جسدی که در هیچ گوری جا نگرفت

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

 

در موزه کلیسای " هیوگنات " در " کیپ تاوان " واقع در افریقای جنوبی- سنگ قبری وجود دارد که نام مرد جوانی بنام "جان گبهارد " بر روی آن نقش بسته است . این مرد به اتهام جنایت دستگیر و به اعدام محکوم گردید – او در واپسین روزهای زندگی خود – پیامی برای مقامات آفریقای جنوبی فرستاد و طی ان چنین گفت : "شما ممکن است زندگی مرا بگیرید , ولی قادر نخواهید بود جسم مرا در اختیار داشته باشید.! " وقایع شگفت انگیزی که بعدا” اتفاق افتاد- این ادعا را به اثبات رساند.! همانگونه که در بالا عنوان شد – این مرد جوان را به اتهام جنایت زندانی کرده بودند و در آخرین ساعات زندگی اش کشیشی بنام " دوپر " وارد سلول او شد . زندانی جوان به احترام این مرد روحانی از جا برخاست – مقابل درب سلول دو نگهبان به پاسداری مشغول بودند . زندانی به آرامی بسوی کشیش گام برداشت و کتاب مقدسی را که بدست داشت – از او گرفت و گفت :

من به این کتاب مقدس که همه چیز من است سوگند میخورم که من " پیر ویلیه " را نکشته‌ام و اکنون بدون مرتکب شدن گناهی – دارند مرا اعدام میکنند.

کشیش پیر دست خود را به آرامی روی شانه او گذاشت و گفت : فرزندم.... من حرف تو را باور میکنم، ولی بنا به دستور آنها – امروز صبح باید تو را به دار آویزند..- هنوز کشیش پیر حرف خود را تمام نکرده بود که قاصدی از جانب حاکم ایالت " کیپ " وارد سلول شد و حکم رسمی اعدام را بشرح زبر قرائت کرد : - "جان گبهارد " متهم است که کشاورز بیگناهی بنام "پیرویلیه" را خفه کرده است و به همین خاطر حکم اعدام او صادر میشود . آیا محکوم سخنی برای گفتن دارد.؟- زندانی با صدای گرفته‌ای پاسخ داد : بله... من بیگناهم.!!

در آن صبح روشن نوامبر 1۸36 " جان گبهارد " با گامهای استوار بسوی چوبه دار رفت و بی حرکت در کنار طناب دار که بر اثر وزش نسیم تکان میخورد و لحظه ای بعد زندگی او را میگرفت, ایستاد . وقتی کشیش خود را برای خواندن دعای پیش از اعدام آماده میساخت – محکوم رو به او کرد و گفت : پدر وقت خود را با اینکارها تلف نکن – آنها ممکن است جسم مرا نابود کنند – ولی هرگز قادر نخواهند بود روح مرا بکشند.!! در این لحظه مامور اعدام طناب دار را بر گردن زندانی انداخت و گره آنرا پشت گوش او کشید .

" جان گبهارد" که فقط چند ثانیه با مرگ فاصله داشت – حرکتی به گردن خود داد و فریاد زد :

هیچ قبری مرا در خود جای نخواهد داد... میشنوید... هیچ قبری.!! شما نمیتوانید مرا درون گور بگذارید – برای اینکه من بیگناهم و بیگناه از این دنیا میروم...!!! عاقبت با یک اشاره طناب کشیده شد و سر او بالای دار رفت . در حدود دو ساعت بعد, پس از معاینات پزشکی قانونی و صدور مجوز دفن – طبق قانون – جسد او را درون تابوت سیاه رنگی قرار دادند و در حضور مقامات زندان – در تابوت را میخکوبی و لاک و مهر کردند .

