پایان جهان در اساطیر

نوشته شده توسط:کیوان فیض مرندی | ۰ دیدگاه

در باورهاى اسطوره‌‌اى، جهان به عنوان یک مخلوق که ساخته و پرداخته دست خدایان است؛ آغازى دارد و انجامى. آغاز جهان، آفرینش آن است که در اساطیر مختلف به شیوه‌‌هایى گوناگون شکل مى‌‌گیرد. حوادث پایانى جهان مرگ این دنیاست، و جهان مانند هر مخلوق دیگر، پس از چند صباحى حیات، ویران خواهد شد. اما در پس آن ویرانى شروعى دیگر نهفته است که چرخه حیات به صورت مطلوب‌‌تر دوباره به حرکت درخواهد آمد، همانند انسان که روزى به‌‌وجود آمده و روزى مى‌‌میرد و پس از مرگ دوباره زندگى خواهد کرد.

آنچه در پى خواهد آمد نگاهى است اجمالى به باور اساطیرى اقوام و ملل مختلف جهان درباره پایان جهان.

اساطیر پایان جهان یا رستاخیز در بین بسیارى از اقوام و ملتها رایج است. این اساطیر مى‌‌توانسته است به دو صورت: اول به قیاس با آفرینش و آغاز جهان و دوم - که صبغه‌‌اى فلسفى دارد - براساس وضعیت جامعه انسانى به‌‌وجود آمده باشد. در نوع اول چون انسان براى جهان آغازى قائل است که طى آن جهان به دست خدایان به‌‌وجود مى‌‌آید، به ناچار پایانى نیز خواهد داشت؛ زیرا براى اذهان بشرى تصور ابدیت و ازلیت مشکل بوده است به همین جهت جهان را محصور بین دو حادثه آفرینش و قیامت تصور مى‌‌کرده‌‌اند. این دیدگاه به نوبه خود از عوامل طبیعى و تجربه روزمره انسان پدید مى‌‌آید؛ زیرا همه چیز در اطراف انسان در حال کون و فساد و ایجاد و تباهى است. طبیعى است که این عادات ذهنى که بر پایه مشاهده طبیعت استوار است، براى انسانها به صورت قانون درآید که بتوان آن را به همه چیز تعمیم داد. در این میان، آنچه که از حوادث جارى این جهان، پایه اصلى قیاس براى تصور آغاز و انجامى براى جهان شده است، خود انسان، زندگى، خلقت، مرگ و جهان پس از مرگ است؛ یعنى انسان با قیاس از زندگى خویش که از دو طرف محدود به آغاز و انجام است براى جهان نیز این الگوى پیدایش و مرگ را جارى و سارى دانسته است.

دیدگاه دوم که باعث اعتقاد به پایانى براى جهان شده است؛ ناشى از توجیه و بیان فلسفه جامعه انسانى است. انسان تا زمانى که در این جهان زندگى مى‌‌کند پیوسته در کنار خوشیها، گرفتار مرارتها و تلخیهاى زندگى است. همیشه در کنار خوبیها، بدیها را مى‌‌بیند که گاه غالب و گاه مغلوبند. ظلم، قدرت، ثروت، شهوت، شهرت، آنچنان در زندگى اجتماعى انسان ریشه دوانیده است که زندگى را بر اکثریت مردم سخت و مشکل کرده است، گذشته از آن که بقیه نیز مشکلات خویش را دارند. بنابراین، چنین وضعیتى هرگز نمى‌‌توانسته است انسانها را قانع کند و چون این ناهماهنگیهاى جامعه، از نظر انسانها به هیچ عنوان قابل اصلاح نبوده است، دست به خلق و تصور جهانى آرمانى زده‌‌اند؛ دنیایى که در آن همه خیر مطلق است و شر را در آن راهى نیست. چون این مدینه فاضله در این جهان و با این مردمان قابل تصور نیست، پنداشته‌‌اند که به ناچار روزى فرا مى‌‌رسد که خدا یا خدایان دست به کار مى‌‌شوند و این نظم موجود را که در واقع بى‌‌نظمى است، بر هم مى‌‌زنند و طرحى نو درمى‌‌اندازند. در آن هنگام است که دو جهان شکل مى‌‌گیرد: یکى براى نیکان و دیگرى براى بدان و هر دو ابدى‌‌اند.

اساطیر پایان جهان، در بین برخى از ملل مانند هندوها و یونانیها واقعاً پایانى براى جهان است. پایانى که در طى آن همه چیز، چه نیک و چه بد، از بین مى‌‌رود و بار دیگر که خدا قصد آفرینش جدیدى کند همه چیز را دوباره از نو مى‌‌آفریند. اما در باورهاى دیگر اقوام مانند زرتشتیان، پایان جهان در واقع مرگى عمومى است که انسانها، بعد از آن به جاودانگى مى‌‌رسند. در واقع بنا بر این عقیده، آن حادثه، پایان عمر جهان نیست؛ بلکه تحولى عظیم در جهت بهبودى و عدالت‌‌گسترى است.

پایان جهان با حادثه‌‌اى ماوراء طبیعى صورت نخواهد گرفت بلکه همین عوامل طبیعى مانند باد، باران، زلزله و آتش هستند که در آن زمان رخ مى‌‌دهند و جهان را به ویرانى مى‌‌کشند. این حوادث در هر منطقه جغرافیایى که اسطوره پایان جهان دارند، با همان عواملى رخ مى‌‌دهد که براى مردمان آنجا آشناست؛ مثلاً در سرزمین پر بارانى مانند هند، بارانهاى طولانى است که سرانجام همه را در خود فرو خواهد برد و به عمر جهان خاتمه خواهد داد و یا در اساطیر اسکاندیناوى، زمستانى پیوسته و طولانى در پایان جهان رخ خواهد داد و پرواضح است که در آن منطقه، زمستان و سرماى طولانى مدت، بیشتر ایام سال را دربر مى‌‌گیرد.

در ادامه، اساطیر مربوط به پایان جهان را به تفکیک ملتها و اقوام بیان مى‌‌کنیم و اگر به ادیان آسمانى و دیدگاه آنان در این باره اشاره شود، قصد اسطوره پنداشتن آنها نیست بلکه صرفاً جهت آگاهى و اطلاع بیشتر ذکر مى‌‌شوند.

الف) اساطیر یونان

یونانیان عمر حیات انسان را به پنج نسل تقسیم کرده‌‌اند. آنها معتقدند که نسل آخر که ما در آن زندگى مى‌‌کنیم، نسل آهن است. در این دوره، مردمان در پلیدى و زشتى زندگى مى‌‌کنند. طبیعت آنها نیز به سمت پستى و بدى گرایش دارد و در طى نسلهاى متمادى بدتر نیز مى‌‌شوند و هر نسلى پلیدتر از نسل قبلى است. در آن هنگام که انسانها از ارتکاب بدى، ناراحت نشوند و یا در پیشگاه بینوایان احساس شرم نکنند، »زئوس« که امیدى در اصلاح آنان نمى‌‌بیند، مردمان را از بین خواهد برد[1].

