نامه‌های اسرارآمیز

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

 

چارلی مدتی بود که به خاطر همکاری نکردن شریکش برای تامین سرمایه شکست سخت تجاری خورده بود و خیلی فرصتهای خوب رو از دست داده بود و در عوض شریکش همینطور داشت وضعش بهتر و بهتر می شد و همین مسئله چارلی رو خیلی زجر می داد.

بلاخره چارلی یک تصمیم بدی رو گرفت و می خواست تصمیمش رو عملی کند. بله چارلی می خواست انتقام سختی رو از شریکش بگیرد و او را به قتل برسوند چرا که اون مسبب تمام مشکلات و بدبختی های چارلی بود، چارلی از اینکه به خاطر نیفتادن به زندان مجبور شد خانه ی پدریش را بفروشد و همچنین همسرش ترکش کرده هرروز در پی نقشه ای برای انتقام بود و سرانجام چارلی با شریکش تماس گرفت و با اون در یک مکان متروکه ای قرار ملاقات گذاشت و به محض روبه رو شدن با شریکش با شلیک گلوله ای به سر اون مرد مقاصد شومش رو انجام داد و سریع اون محل رو ترک کرد.

راستی چارلی بعد از اون شکست پیشرفتهای زیادی داشت و مقداری از سرمایه ی از دست رفته اش را جبران کرد اما خوب جای خالی همسرش و خانه ی پدری او را بسیار اذیت می کرد.

چارلی بعد اون ماجرا دو هفته ای رو با راحتی تمام زندگی کرد و از اونجا که مدت زیادی بود اون پیش شریکش افتابی نمی شد و همچنین یه دوسالی از موضوع ورشکستی چارلی می گذشت، پلیس نیویورک اصلا به چارلی ظنین نبود. اما طولی نکشید که زندگی راحت و بی دغدغه ی چارلی تبدیل به جهنمی بزرگ شد چرا که درست در روز شنبه ی هفته ی سوم پس از قتل اتفاقی افتاد که زندگی چارلی رو تحت تاثیر قرار داد. در آن روز وقتی چارلی صبح زود از خواب بلند شد یک پاکت رو در زیر درب ورودی اتاقش یافت و به دو دلیل بزرگ بسیار حیرت زده شد که مطمئنا اگر شما هم اون ها رو بشنوید بسیار تعجب می کنید.

اولین دلیل بزرگ در تجب چارلی این بود که چه کسی تونسته از حفاظها و یا درب قفل شده ی حیاط عبور کند، چطور از دست سگهای نگهبانش فرار کرده بود، چرا زنگ دزد گیر به صدا در نیومد، اصلا چطور تونسته وارد خونه بشه بدون اینکه سرایدار و خدمتکارش متوجه شوند و به طبقه ی بالا بیاید و این پاکت رو در زیر در اتقاق چارلی قرار دهد. و اما دومین دلیل که چارلی رو بسیار متعجب و پریشون کرد محتوای داخل اون پاکت بود، باورتان نمی شود، در داخل اون پاکت تنها یک عکس نسبتا بزرگ قرار داشت که صحنه ی جنایت چارلی رو به صورت کاملا واضح نشان می داد به گونه ای که هم نیمی از چهره ی چارلی کاملا مشخص بود و و هم اسلحه اش، همچنین جسد اون شریک بی چاره اش. چارلی وقتی اون عکس رو دید کاملا بهم ریخت و تا بعد از ظهر همون روز سرجایش ایستاده بود و فکر می کرد و در پی جوابی برای سؤال های گیج کننده اش داشت به مغزش فشار زیادی وارد می کرد.

چارلی کاملا اون روز را در ذهنش تداعی کرد و ممکن نبود در اون اتاق یک نفر دیگر هم حضور داشته باشد و خودش به همراه شریکش متوجه ی حضور اون نشده بودند، اصلا اون آدم که این عکس رو گرفته بود چرا این رو به پلیس نشون نداد و بعد از سه هفته برای چارلی فرستاده، چرا هیچ گونه نشونی نگذاشته و هیچ درخواستی برای اخاذی نکرده؟ و کلی سوال دیگر. چارلی چندین ساعت فکر کرد و هیچ گونه جواب درخوری برای سوالاتش نیافت ولی مطمئنا بود اگر اون فرد این عکس رو به پلیس نداده و برای چارلی فرستاده می خواهد از چارلی اخاذی کند و مطمئنا چارلی هم نمی‌تواند به پلیس خبر دهد. چارلی بلاخره به خودش قبولوند برای اینکه بتواند ادامه ی زندگی اش را به راحتی انجام دهد باید تمام ثروتش را دوباره از دست بدهد. به همین دلیل چارلی در اون هفته اصلا سرکار نرفت و منتظر تماس اخاذ با خودش شد ولی نه تنها هیچ کسی در اون هفته با چارلی تماس نگرفت بلکه هیچ کس دیگر هم جویای حال چارلی نشد.

یک هفته از اون روز شنبه گذشت و زندگی چارلی کاملا به هم ریخته بود و اون دیگه صبح های زود از خواب بیدار نمی شد،و وقتی چارلی از تختش بلند شد در کمال تعجب دید که دوباره یک پاکت دیگر درست مانند همون پاکت قبلی و درست در صبح شنبه زیر درب اتاقش قرار گرفته، سریع اون پاکت رو برداشت و بازش کرد و باز هم همون عکس در داخلش قرار داشت. چارلی دیگر کلافه شده بود و معنی این کار رو نمی دونست چون اگر اون فرد قصد اخاذی دارد با همون یک عکس هم می توانست که حرفش رو ثابت کند و نیازی به دوباره خطر انداختن خودش نبود.