سپس آنرا درون ارابه ای گذاشتند و به گورستان " پرل مانتن " که در پشت زندان قرار داشت بردند. در آنجا تابوت را درون گوری که هشت پا عمق داشت گذاشتند و روی آنرا با خاک و سنگ پوشاندند . بنابه دستور حاکم ایالت " کیپ " چند مرد مسلح مدت دو ماه شب و روز به مراقبت از این گور پرداختند، زیرا سخنان عجیب و غریبی که این زندانی قبل از مرگ بیان داشته بود – مقامات زندان را به شک و تردید واداشته بود و نگهبانان مراقب بودند تا مبادا کسی درصدد ربودن جسد براید . در همان روزها وقایع دیگری اتفاق افتاد که بار دیگر به این موضوع رنگ تازه ای بخشید . ماجرا از این قرار بود که در مزرعه‌

ای که " جان گبهارد " متهم بود که "پیرویلیه" یعنی همان کشاورز بیگناه را در آنجا بقتل رسانده است – صاحب مزرعه کیف متعلق به مقتول را نزد گاوچرانی بنام " پیتر لورنز " یافت- و پیش از آنکه این گاوچران بتواند فرار کند او را دستگیر و به پلیس تحویل داد . در تحقیقات بعدی و پس بازرسی که از اصطبل بعمل آمد – معلوم شد که این گاوچران – انگشتری و ساعت مقتول را نیز برداشته است و سرانجام اعتراف کرد که "پیرویلیه " بخت برگشته را او بقتل رسانده است. این مرد خود یکی از شهود اصلی بود که باعث شد طناب دار به گردن " جان گبهارد " بیگناه بیفتد – و اینجا بود که دریافتند عدالت اجرا نشده و سر بیگناهی – بی آنکه جرمی مرتکب شده باشد – بالای دار رفته است . حاکم ایالت " کیپ " دستور داد که از " جان گبهارد " رفع اتهام شود و نام او از لیست جنایتکاران پاک شود – همچنین مقرر داشت که مبلغ 1000 لیره به مادر داغدار او که جان پسرش را بیگناه گرفته بودند – بپردازند و سالی 108 لیره مقرری برای او در نظر گیرند . حاکم آنجا همچنین دستور داد که جسد " جان گبهارد " را از گور بیرون آورده و مجددا" به خرج دولت در محل مناسب دیگری بخاک بسپارند . هنگام انجام این دستور – مادر " جان گبهارد " نیز به همراه مقامات دولتی برای بیرون آوردن جسد پسر بیگناهش که تنها دو ماه پیش دفن شده بود – به گورستان " پارل مانتن " رفت و هنگامیکه مامورین, سنگ و خاک را از روی گور پسرش برمی داشتند تا تابوت را بیرون بکشند، با دیدگانی غمزده به نظاره ایستاده بود . سرانجام تابوت را بیرون کشیدند – ابتدا رئیس زندان تابوت را آزمایش کرد و لاک و مهر آنرا بازدید نمود, بعد با احتیاط در آنرا کشودند – لیکن حاضران فریادی از وحشت برکشیدند و با تعجب فراوان مشاهده کردند که تابوت خالی است و جسدی در آن وجود ندارد .!!! در بازرسی رسمی که بعمل آمد، معلوم شد که در تمام مدت نگهبانان یک لحظه از گور او دیده برنگرفتند.!! لاک ومهر به هیچ عنوان شکسته نشده بود.!! با وجود این – چنین اتفاق شگفت انگیزی رخ داده بود.!! برای اطمینان بیشتر, به حفره سایر گورها پرداختند – ولی همه اجساد درون تابوت هایشان قرار داشتند . جسد " جان گبهارد " هیچگاه پیدا نشد.! و هرگز معلوم نشد چگونه از درون قبر برداشته شده است.! تقریبا یک قرن بعد – یعنی در اوت 1956 چند تن از افرادی که برای تفریع و گردش به بالای تپه ای که سابقا" خاکریز گورستان " پارل مانتن " در ان قرار داشت – رفته بودند، به تخت سنگ سیاه رنگی برخورد کردند – که

نیمی از ان درون خاک بود . وقتی آنرا از زیر خاک بیرون کشیدند – نوشته عجیبی بر روی ان حک شده بود : به یادبود جان گبهارد.. لطف خداوند همواره شامل بندگان نیک خود میشود.!! این سنگ سیاه هم اکنون در موزه " هیوگنات " واقع در کمپ تاون نگهداری میشود و یادآور سخنانی است که این محکوم بیگناه در آخرین لحظات حیات خود بر زبان راند و گفت : هیچ قبری او را در خود جای نخواهد داد

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...