رواقیون فرقه‌‌اى با گرایشهاى فلسفى و عرفانى بوده‌‌اند که در یونان کهن مى‌‌زیسته‌‌اند. بن‌‌مایه‌‌هاى اصلى عقاید آنان، همان اساطیر یونان کهن است با قدرى چاشنى نجوم و دیگر علوم جدید آن زمان. آنها درباره پایان جهان دیدگاهى مبتنى بر علم هیأت آن روزگار داشتند. آنها مى‌‌گفتند: هرگاه سیارات در دوره ثابتى از زمان به همان جایگاه پیشین خود و طول و عرضى که در آغاز داشتند، برسند؛ آتش‌‌سوزى پدید مى‌‌آید و هر آنچه را که وجود دارد، نابود مى‌‌کند. سپس کیهان درست با همان نظم و ترتیبى که پیش از آن داشته است، بار دیگر از نو برقرار مى‌‌شود؛ ستارگان دوباره در مدارهاى خود مى‌‌گردند و هر یک گردش خود را بى‌‌هیچ تغییرى در همان مدت زمان پیشین، انجام مى‌‌دهد. »بالبوس« به عنوان سخنگوى این مکتب مى‌‌گوید: »فلاسفه مکتب ما بر این باورند که تمامى جهان در آتش خواهد سوخت و این حادثه در آخرالزمان روى مى‌‌دهد. سپس از این آتش الهى، جهان جدیدى زاده مى‌‌شود و از نو با شکوه و جلال پدیدار مى‌‌گردد«. زمان میان یک آتش‌‌سوزى و آتش‌‌سوزى بعدى؛ یعنى طول عمر کیهان را حرکت سیارات و ستارگان تعیین مى‌‌کرد و آن را سال بزرگ مى‌‌نامیدند. آنها معتقد بودند آتش‌‌سوزى زمانى صورت مى‌‌گیرد که خورشید و ماه و این پنج ستاره[2]، دوره خود را تمام کنند و به همان وضعیت سابق خود، که در آغاز جهان داشته‌‌اند، باز گردند. عده‌‌اى طول این سال را 10800، برخى 2484 و عده‌‌اى طول آن را 6480000 سال برآورد کرده‌‌اند[3].

ب) اساطیر اسکاندیناوى

اساطیر اسکاندیناوى در بسیارى از داستانها و بن‌‌مایه‌‌هاى خویش، فوق‌‌العاده به اساطیر زرتشتى نزدیک است. در اساطیر زرتشتى در پایان جهان، به یک گرگ عظیم‌‌الجثه و یک مار غول‌‌پیکر برمى‌‌خوریم که در دوران »اورشیدر« و »هوشیدر ماه« از بین مى‌‌روند که این دو موجود عجیب در اساطیر اسکاندیناوى نیز ایفاى نقش مى‌‌کنند. در باورهاى مردمان اسکاندیناوى یک غول یا ضد خدا به نام »لوکى« وجود دارد که در آغاز جهان، توسط خدایان به بند کشیده شده است و در پایان جهان بندها را مى‌‌درد و به نبرد با خدایان برمى‌‌خیزد و یادآور ضحاک ایرانى است که توسط فریدون در دماوند به بند کشیده شده است و در پایان جهان آزاد مى‌‌شود و باعث ویرانى بخشى از آفرینش و برهم زدن نظم جهان مى‌‌گردد. در اساطیر زرتشتى در پایان عمر جهان، هر خدا با ضد خویش به نبرد برمى‌‌خیزد و آن را نابود مى‌‌کند، شبیه این حادثه را مى‌‌توان در اساطیر اسکاندیناوى سراغ گرفت، با این تفاوت که در عقاید اسکاندیناویها همیشه خدایان پیروز نیستند؛ مثلاً »فریا« به نبرد »سورت« مى‌‌رود که چون خوب مسلح نیست از ابر بر خاک مى‌‌افتد؛ »تور« با »یورمون گاند«، مار غول‌‌پیکر جهانى، نبرد مى‌‌کند که زهر مار او را از پاى در مى‌‌آورد و »اودین«، خداى بزرگ، طعمه گرگ »فنریر« مى‌‌شود. در اساطیر هر دو ملت سخن از زمستانهاى طولانى در میان است که به خاطر طولانى بودن آن زمستانها، عده بى‌‌شمارى از مردمان هلاک مى‌‌شوند. در این هنگام است که قهرمانانى که به عنوان یاریگر خدایان براى چنین روزى نگهدارى شده‌‌اند به یارى خدایان مى‌‌آیند. براساس اساطیر ایرانى، »ور« که ساخته جمشید است، در گرد آمده‌‌اند تا پس از این زمستانهاى طولانى به روى زمین آیند و دوباره جهان را از مردمان پر سازند تا در نبرد نهایى، یاور خدا، اهورا مزدا، و دیگر ایزدان باشند. در اساطیر اسکاندیناوى نیز، جنگجویان زبده، که توسط »اودین« انتخاب شده‌‌اند در تالارى بزرگ گردهم آمده‌‌اند تا در نبرد نهایى یاریگر او باشند.

اساطیر اسکاندیناوى به خاطر این که در قرن دهم میلادى؛ یعنى هنگامى که مسیحیت در آن منطقه رواج یافته بود، مکتوب و منظوم شده‌‌اند از تأثیر این دین برکنار نمانده‌‌اند؛ مثلاً قبل از حوادث پایانى جهان، سخن از وحشتى است که در باورهاى مسیحى با آمدن ضد مسیح یا دجال شکل مى‌‌گیرد. خورشید به تیرگى مى‌‌گراید؛ ستارگان داغ از آسمان فرو مى‌‌افتند و آتش تا به آسمان زبانه مى‌‌کشد. نمونه‌‌هاى همه این حوادث را در روایات مسیحى مى‌‌توان یافت.

