» یک نقشه قدیمی برای او فرستاد که در آن، ناماینجزیره «پرالیپ» ذکر شده بود و معلوم شد که اهالی بومی در ۱۵۰سال قبل،اینجزیره را «پرالیپ» می نامیدند، ولی از آن تاریخ به بعد، دیگر به ایننامخوانده نمی شد!

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...