چارلی باز هم منتظر تماس اون فردی شد که اون عکسها رو براش می فرستاد شد و بارها بارها به پست و تلفنهایش سر می زد تا ببیند این کابوسش چه زمانی تمام می شود ولی هرگز هیچ تماس و یا نشونه ای از کسی که بخواهد با چارلی تماس بگیرد نبود.

چارلی حتی شماره های تماسش رو هم روی درب خونه اش نوشت تا اون فرد با دیدن اون شماره با چارلی تماس بگیردولی باز هم افاقه ای نکرد و هفته ای دیگر سپری شد.

چارلی وقتی تمام زندگی اش رو به هم ریخته می دید بسیار عصبانی می شد و می خواست این ماجرا رو فراموش کند اما هرگز نمی توانست به چیز دیگری فکر کند.

دوباره صبح شنبه شد و چارلی در نیمه شب بلند شد و دیگر خوابش نبرد و منتظر اون فردی شد که اون دوتا عکس قبلی رو برایش فرستاده بود شد. اون دائما به این طرف و ان طرف خانه می رفت و تا صبح در اطراف خانه پرسه زد و تا خود صبح هم منتظر شد ولی هیچکسی رو در خانه وهمینطور اطراف خانه اش نیافت و بلاخره از اومدن کسی ناامید شد و رفت در آشپزخانه تا چیزی بخورد و به اتاقش برگردد و مقداری از کمبود خوابش رو جبران کند.

وقتی که با ذهن کاملا پریشون به اتاقش برگشت، با حیرت تمام باز یک پاکت در زیر درب اتاقش بود و باز هم در داخلش همون عکس قرار داشت.

چارلی دیگر کاملا ترسیده بود و باور نمی کرد که این کار یک انسان باشد چون اون تا خود صبح منتظرش بود ولی کسی رو ندید که به خانه اش بیاید.چارلی دیگر کاملا به هم ریخت و کم کم سلامتی فکرش رو از دست داد و تصمیم گرفت که به یک مسافرت خارج از کشور برود تا از شر اون افکار و اون پاکت های لعنتی خلاص شود.

اون به یک سفر بسیار طولانی رفت و تا سه ماه، دیگر از اون پاکتهای روز شنبه خلاص شد و مقداری آرامشش رو به دست آورد و دوباره به خانه اش بازگشت با این امید که آبها از آسیاب افتاده باشد و دوباره به کار و تجارتش مشغول شود، اما همین که وارد اتاقش شد زیر درب اتاقش دهها پاکت بود، یعنی به تعداد هر هفته یک پاکت در در اتاقش قرار داده شده بود و مطمئنا اون پاکت ها باز هم ادامه خواهد داشت.

چارلی مجبور به گرفتن تصمیم دیگری شد و اینبار تصمیم گرفت که بدون اطلاع هیچ کس به مکان دیگری نقل مکان کند. چارلی حتی برای منزلش دوربینهای مدار بسته و نگهبان هم تعبیه کرد و با خیال راحت سه هفته رو زندگی کرد و هیچ اتفاقی در منزلش نیفتاد، ولی در روز شنبه ی هفته ی چهارم دوباره در زیر در اتاقش یکی از همون پاکتها بود.

چارلی با دیدن اون پاکت سریع رفت و فیلمهای ضبط شده رو نگاه کرد ولی هیچ اثری از کسی نیافت و فقط در دوربین اتاقش تنها تصویر بیرون آمدن پاکت رو از زیر در ثبت شده بود و باورنکردنی تر این بود که حتی دوربین پشت درب اتاق هم کسی رو در همون لحظه نشون نداد.

چارلی دیگر مطمئن شده بود که اون عکسها از طرف نیروهای ماورا و طبیعه به زیر درب اتاقش می اومد و شاید هم روحش شریکش نقشی در آن داشت.

چارلی مدت زیادی رو تحمل کرد به این امید که دیگر ارسال اون عکسها قطع شود ولی هرگز به آرزویش نرسید. اتاق چارلی دیگر از اون عکسها پر شده بود و چارلی دیگر طاقت نداشت که هر هفته یک عکس دیگر رو از زیر درب اقاقش بیابد و بلاخره با مراجعه به اداره ی پلیس به قتل شریکش اعتراف کرد و همچنین ماجرای اون عکسها رو هم تعریف کرد.

پلیس اولین کاری که کرد بازسازی صحنه ی قتل بود و بعد به چند سوال برخورد که هرگز باورکردنی نبود چون:

1- اون عکس باید توسط یک نفر گرفته می شد که حتما در اتاق حضور می داشت و اگر اینچنین بود چطور چارلی و مقتول متوجه اون نشده بودند.

2- با محاصبه ی زاویه و مقدار فاصله از صحنه ی قتل در عکسها، پلیس به یک نتیجه ی باورنکردنی رسید و اون هم این بود که کسی که اون عکس رو گرفته باید در داخل دیوار می بوده و یه همچین چیزی هم غیر ممکن است که یکنفر در داخل دیوار بتی برود و اون دیوار هیچ مشکلی نداشته باشد.

3- تا به اون موقع هیچ دستگاه ظاهر کننده ی نگاتیوی اختراع نشده که عکسی با اون ابعاد بگیرد.

4- اصلا چه کسی بوده که در این مدت طولانی توانسته این عکسها رو زیر درب اتاق چارلی قرار دهد و هیچ کس متوجه او نشود؟

به همین دلیل موضوع اون عکسها به بزرگترین معمای سال 2002 پلیس نیویورک تبدیل شد.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...