واقعه پایان جهان در باور اسکاندیناویها، »رگناروک« (سرنوشت خدایان) نام دارد. در حوادثى که در پایان جهان رخ خواهد داد، خدایان از بین خواهند رفت و روزگار نهایى این جهان با نشانه‌‌هایى هولناک آغاز و زمستانى سخت حادث خواهد شد که »فیم بول‌‌وتر«؛ به معنى »زمستانى هیولایى«، نامیده مى‌‌شود سه زمستان پى در پى که هیچ تابستانى در بین آنها نخواهد بود. کشمکش، سراسر جهان را فرا خواهد گرفت، حتى درون خانه‌‌ها. ماه و خورشید در آسمان با هم مسابقه خواهند داد، در حالى که گرگها، آنها را دنبال مى‌‌کنند تا بخورند. یکى از گرگها خورشید را قورت خواهد داد که باعث مصیبت انسانها خواهد شد. گرگى دیگر ماه را مى‌‌گیرد و مانع از حرکت او مى‌‌شود. ستارگان از آسمان بر زمین فرو خواهند افتاد. سراسر زمین و کوهها چنان به لرزه درخواهند آمد که درختان از زمین کنده خواهند شد. بر اثر این لرزشها، زنجیرها از هم مى‌‌درند و گرگ »فنریر« آزاد مى‌‌شود. مار جهانى، »یورمون گاند« با حالتى هجومى از اعماق دریا بالا مى‌‌آید و امواجى عظیم پدید مى‌‌آورد که کشتى «ناگل فار»[4] را به این طرف و آن‌‌طرف پرتاب مى‌‌کند. این کشتى حامل غولى به نام »هرایم« است که معلوم نیست چه کسى است. »لوکى« که از بند رها شده است سکاندار آن کشتى است. گرگ »فنریر« دهان را چنان باز کرده که آرواره بالایش بر آسمانها و آرواره پائینش بر زمین است. »همیدال«، یکى از خدایان، در شیپور خود مى‌‌دمد تا خدایان را به شوراى جنگ فرا خواند. این شیپور و دمیده شدن در آن گویا از عناصرى است که از باورهاى مسیحى وارد اعتقادات این مردم شده است. زیرا در مکاشفه یوحنا، از دمیده شدن در شیپور سخن به میان آمده است. خدایان مسلح مى‌‌شوند، اما دیر شده است. »فریا«، الهه عشق، با »سورت« نبرد مى‌‌کند، اما به خوبى مسلح نیست و از ابر بر زمین مى‌‌افتد. »تور« سعى مى‌‌کند »یورمون‌‌گاند« را از بین ببرد، اما مغلوب زهر هیولا مى‌‌شود و جان مى‌‌سپارد. »فنریر«، »ادوین« را قورت مى‌‌دهد. »ویدار« فرزند »اودین«، انتقام مرگ پدرش را باز مى‌‌ستاند؛ او پاى خویش را بر آرواره این گرگ مى‌‌نهد و او را دو شقه مى‌‌کند. »گارم« که یک سگ شکارى هیولا مانند است و »تایر« که از دیوان است، یکدیگر را مى‌‌کشند. »لوکى« و »همیدال« که از دشمنان قدیمى همدیگرند، یکدیگر را مى‌‌کشند. سپس »سورت« بر سراسر زمین آتش مى‌‌پراکند و همه جا را مى‌‌سوزاند. »رگناروک« در واقع پایان کار خدایان کهن است اما پایان کار جهان نیست. اگر کسى پرهیزکار بوده باشد، در فضایى شادى‌‌بخش خواهد زیست. زندگى آنها مى‌‌تواند در تالارى به نام »بریمیر« و یا تالار زرین دیگر به نام »سندرى« ادامه یابد. در برابر این جهان نیکى و خوشى، محلى ناخوشایند به نام »ناستروند« به معنى »سواحل جسد« قرار دارد که درهایش به سمت شمال باز مى‌‌شود. منفور بودن شمال نیز از عناصر مشترک با اساطیر ایرانى است؛ چون در اساطیر ایرانى، شمال جایگاه دیوان است که خود به محل نخستین زندگى ایرانیان مربوط است که شمال آن را یخبندانهاى سیبرى فرا گرفته بوده است و در اساطیر اسکاندیناوى نیز شمال منفور است؛ زیرا جایگاه سرماى بیشتر و زمستان طولانى‌‌تر است. این تالار از مارهاى درهم بافته‌‌اى ساخته شده که زهرشان ساختمان را آلوده کرده است. کسانى که در این محل مأوا مى‌‌گزینند، سوگندشکنان و قاتلان ددمنش‌‌اند. اما نوعى تجدید حیات دیگر نیز وجود دارد که در ادبیات رؤیاگونه زیر بیان شده است:

او شاهد برآمدن زمینى دوم است

از دل دریا بار دیگر سبز

آبشاران فرو مى‌‌ریزند و عقابان بر فراز آنها به پرواز درمى‌‌آیند

و در آبهاى جارى کوهستان، ماهى شکار مى‌‌کنند.

ایس‌‌ها (خدایان) بار دیگر در آیداوول[5] دیدار مى‌‌کنند

و از مار جهانى نیرومند سخن مى‌‌گویند

و به یاد مى‌‌آورند داوریهاى نیرومند را

و رازهاى کهن خود، خدایان بزرگ را [باز مى‌‌گویند].

پس از طى این دوره، عصرى طلایى فرا خواهد رسید. فرزندان خدایان کهن، میراث خود را باز خواهند یافت و انسان که با تغذیه از ژاله صبحگاهى از آن آتش‌‌سوزى فراگیر پایانى، نجات یافته است؛ نسل جدیدى بر زمین به‌‌وجود خواهد آورد[6]. این حوادث، در اشعارى که براى نمونه از مجموعه »شعر ادایى« انتخاب شده است چنین بیان مى‌‌شود:

خورشید به تیرگى مى‌‌گراید و زمین در دریا غرق مى‌‌شود

و ستارگان داغ از آسمان فرو مى‌‌افتند

و آتش تا به آسمان زبانه مى‌‌کشد

آنگاه ملکوتى نو و زمینى نو

با زیبایى شگفت‌‌انگیز، دوباره متجلى مى‌‌شود

و خانه‌‌ها سقفى از طلا مى‌‌یابند

و کشتزارها میوه‌‌هاى رسیده مى‌‌دهند

و شادى ابدى بر همه جا سایه مى‌‌گسترد

در آن هنگام فرمانروایى فردى فرا مى‌‌رسد که از اودین نیرومندتر است و اهریمن نیز نمى‌‌تواند بر او چیره شود:

که بزرگتر از همه است...

و من جرأت نمى‌‌کنم نامش را بر زبان آورم

و اندک هستند کسانى که مى‌‌توانند وراى زمان

پس از شکست اودین را ببینند[7].

