آب حیات نوشید

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

درباره کسانی که عمر طولانی کنند و روزگاری دراز در این جهان بسر برند ، از باب تمثیل یا مطایبه می گویند فلانی آب حیات نوشیده . ولی این عبارت مثلی بیشتر در رابطه با بزرگان و دانشمندان و خدمتگزاران عالم بشریت و انسانیت که نام نیک از خود به یادگار گذاشته . زنده جاوید مانده اند . به کا می رود . این ضرب المثل به صور و اشکال آب حیوان و آب بقا و آب خضر و آب زندگانی و آب اسکندر نیز به کار رفته ، شعرا و نویسندگان هر یک به شکلی در آثار خویش آورده اند .

 

اکنون ببینیم این آب حیات چیست و از کجا سرچشمه گرفته است .

اسکندر مقدونی پس از فتح سغد و خوارزم از یکی از معمر ترین قوم شنید که در قسمت شمال آبگیری است که خورشید در آنجا فرو می رود و پس از آن سراسر گیتی در تاریکی است . در آن تاریکی چشمه ای است که به آن آب حیوان گویند ، چون تن در آن بشویند گناهان بریزد و هر کس از آن بخورد نمی میرد . اسکندر پس از شنیدن این سخن با سپاهیانش جانب شمال را در پیش گرفت و به زمین همواری رسید که میانشان دره و نهر آبی وجود داشت . به فرمانش پلی بر روی دره بستند و از روی آن عبور کردند . پس از چند روز به سرزمینی رسیدند که خورشید بر آن نمی تابید و در تاریکی مظلم فرو رفته بود . اسکندر تمام بنه و اسباب و همراهان را در ابتدای ظلمات بر جای گذاشت و با چهل نفر مصاحب و صد نفر سردار جوان و یکهزارو دویست نفر سربارز ورزیده خورشید چهل روزه بر گرفت و داخل ظلمات شد .

پس از آن طی مسافتی ، ظلمت و تاریکی هوا و سختی و دشواری راه اسکندر و همراهان را از پیشروی باز داشت، به قسمی که هر قدر به چپ و راست می رفتند راه را نمی یافتند . اسکندر تعداد همراهان را به یکصد و شصت نفر تقلیل داد .

باری اسکندر و همراهان هجده روز تمام در ظلمت و تاریکی روی ریگ های بیابان پیش رفتند تا به کنار چشمه ای رسیدند که هوای معطر و دلپذیر داشت و آبش مانند برق می جهید . اسکندر احساس گرسنگی کرد و به آشپزش اندر یاس دستور داد غذایی طبخ کند . آندریاس یک عدد ماهی از ماهیهای خشک را که همراه آورده بود، برای شستن در چشمه فرو برد . اتفاقا ماهی زنده شد و از دست آندریاس سرید در آب چشمه فرو رفت . آندریاس آن اتفاق شگفت را به هیچکس نگفت و کفی از آن آب بنوشید و مقداری با خود برداشت و غذای دیگری برای اسکندر طبخ کرد . قبل از آنکه از ظلمات خارج شوند ، اسکندر به کلیه همراهان فرمان داد ضمن حرکت آنچه از سنگ و چوب یا هر چیز دیگری که در راه بیابند با خود بردارند . معدودی از همراهان به فرمان اسکندر اطاعت کردند ، ولی اکثریت همراهان که از رنج و خستگی راه به جان آمده بودند اسکندر را دیوانه پنداشته با دست خالی از ظلمات خارج شدند . به روایت دیگر اسکندر به همراهان گفت : " هر کس از این سنگ ها بردارد و هر کس بر ندارد بالسویه پشیمان خواهد شد . " عده ای از آنها سنگ را بر داشتند و در خورجین اسب خود ریختند ولی عده ای اصلا بر نداشتند . چون به روشنایی آفتاب رسیدند معلوم شد که تمام آن سنگ ها از احجار کریمه یعنی مروارید و زمرد و جواهر بوده و همانطوری که اسکندر گفته بود آنهایی که بر نداشتند از ندامت و پشیمانی لب به دندان گزیده و کسانی که بر داشته بودند افسوس خوردند که چرا بیشتر بر نداشتند . دیر زمانی نگذشت که راز آندریاس فاش شد و به ناچار جریان چشمه حیوان و زنده شدن ماهی خشک را به اسکندر گفت . اسکندر از این پیش آمد سخت بر آشفت و آندریاس را مورد عتاب قرار داد که چرا به موقع وی را آگاه نکرد تا از آن آب حیات بنوشد و زندگی جاودانه یابد، اما چه سود که کار از کار گذشته راه بازگشت نداشت . تنها کاری که برای اطفای نایره غضب خویش توانست بکند این بود که فرمان داد سنگ بزرگی به گردن آندریاس بستند و او را در دریا انداختند تا حیات ابدی را که بر اثر نوشیدن به دست آورده بود با سختی و دشواری سپری کند و هیچ لذتی از زندگی جاودانه نصیبش نگردد .

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...