ج) اساطیر هند

در باورهاى هندوها، دو نوع قیامت وجود دارد: یکى قیامت بزرگ که پایان واقعى عمر عالم است و دیگر قیامتى است که جهل انسانها را به خاطر فساد و تباهى اخلاق فرا مى‌‌گیرد. هندوها عمر جهان را به ادوارى تقسیم مى‌‌کنند. هر دوره را یک »مهایوگا« مى‌‌نامند که شامل چندین یوگاست. هر یوگا شامل یک دوره از نسل حیات بشرى است و مى‌‌توان هر یوگا را برابر یکى از ادوار یونانى؛ مانند نسل زرین، سیمین، آهن و... قرار داد. این دورانها یا یوگاها را براساس وضعیت اخلاقى جامعه بشرى دسته‌‌بندى کرده‌‌اند. عصر ما که در اساطیر یونان عصر آهن است از نظر هندوها »کالى یوگا« نام دارد. در پایان این یوگا که پایان یک مهایوگا نیز مى‌‌باشد، »ویشنو«، خداى بزرگ در دهمین و آخرین تجلى خود، به نام »کالکى« ظاهر خواهد شد[8]. »در این دوره، زندگى اجتماعى و معنوى به نازل‌‌ترین حد، سقوط مى‌‌کند و موجبات زوال نهایى را فراهم مى‌‌سازد. در این عصر مردمان کوته‌‌بین داراى قدرت هستند و از قدرت خویش، نهایت استفاده را مى‌‌کنند. فرمانروایان رعایاى خویش را مى‌‌کشند و مردمان همسایگان خویش را. هیچ چیز معنوى را ارزشى نیست، حتى برهمنان را یاراى خاموش کردن آتش هوسهاى مردمان نیست و آنان به راه خود مى‌‌روند. مردمان جویاى زر و زورند و ارزشهاى واقعى را بهایى نیست... دزدان و غارتگران، قوانین فرمانروایى را وضع مى‌‌کنند و خود فرمانروا مى‌‌شوند. سرانجام تمدن و شهروندى نیز از میان مى‌‌رود و مردمان به زندگى حیوانى روى مى‌‌آورند. جز پوست درختان، جامه‌‌اى نمى‌‌پوشند. از میوه‌‌هاى جنگلى تغذیه مى‌‌کنند و همه چیز در معرض نابودى قرار مى‌‌گیرد. در این مرحله از انحطاط، »ویشنو« سوار بر اسبى سفید و به هیأت انسان بر زمین نمایان مى‌‌شود. سراسر جهان را سواره و با شمشیرى رخشان و آخته در مى‌‌نوردد و بدى را نابود مى‌‌کند و با نابود کردن جهان، آفرینشى دیگربار آغاز مى‌‌شود تا در مهایوگاى آتى، بار دیگر فضیلتها، ارزش یابند[9]«. ویشنو در این تجلى از موبدى به نام »ویشنو یاشاس« (Visnu Yasas) متولد خواهد شد، همانگونه که در تجلیات قبلى خویش به صورت برخى از قهرمانان و بودا متولد شده است. مدتى پس از ظهور کالکى، خشم شیوا (خداى مرگ و نابودى) به اوج خواهد رسید و جهان و هر چه در آن است به قعر نابودى فرا خواهد رفت. البته اینگونه ویرانى مربوط به قیامت بزرگ است که در پایان هر هزار مهایوگا اتفاق مى‌‌افتد. در آن زمان است که نابودى واقعى جهان رخ مى‌‌دهد. در پایان این عصر بزرگ هزار مهایوگایى »شیوا« ویرانگر عالم است. هر چند او را تجلى ویشنو به حساب آورده‌‌اند، اما او از خدایان کهن و متعلق به عصر آریائیان هند است. او بر مجموعه عالم، شبى را حاکم مى‌‌گرداند که از نظر زمانى، معادل یک روز از عمر جهان است. نخست از پرتو خورشید آغاز مى‌‌کند و براى مدت صد سال چنان آن را شدت مى‌‌بخشد و گرمایى تا بدان اندازه سوزان ایجاد مى‌‌کند که تمامى آبهاى سطح زمین بخار مى‌‌گردد. به روایتى دیگر که در مهابهاراتا آمده است، »افق برافروخته و آتشین خواهد شد. هفت یا دوازده خورشید در آسمان پدیدار خواهند شد و دریاها را خشک خواهند کرد. زمین خواهد سوخت و آتش »سام وارتاکا« (Sam Vartaka) همه عالم را از بین خواهد برد[10]«. به واسطه تابش صد ساله خورشید، هر سه جهان؛ یعنى آسمان، زمین و جهان زیرین، خشک مى‌‌شوند و مى‌‌سوزند. قحطى عالم را پر مى‌‌کند و با پایان یافتن صدمین سال، هیچ موجود زنده‌‌اى برجا نمى‌‌ماند. پس از این گرماى سخت، »شیوا - رودرا« ابرهایى توفانزا و مرگبار مى‌‌فرستد. این ابرها که با رعد و برق هراسناک همراهند، بر فراز زمین به حرکت درمى‌‌آیند و خورشید را مى‌‌پوشانند و جهان را در تاریکى فرو مى‌‌برند. رگبارى از بارانهایى سیل‌‌آسا براى مدت صد سال شب و روز باریدن مى‌‌گیرد تا این‌‌که همه چیز در اعماق آبهاى به‌‌وجود آمده از این سیل ویرانگر، محو مى‌‌شود. به‌‌جز این دریاى ویرانگر، تنها پروردگار اعظم، ویشنو، است که همچنان حیات دارد. زمانى که همه عالم و خدایان دیگر نابود شدند، تخمى طلایى و بزرگ پدیدار مى‌‌شود که بذر تمامى اشکال حیات را در خود دارد. پس از آن که هر سه جهان در اعماق آب فرو رفتند، ویشنو بادى خشک مى‌‌فرستد. این باد براى صد سال وزیدن مى‌‌گیرد و ابرهاى توفانى را مى‌‌پراکند. بقیه سالهایى که، از این هزار مهایوگا - که شب عمر جهان است - باقى مى‌‌ماند، ویشنو به خواب مى‌‌رود و جهانى نیز همراه با او آرام مى‌‌گیرد[11].

اسطوره هندى درباره پایان جهان، هر دو دلیلى را که براى بوجود آمدن اساطیر پایان جهان، ذکر کردیم در خود دارد: آن که »قیامت بزرگ« است و در پایان هزار مهایوگا رخ مى‌‌دهد، در برابر داستان آفرینش پدید آمده است و دیگرى که »قیامت کوچک« است و پایان عمر یک مهایوگاست، توجیه و تفسیرى فلسفى براى پاسخ به ایرادات و نابسامانیهاى اجتماعى مى‌‌باشد که در طى آن به خاطر وضعیت غیر قابل بهبود اجتماع، خداوند تصمیم به نابودى نوع بشر مى‌‌گیرد. آنچه که در این دو نوع قیامت قابل توجه است، بر خلاف اساطیر دیگر ملل متمدن؛ مانند ایرانیان و عبریان، پایان جهان در اساطیر هند به قصد نابودى صورت مى‌‌گیرد و زندگى دیگرى براى مردمان فعلى در پس آن ویرانى متصور نیست؛ زیرا در آفرینش بعدى همه چیز از نو شکل مى‌‌گیرد، بدون حضور موجودات قبل؛ در حالى که قیامت در اساطیر ایرانى و دیگر ادیان یک تحول عظیم به قصد اصلاح جهان و جامعه انسانى است نه نابودى کامل مردمان و جهان.

د) اساطیر بومیان آمریکا

از بین اقوام بومى ساکن آمریکاى جنوبى دو قوم »مایا« و »آزتک«، براى دنیا پایانى قائل‌‌اند. آزتکها تقویمى دارند که براساس آن در روزهاى مشخصى عمر هر یک از ادوار قبلى جهان به پایان رسیده است. هر یک از دنیاهاى قبلى داراى خورشیدى مشخص بوده‌‌اند که در پایان آن دوره، آن خورشید نیز نابود شده است. به نظر آنان، علت ویرانیهاى پیشین، اختلاف بین دو ایزد مهم این قوم؛ یعنى »کتسال کوآتل« و »تسکاتلیپوکا« بوده است. هر کدام از آن دو، اقدام به آفرینشى مى‌‌کند و دیگرى آن را ویران مى‌‌سازد. آنها تاریخ حدوث ویرانیهاى قبلى را چنین مشخص کرده‌‌اند: »ببر - 4«، »باد - 4«، »باران - 4« و »آب - 4« و دنیاى ما، دنیاى پنجمین خورشید است که روزى به نام »زلزله - 4« ویران خواهد شد[12].

آزتکها در پایان هر دوره پنجاه و دو ساله، انتظار وقوع این حادثه هولناک را داشته‌‌اند. در پایان هر دوره پنجاه و دو ساله، مراسم بیدار ماندن اضطراب آلودى برپا مى‌‌کرده و آتشى مى‌‌افروخته‌‌اند. آنها معتقد بودند که اگر برپایى این آتش جدید با موفقیت همراه نشود، ستارگانى هیولایى به نام »تسى تسى میمه« کنترل جهان را به دست مى‌‌گیرند[13].

مایاها نیز به چهار دوره براى جهان اعتقاد داشتند و فکر مى‌‌کردند سه دوره قبلى با حادثه‌‌اى به پایان رسیده‌‌اند. به نظر آنان در دوران اول، فقط کوتوله‌‌ها مى‌‌زیستند. آنها فکر مى‌‌کردند که این کوتوله‌‌ها شهرهاى بزرگى را که آثار آنان برجاى مانده است، ساخته بوده‌‌اند. زمان آنها در تاریکى بود؛ زیرا هنوز خورشید خلق نشده بود. هنگامى که خورشید تابیدن گرفت، همه آنها به سنگ تبدیل شدند و دنیاى آنان با طغیان آب ویران شد. در دومین دنیا، مجرمان و متخلفان مى‌‌زیستند که باز طغیان آب آن را ویران کرد. در دنیاى سوم تنها مایاها مى‌‌زیستند که نژاد قبلى این قوم بوده‌‌اند و با آب ویران شده است. چهارمین دنیا، عصرى است که همه انسانها در آن زیست مى‌‌کنند که باز با طغیانى دیگر ویران خواهد شد[14]. مایاها در پایان هر سال 365 روزه، انتظار این ویرانى را می‏کشیدند. به همین خاطر پایان سال برای آنان، زمانی بسیار خطرناک بود و در هول و اضطراب به سر می‏بردند. شاید این اضطراب پایان سال مایاها را بتوان با مراسمهای آشوب و هرج‏ومرج بین‏النهرین باستان قیاس کرد. در بین‏النهرین باستان نیز مردمان در پایان سال و قبل از عید «اکیتو»، که در اوایل بهار برپا می‏شد، به کوچه‏ها و خیابانها می‏ریختند که آن را سمبل آشفتگی و هرج و مرج نخستین کیهانی می‏دانستند که به عقیده آنان خدایان از آن آشفتگی نخستین، جهان را نظم بخشیده‏اند که به مناسبت این نظم جهانی، عید اکیتو برپا می‏شد. (ماهنامه موعود شماره 38) و (http://tstsst1.blogfa.com/cat-3.aspx?p=2)

در باورهاى اسطوره‌‌اى، جهان به عنوان یک مخلوق که ساخته و پرداخته دست خدایان است؛ آغازى دارد و انجامى. آغاز جهان، آفرینش آن است که در اساطیر مختلف به شیوه‌‌هایى گوناگون شکل مى‌‌گیرد. حوادث پایانى جهان مرگ این دنیاست، و جهان مانند هر مخلوق دیگر، پس از چند صباحى حیات، ویران خواهد شد. اما در پس آن ویرانى شروعى دیگر نهفته است که چرخه حیات به صورت مطلوب‌‌تر دوباره به حرکت درخواهد آمد، همانند انسان که روزى به‌‌وجود آمده و روزى مى‌‌میرد و پس از مرگ دوباره زندگى خواهد کرد.

آنچه در پى خواهد نگاهى است اجمالى به باور اساطیرى اقوام و ملل مختلف جهان درباره پایان جهان.

ه - اساطیر ایرانى

اعتقاد به معاد، یکى از پایه‌‌هاى اساسى باورهاى زرتشتیان و ایرانیان قبل از اسلام است که بدون آن، فلسفه اصلى این دین ناقص و ناتمام مى‌‌ماند. با معاد و تن پسین[15] است که تعالیم این دین، کامل مى‌‌شود و اهداف آفرینش به کمال مى‌‌رسد؛ زیرا این جهان که آفریده اهورا مزدا است به ناگاه مورد تازش اهریمن واقع مى‌‌شود و همه آفرینش خوب او را مى‌‌آلاید. این داستان که مربوط به آغاز خلقت مى‌‌شود، اسطوره‌‌اى است توجیهى؛ توجیه این که چرا در این دنیا بدى و خوبى، نور و ظلمت درهم آمیخته‌‌اند. حال که چنین توجیهى براى وضعیت این جهان یافتند باید امیدى نیز به بهبودى آن وضعیت داشت. در باورهاى زرتشتى راه‌‌حلى که براى رهایى دنیا از این اختلاف نامبارک بدى و خوبى یافتند، یکى از پایه‌‌هاى مهم اعتقادى بشر در ادوار بعدى شد. آنها اسطوره‌‌اى ساختند که طى آن مصلح جهانى به این نظم آمیخته با بى‌‌نظمى جهان، پایان مى‌‌دهد و پس از او جهان جز روى خوبى را نخواهد دید. ابتکار این اسطوره از ضروریات دین زرتشتى بوده است که بنا بر عقیده عده‌‌اى، این عقیده در دیگر ادیان، همانند یهود و مسیح نیز نفوذ مى‌‌کند و امروزه این باور آنچنان پذیرفته شده است که تصور این جهان، بدون آن تحولات اصلاحى فرجامین، غیر قابل تصور است. »میرچا الیاده« درباره حوادث پایان جهان در دین مسیحیت مى‌‌گوید:

آتش ویران‌‌ساز یک بار در کتب عهد جدید در دومین نامه پطرس ذکر شده است، اما آن آتش عامل عمده و مهم است در غیب‌‌گوییهایى که در نزد قدما از طرف کاهنه‌‌ها؛ همچون هاتف غیبى به عمل آمده و نیز در حکمت رواقیون و در ادبیات مسیحى متأخر و احتمالاً اصلى ایرانى دارد. [16]

جان هنیلز نیز بر همین عقیده است که اصل باور به معاد از ایران است که در دیگر ملل رایج شده است او مى‌‌گوید:

معاد، یعنى تعلیمات مربوط به آخرین امور جهان، رکن اساسى و شناخته شده‌‌اى در تعلیمات دین زرتشتى است. بسیارى بر این اندیشه‌‌اند که این تعلیمات، منبعى است که هم بر عقاید شرقى و هم بر عقاید غربى تأثیر گذاشته است. آیین‌‌هاى هندى و بودایى در شرق و آیین یهودى و مسیحى در غرب. [17]

علت این نظرات نیز این مى‌‌باشد که در کتب اولیه عهد عتیق، سخنى از پایان جهان به میان نیامده است و بعد از برخورد ایرانیان و یهودیان پس از فتح بابل است که چنین روایات و پیشگوییهاى درباره پایان جهان در کتب یهودیان به چشم مى‌‌خورد.

برخى چنین عنوان مى‌‌کنند که زرتشتیها در ادوار بعدى ضمن برخورد با یهودیان در بابل باور به معاد و رستاخیز مردگان را اقتباس و در نوشته‌‌هاى دینى خویش وارد کرده‌‌اند... اما در واقع این یهودیان بودند که ضمن برخورد و تماس با ایرانیان، اندیشه و باور به رستاخیز و معاد را از ایرانیان گرفته و در مسائل عقیدتى خویش وارد کردند«؛[18] زیرا سابقه این باور در بین زرتشتیان قدیمى‌‌تر است و در»گاهان« که از سروده‌‌هاى خود زرتشت است و از نظر زمانى بر تورات مقدم مى‌‌باشد، نقل شده است:

گاهان، هات 32، بند 8:

من به واپسین داورى تو درباره همه آنان بى‌‌گمانم.

گاهان هات 30، بند 9:

ما [خواستاریم که] از آن تو و در شمار اهوراییان باشیم که هستى را نو مى‌‌کنند.

و در همین هات، بند 7 آمده است:

به راستى آنان که از آن تواند، از آزمون آهن پیروز برمى‌‌آیند. [19]

باور به معاد و آخرت آنگونه در اعتقادات و دیگر زرتشتیان باورهاى جاى گرفته است که تصور این دین بدون این اعتقاد غیر ممکن و ناقص است.

همانطور که ذکر شد اعتقاد به معاد در دین زرتشتى پاسخى توجیهى به وضعیت نابسامان فعلى جهان است که به خاطر تازش اهریمن به جهان آفریده مزدا، به‌‌وجود آمده است. در این دین به یک دوره دوازده هزار ساله براى عمر جهان قائل‌‌اند که شامل چهار مرحله سه هزار ساله است. در سه هزار سال اول، تمام آفریدگان مینویى بودند و شکل مادى نگرفته بودند. سه هزار سال دوم آنها صورت مادى گرفتند. سه هزار سال سوم که دوران ماست عصر آمیختگى مظاهر اهریمنى و مزدایى است و در آغاز هر هزاره از سه هزاره آخر، یکى از منجیان زرتشتى ظهور مى‌‌کنند و با پایان این دوازده هزار سال عمر اهریمن و بدى به پایان مى‌‌رسد و تمام انسانها در یک جهان آرمانى زندگى خواهند کرد.

در مورد حوادث اواخر جهان گفته‌‌اند که دیوان خشم تبار ژولیده مو به ایران مى‌‌تازند که حاصل آن، نابودى کامل زندگى منظم این سرزمین است. زندگى خانوادگى و اجتماعى، پریشان مى‌‌شود و بزرگداشت راستى و عشق و دین بهى کاهش مى‌‌یابد. آشفتگى کیهانى نیز به‌‌وجود مى‌‌آید. خورشید و ماه نور خدا را به کمال نمى‌‌افشانند. تاریکى و تیرگى، زمین‌‌لرزه، خشکسالى و قحطى در زمین به‌‌وجود مى‌‌آید. در زمین جنگها درمى‌‌گیرد. این حمله شر، قرینه یورش او در آغاز تاریخ جهان است. سرانجام بارش ستارگان در آسمان پیدا مى‌‌شود که نشانه تولد شاهزاده پارسى است که بر لشکر شر پیروز مى‌‌شود و سرزمینهاى ایرانى و تحت دین بهى را، پیش از تولد نخستین منجى باز مى‌‌آراید. اولین منجى، او»شیدر« است که از دوشیزه‌‌اى باکره زاده مى‌‌شود. او از نطفه زرتشت که در دریاچه »کیانسه« نگهدارى مى‌‌شود، حامله مى‌‌گردد.

وقتى این منجى به سى سالگى مى‌‌رسد، خورشید ده روز یکسره در میان آسمان در هنگام ظهر مى‌‌ایستد؛ در همانجایى که پیش از حمله اهریمن قرار داشت. با آمدن او وضعى همانند وضع بهشت به جهان باز مى‌‌گردد. به مدت سه سال مردمان با هماهنگى بیشتر و به دور از آفریدگان بد، زندگى مى‌‌کنند و بخشى از آفریدگان اهریمن؛ یعنى نوع گرگ نابود مى‌‌شود. به این صورت که همه انواع گرگها به صورت یک گرگ بزرگ درمى‌‌آیند و توسط مردم از بین مى‌‌روند. با این حال بدى هنوز هست و بار دیگر اظهار وجود خواهد کرد. شر به صورت زمستان هراس‌‌انگیزى با جادوگرى دیوى به نام »ملکوس« ظاهر مى‌‌گردد. برف و تگرگ بخش اعظم نوع بشر را از میان خواهد برد. با این وجود پیش از رسیدن دومین منجى، خیر دوباره پیروز خواهد شد؛ زیرا مردمان از »ور«ى که جمشید ساخته است بیرون خواهند آمد و زمین دوباره از آنان پر خواهد شد. »اوشیدر ماه«، دومین منجى، مانند اوشیدر از دختر باکره پانزده ساله‌‌اى، زاده مى‌‌شود که از نطفه زرتشت باردار شده است. در زمان سى‌‌سالگى او، خورشید بیست روز در میان آسمان در هنگام ظهر خواهد ایستاد و آفریدگان، شش سال در کامیابى خواهند بود. زمین به سوى وضع بهشتى بیشتر نزدیک مى‌‌شود. آدمى در این دوره از گوشت‌‌خوارى برمى‌‌گردد و گیاهخوار مى‌‌شود. آنها چون از گوشت خوارى باز ایستند، جز گیاه و شیر نخواهند خورد. پس از شیر خوردن باز خواهند ایستاد و از گیاهخوارى نیز دورى خواهند کرد و جز آب نخواهند خورد و ده سال پیش از رسیدن »سوشیانس« از آب خوردن نیز پرهیز مى‌‌کنند و بدون خوراک به سر مى‌‌برند و با این همه نمى‌‌میرند. در پایان این دوره، شر دوباره به صورت ضحاک، اظهار وجود خواهد کرد. وى از زندان فرار مى‌‌کند و با تاخت و تاز در جهان، به ارتکاب گناه دست خواهد زد و یک سوم نوع بشر و حیوان را خواهد بلعید و به عناصر خوب؛ یعنى آتش و آب و گیاه آزار خواهد رساند؛ اما »گرشاسب«، یکى از قهرمانان باستان، برانگیخته خواهد شد و جهان را از این موجود شریر، رهایى خواهد بخشید.

سوشیانس نیز همانند دو منجى پیشین، از نطفه زرتشت و دختر باکره پانزده ساله‌‌اى متولد مى‌‌شود. با آمدن او پیروزى نهایى خیر فرا خواهد رسید. آدمى تنها غذاى معنوى خواهد خورد. سوشیانس مردگان را در همان جایى که در گذشته‌‌اند، برخواهد انگیخت. آنگاه همه مردمان به سوى داورى واپسین پیش خواهند رفت. در زمان ظهور او، خورشید سى روز در آسمان مى‌‌ایستد و علتش آن است که اهریمن آن را نگه مى‌‌دارد تا زمان نابودى خویش را به تعویق اندازد. آنگاه همه مردمان، مورد داورى قرار مى‌‌گیرند و پس از آن به مدت سه روز، نیکان به بهشت و بدان به دوزخ مى‌‌روند که به اندازه نه هزار سال عذاب مى‌‌کشند یا خوشى مى‌‌کنند. پس از آن، همه باید از رودى از فلز گداخته عبور کنند تا پالوده و لایق زندگى جاودانى شوند و در پاکى با هم برابر شوند. در آخر، سوشیانس در نقش موبد، گاوى را قربانى مى‌‌کند و از پیه آن و »هوم سفید«[20]، اکسیر جاودانگى تهیه خواهد کرد. در نبرد نهایى هر یک از موجودات اهورایى بر دیو همتاى خویش پیروز مى‌‌شود تا سرانجام اهریمن و آز باز مى‌‌مانند که از همان سوراخى که در آغاز آفرینش پدید آورده و به جهان تاخته بودند، بیرون مى‌‌روند و به دوزخ خواهند گریخت. سپس آن رود فلز گداخته در آن سوراخ ریخته خواهد شد و آن را مسدود خواهد کرد.

برانگیختن مردمان در زمان سوشیانس بدین صورت خواهد بود که در بندهش آمده است:

استخوان از مینوى زمین، خون از آب، موى از گیاه و جان از آتش بازخواسته مى‌‌شود. همچنان که در آغاز آفرینش آنها را پذیرفته بودند. نخست استخوانهاى کیومرث برانگیخته مى‌‌شود و بعد استخوانهاى مشى و مشیاله و بعد استخوانهاى دیگر مردمان. در مدت پنجاه و هفت سال دوران سوشیانس، همه مردگان برانگیخته خواهند شد. از نورى که با خورشید است نیمى براى کیومرث و نیمى براى مردمان دیگر بسنده خواهد شد. بعد از آن مردمان یکدیگر را مى‌‌شناسند. روان، روان را و تن، تن را مى‌‌شناسد که این پدر من و این برادر من و این همسر من است و اینان خویشان نزدیک منند. [21]

شکل ظاهرى و سن و سال مردمان در آن جهان جاودانه آخرت، متفاوت است. آنانى که در این دنیا گوشت خورده باشند به سن چهل ساله و آنان که گوشت نخورده باشند به شکل جوان پانزده ساله، که سن آرمانى زرتشتیان است، ظاهر خواهند شد. مردانى که در این جهان ازدواج نکرده باشند سپندارمذ (ایزد بانوى زمین) به آنها رخ مى‌‌دهد و بانوانى که در این دنیا همسرى اختیار نکرده باشند اهورامزدا به آنها شوهر مى‌‌دهد ولى اینان هر دو دسته از داشتن فرزند، تا ابد بى‌‌بهره خواهند ماند[22].

میتراپرستان معتقد بودند هنگامى که جهان به پایان رسد، جسم نیز در سعادت ابدى سهیم است؛ همانگونه که روح از آن بهره مى‌‌برد. به عقیده آنان پس از آن که زمان، دور خود را طى کرد، مهر، همه مردگان را برمى‌‌انگیزد؛ نیکان را بى‌‌مرگ و جاودان مى‌‌کند اما بدکاران به همراه اهریمن در آتش نابود مى‌‌شوند. پس فرق عمده این مذهب با دین زرتشتى در این است که در عقاید این دین، گنهکاران و بدان، نه تنها در آتش و عذاب جاودان نمى‌‌مانند بلکه نابود مى‌‌شوند و با اهریمن در نیستى و فنا مى‌‌افتند. به عقیده آنان، جاودانگى به عنوان بزرگ‌‌ترین پاداش فقط از آن نیکان است و بس.

در مذهب التقاطى »مانى«[23] به رستاخیز و معاد، اهمیت زیادى داده شده است. به نظر مانویان، جریان پیوسته آزادسازى نور، همچنان تا پایان جهان ادامه دارد. انوار آزاد شده از راه »ستون روشنى« یا »راه شیرى« به ماه مى‌‌روند و از ماه به خورشید مى‌‌رسند. آنها بدر ماه را پر از پاره‌‌هاى روشن نورهاى آزاد شده مى‌‌دانستند که از اول تا پانزدهم هر ماه، ادامه مى‌‌یابد و در نیمه دوم از ماه به خورشید مى‌‌رود و کم‌‌کم ماه باریک مى‌‌شود؛ زیرا انوار روشن از آن تخلیه مى‌‌شوند. آن انوار سپس از خورشید به »بهشت نو« یا »بهشت موقتى« مى‌‌روند و تا رستاخیز، در آنجا مى‌‌مانند. این کار تا هنگامى ادامه مى‌‌یابد که آخرین بازمانده‌‌هاى ذرات نور آزاد شوند[24].

مانویان معتقدند که در روز رستاخیز، عیساى نورانى، چون داورى دادگر ظهور مى‌‌کند. دو فرشته که یکى حامل زمین و دیگرى حامل آسمان است بار خود رإ؛ مى‌‌افکنند و تشویش و هرج و مرج در ارکان عالم پدید مى‌‌آید که 1468 سال دوام مى‌‌یابد. برخى این تشویش و اضطراب را آتش‌‌سوزى عظیمى دانسته‌‌اند که همه ارکان گیتى را به کام خویش مى‌‌کشد. تمام ذرات نور که استخراج آن از ماه ممکن باشد، بیرون کشیده مى‌‌شوند و اجزاى نورى که قابل نجات هستند به شکل یک تندیس به آسمان مى‌‌روند و دیوان و گناهکاران، جدا جدا در یک کومه یا گلوله گرد آمده در ته یک خندق ژرف مدفون مى‌‌شوند. سپس سدى محکم میان دو عالم نور و ظلمت کشیده مى‌‌شود و عالم نور براى همیشه در آرامش و صلح خواهد ماند[25]. همامه (Humama)، روح تاریکیها، که همان اهریمن است در ظلمت خواهد افتاد و نور و ظلمت که دو اصل ازلى‌‌اند به حال و وضع آغازین خود؛ یعنى انفکاک مطلق برمى‌‌گردند و جدایى هر دو براى همیشه قطعى خواهد شد. »بهشت جدید« به »بهشت اصلى« مى‌‌پیوندد و انوار نجات یافته به دیدار »پدر بزرگى«؛ یعنى »زروان« نائل مى‌‌شوند[26].

و) معاد در ادیان آسمانى

تصور ادیان آسمانى یهود، مسیح و اسلام بدون معاد امرى غیر ممکن است به‌‌خصوص در دین اسلام که معاد یکى از سه رکن اساسى دین است و بدون اعتقاد بدان، دین کسى کامل نمى‌‌شود.

در اسفار نخستین عهد عتیق سخنى از رستاخیز نیست همانگونه که خبرى از جهان پس از مرگ نیست. اما در کتب متأخر مانند زکریا، میکاه و ملاکى که سومى آخرین کتاب از مجموعه کتب عهد عتیق است در مورد قیامت سخنانى به میان آمده است که پیشگویى این پیامبران است.

میکاه نبى در کتاب خویش که خطاب به قوم اسرائیل است، پایان جهان را بدینگونه بازگو مى‌‌کند:

و اما در روزهاى آخر، کوه خانه خداوند[27]، مشهورترین کوه جهان خواهد شد و مردم از سراسر دنیا به آنجا آمده، خواهند گفت: »بیایید به دیدن کوه خدا برویم و خانه خداى اسرائیل را زیارت کنیم. او راههاى خود را به ما خواهد آموخت و ما مطابق آن عمل خواهیم کرد؛ چون شریعت و کلام خداوند از اورشلیم صادر مى‌‌شود«. خداوند در میان قومها داورى خواهد کرد و به اختلاف بین قدرتهاى بزرگ در سرزمینهاى دوردست پایان خواهد بخشید. ایشان شمشیرها و نیزه‌‌هاى خود را درهم شکسته، از آنها گاوآهن و اره خواهند ساخت. دولتها، دیگر به جان هم نخواهند افتاد و خود را براى جنگ، آماده نخواهند کرد. هر کس در خانه خود در صلح و امنیت زندگى خواهد کرد، زیرا چیزى که باعث ترس شود وجود نخواهد داشت. این وعده را خداوند قادر متعال داده است. [28]

ملاکى نبى از پیامبران بنى‌‌اسرائیل است که حدود چهارصد سال قبل از نبوت عیسى(ع)، قیامت را چنین توصیف مى‌‌کند و آمدن آن را به مردمان بشارت مى‌‌دهد:

خداوند قادر متعال مى‌‌فرماید روز داورى مثل تنورى شعله‌‌ور فرا مى‌‌رسد و همه اشخاص مغرور و بدکار رإ؛ب سس مثل کاه مى‌‌سوزاند. آنان مانند درخت تا ریشه خواهند سوخت و خاکستر خواهند شد. اما براى شما که ترس مرا در دل دارید، آفتاب عدالت با پرتو شفابخش خود طلوع خواهد کرد و شما شاد و سبکبال مثل گوساله‌‌هایى که به چراگاه مى‌‌روند، جست‌‌وخیز خواهید نمود. در آن روزى که من یقین کرده‌‌ام بدکاران را مثل خاکستر زیر پاى خود له خواهید کرد. پیش از فرا رسیدن روز بزرگ و هولناک داورى خداوند، من رسولى شبیه ایلیاى نبى براى شما مى‌‌فرستم، او دلهاى پدران و فرزندان را دوباره به هم نزدیک خواهد کرد و این باعث خواهد شد که من سرزمین شما را ویران نکنم. [29]

بحث از قیامت در دین یهود به همین موارد نادر و سربسته محدود مى‌‌شود اما کتب مقدس دین مسیح از متى گرفته تا مکاشفه یوحنا، در موارد بسیارى به حادثه آخر جهان اشاره مى‌‌شود و آن را نوید و بشارتى براى پیروان راستین دین و مؤمنان مى‌‌داند. به عقیده پیروان این دین، در رستاخیز، مسیح بار دیگر رجعت مى‌‌کند و همه دشمنان خود و دین خدا را نابود مى‌‌کند. او مى‌‌آید تا با آتش جهانى، همه انسانها را پاک کند و غسل تعمیدى با این آتش دهد. در باور مسیحیان، حوادث پایان جهان که همراه با علائم رعب‌‌آور به وقوع مى‌‌پیوندد بیشتر به قصد اصلاح جهان و مردمان است، تا اینکه هدف از آن صرفاً ویرانى باشد. در این دین نیز همانند دین زرتشت، در پایان جهان یک منجى ظهور خواهد کرد اما فرق این منجى که مسیح است با سوشیانس در این است که سوشیانس قبل از حوادث پایان جهان ظهور خواهد کرد اما مسیح پس از آن ویرانى و آتش‌‌سوزى خواهد آمد. در دین مسیح خبر از آمدن موجودى منفى و ویرانگر به نام »دجال« است که مى‌‌توان او را معادلى براى ضحاک دانست.

میرچا الیاده در مورد اعتقاد به دجال در آئین مسیح مى‌‌نویسد:

این دجال که به شکل اژدها یا دیو نمودار شده است یادآور اسطوره قدیمى پیکار میان خدا و اژدهاست که در آغاز پیش از آفرینش جهان روى داده است و باز در پایان جهان پیش خواهد آمد. از طرفى دیگر وقتى که دجال همچون مسیح دروغین پنداشته شود فرمانروایى او نمودار باژگونى کامل ارزشهاى اجتماعى، اخلاقى و مذهبى و به بیان دیگر معرف بازگشت به بى‌‌نظمى خواهد بود. در طول سده‌‌ها، شخصیتهاى

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...